Nima Yushij
_______________
نیما یوشیج
ه[۱۳۳۸ـ ۱۲۷۶خورشیدی / ۱۹۶۰ ـ ۱۸۹۷ میلادی]ه
_________________________
خروس میخواند!ه
قوقولیقو! خروس میخواند
از درونِ نهفت خلوتِ ده،ه
از نشیبِ رهی که چون رگِ خشک،ه
در تنِ مردهگان دواند خون
میتَنَد بر جدارِ سرد سَحَر
میتراود به هر سوی هامون.ه
با نوایش از او ره آمد پُر
مژده میآورد به گوش آزاد
مینماید رهاش به آبادان
کاروان را در این خرابآباد.ه
نرم میآید
گرم میخواند
بال میکوبد.ه
پر میافشاند.ه
گوش بر زنگ کاروان صداش
دل بر آوای نغز او بستهست.ه
قوقولیقو! بر این ره تاریک
کیست کو مانده؟ کیست کو خستهست؟ه
گرم شد از دمِ نواگر او
سردیآور شب زمستانی
کرد افشای رازهای مگو
روشنآرای صبح نورانی.ه
با تن خاک بوسه میشکند
صبح تازنده، صبح دیرسفر
تا وی این نغمه از جگر بگشود
وز ره سوز جان کشید به در.ه
قوقولیقو! ز خطّهی پیدا
میگریزد نهان شبِ کور
چون پلیدیی دروج کز در صبح
به نواهای روز گردد دور.ه
میشتابد به راه مرد سوار
گرچهاش در سیاهی اسب رمید
عطسهی صبح در دماغاش بست
نقشهی دلگشای روز سفید.ه
این زماناش به چشم
همچناناش که روز
ره بر او روشن
شادی آوردهست.ه
اسب میراند.ه
قوقولیقو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد. خروس میخواند.ه
همچو زندانیی شب چون گور
مرغ از تنگیی قفس جستهست.ه
در بیابان و راه دور و دراز
کیست مانده؟ کیست کو خستهست؟ه
از درونِ نهفت خلوتِ ده،ه
از نشیبِ رهی که چون رگِ خشک،ه
در تنِ مردهگان دواند خون
میتَنَد بر جدارِ سرد سَحَر
میتراود به هر سوی هامون.ه
با نوایش از او ره آمد پُر
مژده میآورد به گوش آزاد
مینماید رهاش به آبادان
کاروان را در این خرابآباد.ه
نرم میآید
گرم میخواند
بال میکوبد.ه
پر میافشاند.ه
گوش بر زنگ کاروان صداش
دل بر آوای نغز او بستهست.ه
قوقولیقو! بر این ره تاریک
کیست کو مانده؟ کیست کو خستهست؟ه
گرم شد از دمِ نواگر او
سردیآور شب زمستانی
کرد افشای رازهای مگو
روشنآرای صبح نورانی.ه
با تن خاک بوسه میشکند
صبح تازنده، صبح دیرسفر
تا وی این نغمه از جگر بگشود
وز ره سوز جان کشید به در.ه
قوقولیقو! ز خطّهی پیدا
میگریزد نهان شبِ کور
چون پلیدیی دروج کز در صبح
به نواهای روز گردد دور.ه
میشتابد به راه مرد سوار
گرچهاش در سیاهی اسب رمید
عطسهی صبح در دماغاش بست
نقشهی دلگشای روز سفید.ه
این زماناش به چشم
همچناناش که روز
ره بر او روشن
شادی آوردهست.ه
اسب میراند.ه
قوقولیقو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد. خروس میخواند.ه
همچو زندانیی شب چون گور
مرغ از تنگیی قفس جستهست.ه
در بیابان و راه دور و دراز
کیست مانده؟ کیست کو خستهست؟ه
آبان ۱۳۲۵
________________
No comments:
Post a Comment