خط: رنگی از فلسی
پوششی پاره بر استخوان وُ
بر رگ ماهی
حرف
اخم نامبارک ابرهاست
سنگریزه هایی که از آسمان های بی شمار می بارند
بر سینه ای که جای کوبیدن مشت های بی صداست
با صدای بی صدا می گویند:
پیراهنت از خودت ژنده تر است!
و شعر اما هرگز پیراهنی برای قامت برهنه ام نشد.
پژواک عجول سال های رفته شد
در دهلیزِ تن وُ تنتای دل وُ ترانه ها
پیچید
در آن گلو که هنوزاهنوز همان گلوست:
نفله کوسه ای
فرمانروای آب ها و دریاها
|
No comments:
Post a Comment