ALI REZA SEYFEDDINI
_____________
Bill Wittliff - La vida brinca
_________________
علیرضا سیفالدینی
آنکه ازخود پیاده نگردد،سواره نیست ه ه ه ه ه
صائب تبریزی ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سری که من اش ما نشد
پنجره را بازکند
شب را بازکند
سَرَک بکشد به هوای سری که سرک می کشدبه هوای سایه ای
هوای توازمن سربرود تا ته ِ این خاک که ته ش را بالاآورده اند تا نه برای
توچیزی بماند نه برای من
نمانده بود وٌ نماند
نمانَد به دَرَک
به سرک کشید کار ِ ما که نه اهل ِ دعا بودیم نه اهل ریا
ازیادخدا هم رفتیم...تا نجار ِمیزی شدیم که رویش گوشت های شقه شقه می
فروختند بی خبرازمابرای ما که ازتن ِما بود
ما ما کجا بوداین ما که ما نبود همه جا بود و هیچ جا نبود
چه الم شنگه ای را به تماشا ایستاده بودند ما که ما بودیم درسرک به هوای سری که
سرمان را بغل کند
نشد
سری که من اش ما نشد..........وارونه ازآفتابی که نبود به سایه پرید شکست
یاد ِپنجره را ازروی جمجمه خراشیدند.......استخوان را کوبیدند....روی
روشنایی های تاریک ِ خانه ها پاشیدند
درها که بسته شد...خانه زانوبغل گرفت وٌ شهرآب رفت
سر ِ بی تن به خواب رفت.ه
شب را بازکند
سَرَک بکشد به هوای سری که سرک می کشدبه هوای سایه ای
هوای توازمن سربرود تا ته ِ این خاک که ته ش را بالاآورده اند تا نه برای
توچیزی بماند نه برای من
نمانده بود وٌ نماند
نمانَد به دَرَک
به سرک کشید کار ِ ما که نه اهل ِ دعا بودیم نه اهل ریا
ازیادخدا هم رفتیم...تا نجار ِمیزی شدیم که رویش گوشت های شقه شقه می
فروختند بی خبرازمابرای ما که ازتن ِما بود
ما ما کجا بوداین ما که ما نبود همه جا بود و هیچ جا نبود
چه الم شنگه ای را به تماشا ایستاده بودند ما که ما بودیم درسرک به هوای سری که
سرمان را بغل کند
نشد
سری که من اش ما نشد..........وارونه ازآفتابی که نبود به سایه پرید شکست
یاد ِپنجره را ازروی جمجمه خراشیدند.......استخوان را کوبیدند....روی
روشنایی های تاریک ِ خانه ها پاشیدند
درها که بسته شد...خانه زانوبغل گرفت وٌ شهرآب رفت
سر ِ بی تن به خواب رفت.ه
__________
No comments:
Post a Comment