Thursday, February 1, 2007

Azita Ghahreman

____________


Door of the Royal Palace in Fez, Morocco
____________

آزیتا قهرمان

شعر
همیشه هنگامی پیدایش می شود
که عقربه ها قفلند
و کلمات خواب آلود، آن قدر دور
که تنها پشت شان پیداست
و من گیج و برهنه ام
خیس از تاریکی، مچاله از سرما
کور از برق سفیدی ی کاغذ
ترحم برانگیزم، هرچند اندکی حیله گر
تا مجبور شود تابستان را به دورم بپیچد
و اشیایی غریب را به گردم بیاویزد
پرنده ای از شعرهای نیما
آیینه ای کش رفته از سیلویا پلات
خیابانی که در برف ها گم شد
یا چشمان شما، که زیبا بود
اما درست در همین لحظه
ممکن است سرش را بخاراند
نگاهی به آسمان بیندازد
دستش را به شاخه های عصر بگیرد و بپرد
و مرا زیر باران ها جا بگذارد
کاردستی مضحکی
که شما آن را خواهید شناخت
اگر روزی از این کتاب رد شوید.ه




__


Insane Asylum ~ Koko Taylor (w/Willie Dixon)


__________

No comments: