Naanaam
Sem titulo / Belgica
_________
نانام
1.
مع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع
مآااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع
خوانش من از این متن می گوید که انسانم ( که یعنی )
والیبال-
قبول نیس!
خورد تو تور، بالاتر!
اینجوری، ها: روت وت دروخ تپوت!
همینجوری. انسانی. مع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع ع
2.
قابم بگیر تا عکس شاد بشه.
Garry Cooper. صلات ظهر قشنگتر ازماجرای نیمروزه. یه چیزی توش صدای شمشیر می ده- دو تا شمشیر- سه تا- و بعد یه کلت- بگو Shotgun.
طلاقم بگیر تا زندگی مشترک بشه.
خانم، خواهش میکنم ایرانیبازی در نیارین. چقد حسابگرین، چقد بسته! یه کمم بیخیال شین- فقط پوتین سرباز نباشین، یه مدتم بشین دمپایی هیپی.
مرگم بگیر تا....... نه،
این یکی فقط!
دردم بگیر.
3.
قبول اینکه 7 میلیارد آدم نتیجهی کس کردن و کس دادن این و اون باشه برام سخته. یا 7 میلیارد نیس یا همه از آسمون افتادیم.
البته شایدم جلق خدا باشیم- که در اونصورتم باز از آسمون افتادیم.
_____________
10 comments:
بار قبل نوشته بودم که نانام گویی با کلماتش به هر چیزی که مخالفش است شلیک می کند ... اما ، گاهی هم می بینیم که به روی خوانندگانش تف می کند و آنها را دست می اندازد و به واقع به ریششان می خندد. دنیایی که نانام ما را به آن هدایت می کند با وجود آنکه در گوشه و کنارش چیزهایی شگفت انگیز می یابیم ولی این یافتن شگفت انگیزی ها نه به خاطر آنست که نانام می خواسته این گونه باشد بلکه به خاطر آنست که خواننده شعر نمی خواهد باور کند که نانام دارد دستش می اندازد و در این دنیای ارایه شده توسط او که محتویاتش درهم برهمیایی است از تکه های اشغال گرفته تا چیزهای گرانبها، ولی همه ریخته شده در هم و آمیخته شده بر حسب تصادف.
به نظر من نانام کلمات را درون یک کیسه ریخته و گاه گداری از سر تفنن هم شان زده و یک مشت می آورد بیرون و می ریزد روی کاغذ جلوی خواننده ... درست شبیه ریختن علف جلوی گوسفند . اما اگر چیزهای قابل خوردن در آنها یافت شود فقط به خاطر این است که خورنده دوست دارد به دنبال مفهوم در میان این کلمات باشد و چه بسا که مفهوم بر حسب تصادف یافت شود. ...
همه اینها را گفتم که بگویم موقع خواندن شعر نانام باید مواظب بود که چیزهایی که به خوردمان داده می شود واقعن ارزش خوردن داشته باشد نه به خودمان بقولانیم که حتمن ارزشی در لابلای کلمات نهفته است . به نظر من نانام این دنیای شگفت انگیزش به واقع گول زننده هم هست .
نهایت اینکه بعضی وقتها فکر می کنم نانام خواننده نوشته هایش را گوسفند فرض می کند و این نوشته ها هم هیچ چیزی نیست جز بازی صرف با کلمات .
.
خانم اشرافی عزیز
این کامنت برای کامنت شماست . من با نوشته ی شما در این کامنت ، کمی تا بیشترکی مشکل دارم. تا آنجایی که من می دانم و رسم تاریخ و گذشت زمان به ما آموخته...همیشه مخاطب بوده که حرف اول را زده و اگر گاهی تفی انداخته شده، تف مخاطب بوده به سوی پدید آورنده. همیشه در نهایت مخاطب است که به ریش پدید آورنده خندیده، گو اینکه در وهله ی اول پدید آورنده ، خدایش را هم بنده نیست و فکر می کرده که تاق پر مرحمت آسمان دهان غار شکل خودش را باز کرده و تنها او را "کور دل و کور چشم" پس انداخته، و تنها اوست و نه غیر او. و هم اوست که از نوادگان خدایان کشف و شهود های زیر آبی است و در پستوی قبیله ی آوانگارد های منحصر به فرد به دنیا آمده...
به هر تقدیر، گاهی حب خیلی چیز ها آنگونه چشم های تراخم زا را " کور " می کند که طرف راستی راستی هوا برش می دارد ..که ، نه بابا! انگار کسانی برای ما مشغول خورد کردن تره بار و تره تیزک و تربچه هستند. حال باید دید آنها که در میدان تره بار به عصا بدستان آویزانند چه هویت بند بازانه ای دارند و منافعشان در چه خلاصه می شود..الله اعلم! البته غیر از اون بابا ، بنده های او هم اعلم هستند. گاهی وقتا ، چه جور هم!
به هر حال خانم اشرافی عزیز، هر آدمی می تواند سر کیسه کلمات را(به قول شما) شل کند و دهان را هم بــــاز و فک هم به جنبش، تا بیاید بیرون هر چه که می تواند براستی از فکین شاگرد راننده ایران پیما هم بلغور شود... دنیای امروز دوست من، دنیای قایم شدن های بی رویه است و فرار از ماهیت اصلی که به گونه های مختلفی آزار دهنده هستند...گونه هایی مانند نام...هویت..و امثالهم!...
یادمان باشد این فراغزل پاست پاست مدرنیزم کورچشم ، که اندر محافل لمپنیزمیان زمانه بسیار سوکسه ی حشری داشت(دهه ی 80 البته) را دوباره بخوانیم و گریز را به معنا باور کنیم...گریز از خویش و هر آنچه بوده.اینجاست: ...خانم دست از این ایرانی بازی ها بردارین...
خانم اشرافی خوشبختانه می دانستم که اگر کسی حرفی نمی زند، از متانت اش است ، نه از گوسفندی اش.
درود به شما
نانام عزیزم:
به عنوان خواننده ات خوشحالم که می بینم جایی که اکثر مردم به دنبال کالاهای مکدونالدی هستند نوشته های تو نه مک دونالدی هست و نه هوش خواننده را به ریشخند می گیرد.
نانام را گاهي اشتباهي مي گيرند.. لابد كلمات آنچناني معيار سنجش را كمي كوتاه مي كند و البته حق به جانب كيست هيچكس نمي داند.. اما نانام خودش است و هيچ كس ديگر نيست مانند ليلا فرجامي كه خودش است و هيچ كس ديگر نيست نانام را بايد دوست داشت اشتباهش نگيريد
نانام عزیز، واقعا دوستشان داشتم، به خصوص اولی و دومی را که تجربه های تازه ای محسوب می شوند در کارهای شما
در ضمن، قبول کنید که درک ِ شعرهای بی شیله پیله شما برای خیلی ها آسان نیست، منظورم آنهایی است که به کارکرد کلیشه ای واژه ها عادت کرده اند و به خاطر طنزی که چاشنی شعرهایتان می کنید، نمی توانند به تفکر جدی پشت آنها پی ببرند
اگر دوستان عزیز بدون در نظر گرفتن جنبه های عاطفی و احساسی کمی تخصصی تر در مورد همین شعر و زبان به کار رفته در همین شعر نظر خود را می نوشتند بیشتر ممنون می شدم. خصوصن وقتی که معتقد هم باشند :(..که درک ِ شعرهای بی شیله پیله (البته به گمانم منظور همین شعری است که در موردش کامنت نوشته شده) برای خیلی ها آسان نیست، منظورم آنهایی است ...)
این طور که می بینم به عنوان کسی که نظری نسبت به یک شعر ارایه شده در اینجا نوشته ام انتظار می رفت که پاسخی هم اگر دریافت می کردم در درجه اول پاسخ شاعر می بود که اگر شاعر البته مایل به پاسخ می بود و اگر هم نباشد از نظر من به عنوان صاحب یک نگاه به یک شعر هیچگونه اشکالی در بر ندارد . ولی آنچه که باعث تعجب من میشود نه بیان نقطه نظرات در مورد شعر است بلکه بیان نظرات در مورد شخص شاعر است و ابراز احساسات و تعلقات شاید عاطفی حتا در این مورد. مثلن اینکه گفته میشود نانام را باید دوست داشت چه ربطی به شعر اکنون نانام در این شماره رندان دارد ؟
تازه اگر هم ربط داشته باشد بهتر بود گفته میشد که نانام را دوست می دارم نه اینکه نانام را باید دوست داشت . من نمی دانم این باید از کجا ناشی می شود؟علاوه بر آن کل شعرهایر نانام را باید دوست داشت؟ یا همین شعر را؟ یا خود او را؟ و دلیل این دوست داشتن هم گویا این است که او خودش است . مگر ما در مورد شخص وی صحبت می کنیم؟ یا در مورد شعر او؟ امیدوارم این کامنت گذاری ها در اینجا با تمام عیوبش این حسن را داشته باشد که به منزله تذکری باشد برای نظر دهندگان و یا منتقدان عزیز و دوستان اهل ادب که در زمینه نظر دادن در مورد یک اثر روابط دوستی و احساسی را به طور موقت فراموش کنند و فقط به اثر نگاه کنند نه به شخص .
البته من فکر می کنم ترک این رویه و عادت بسیار سخت و مشکل باشد چرا که متاسفانه این طور برای ما جا افتاده که همیشه از دوستان خود تعریف کنیم و نگاهمان به ادبیات و هنر نگاهی خودی و غیر خودی باشد . بهر حال آنچه که نظرات استنباط کردم بوی تعصب و جانبداری بسیار شدید بود.
و در نهایت اینکه شاید دنباله کامنت قبلی دیگر ربطی به موضوع ندارد ولی چون از برخی جنبه ها شاید چندان بی ربط نباشد آن را هم اینجا می گذارم و آن این است که گویا نوشتن کامنت در زیر اشعار درج شده در رندان تبدیل شده است به جناح و گروه و دسته بندی و بیشتر از آنکه که اگر دوستان مایل به اظهار نظری در مورد شعری هستند به جای تجزیه و تحلیل اثر و تخصصی تر صحبت کردن . به بیان ابراز و احساس و عواطف معتصبانه و تلافی جویانه روی آورده اند. چرا که اگر غیر از این می بود خیلی از کامنت دهندگان محترم می توانستند تنها به بیان نظر شخصی خودشان اکتفا کنند و یا در غیر این صورت اگر نظرات مخالفی در رابطه با نظرهای ارایه شده داشتند آنها را با اصول صحیح بازگو کنند نه اینکه متعاقب یک کامنت حالت تدافعی به خود گرفته و واکنش و عکس العمل نشان دهند...
من به شخصه تا قبل از اینکه عرصه کامنت گذاری در اینجا تبدیل به زمین فوتبال نشده ترجیحن دیگر در مورد هیچ شعری کامنت نخواهم گذاشت.
پرداختن به شعرهای نانام بضاعت فکری میطلبد و رهایی از کلیشههای رایج مربوط به شعر و ادبیات و کلا امر و عمل نوشتن و این کار هر کسی نیست. نوشتههای عصبی و عصبانی در مورد شعرهای او (که چه بسا در مواردی نازل هم باشند) بیساز و برگ فکری به مصاف رقیبی مسلح و مجرب رفتن است! اولین شرط اندیشه تامل است و تامل با عقب اندازی واکنش و جلو گرفتن از برخورد احساسی حاصل می شود.
کسی که نوشته بود نانام «به روی خوانندگانش تف میاندازد» تا حدود زیادی درست گفته، ولی به جای خوانندگان باید می نوشت دنیا و روابط دنیایی. شعرهای نانام به شکلی رادیکال به روابط پست، من-محورانه، ریاکارانه، ضد اخلاقیاتی که در پناه اخلاق کمین کرده اند حمله می کند و دست چنین چیزهایی را رو می کند و لخت و عور پیش روی ما می گذارد. کجا دیدید که به چیزهایی که به شکلی ریشه ای انسانی و اخلاقی هستند توهین کرده باشد؟ نانام دمت گرم.
منصوره عزیز
عارفی هندی میگفت: نقیض یک حقیقت لزومن دروغ نیست: می تواند حقیقت دیگری باشد. نظر تو سلیقهی توست و پسند تو (حقیقت تو). پسندی که شاید فقط در ظاهر مقابل و مخالف پسند دیگری قرار بگیرد. همه چیز را به سلیقه و پسند محدود نمیکنم- هر چند که به گمانم مسئله در مورد تو تنها این است. گاهی نیز مسئله، گوارشیست و مربوط میشود به دشواری هضم که هیچ چیزی سختتر و هراسآورتر از افتادن در خالی و از دست داشتن پشتوانههای فکری و فرهنگی نیست. اینکه نمیپرسیم و فرهنگ پرسشگری نداریم علتالعلل بسیاری از مصیبتهایمان است. رییس جمهور بیسواد و جانی از آسمان نمیافتد: از دل فرهنگ بیچرا و مطیع و نان به نرخ روز خور میافتد: فرهنگی که برای اعضایش همه چیزی را مجاز میشمارد به جز اندیشیدن، به جز به پرسش کشیدن، به جز خود بودن. این فرهنگ را چه به استقلال فکری و روحی و خودیابی و خودسازی!
اگر ما به عنوان نویسنده وظیفهای داشته باشیم آن وظیفه رها بودنمان است. آزاد بودن مهمترین وظیفهی ماست! آنکه آزاد نیست در ستایش بند مینویسد. برای آزاد بودن هم باید به کنکاش در درون پرداخت و خود را تا آنجا که ممکن است از "دانشها" و "تعریف"های تزریق شده پالود. طریقی پر پیچ و خم است این: طریقی که افتان و خیزان میتوان پیمود. اما این تنها طریقیست که من به سوی آزادی میشناسم.
سیاستمداری آلمانی که در مرکز حوادث بسیاری بود وصیت کرد بر سنگ گورش تنها این جمله را بنویسند: "او تلاش خودش را کرد"
مهم به مقصدرسیدن، نیست: مهم سفر است. همان تلاشی که او میگفت
ممنون از تو و همهی آنها که در اینجا کامنت گذاشتند. دم همگی گرم!
Post a Comment