Sunday, March 1, 2009

Abbas Saffari

__________



Img of CHARLES BUKOWSKI
__________________

عباس صفاری

مُتلی در کُرپُس کریستی *ه


به یاد چارلز بوکافسکی که خودش را در اتاق هیچ مُتلی دار نزد





نیمی از شهر را اُتوبان ها
به خارج از محدوده برده اند
نیمه ی دیگرش
دارد کپک می زند کنار خلیج


سرسرای مُتل
تنگ از بوی سیگار است و موکت مرطوب
یک لامپ کوچک چل واتی
که از راه پله فقط پاگردش را روشن کرده است

اتاق بیست و پنج
بی پرده است و پر از جانب احتیاط
دیوارها مثلا سفید
سفیدِ مایل به زرد ه ه ه ه یا زردِ مایل به سفید
بر دیوار روبرو
تابلوی قایقی دَمر در باران
یک تخت خواب کابوس جویده در وسط
یک صندلی بی وسوسه ه ه ه ه ه کنار پنجره
و میزی با کشوی نیمه باز
که انجیل جلد سیاهی می درخشد در آن
ه( قطعا هدیه ی یک شرکت بازرگانی در نیویورک)ه

مُتل دار می گوید ه ه ه ه ه شبی شانزده دلار
و من فکر می کنم انگار
کسی می خواسته خودش را
در دود آخرین سیگار
بر این پنکه ی سقفی دار بزند
اما کار مهم تری پیش آمده است .
ه



_


ه* - کُرپُس کریستی : نام اسپانیایی یکی از شهرهای تگزاس به معنی نعش عیسی
_______________

2 comments:

Anonymous said...

سلام. اين شعر روايت دروني شخصبتي ست كه توسط شاعر هنرمندانه به بيرون بازتابانده شده تصنعي در كار نيست و همه اشكال شعر بخوبي همان ساختار نهايي و ذهني است كه شاعر قصد داشته كه آن را ارائه بدهد.خيلي خوب و ممنون

Anonymous said...

کلمه وقتی از دهان شاعر بیرون می آید مثل نوزادی است با خونابه و مایع رحم و ...چه بخواهی و چه نه / یک نام کاملا خصوصی دارد و بعد بزرگ می شود و از اتاق به حیاط می رود و از حیاط به کوچه و خیابان و شهر و کشور و بعد هم که بزرگ تر شد بی آنکه پاسپورت بگیرد و ویزا ، می رود به کشور های دیگه /با خواندن چند بار این شعر زیبا همین ها به ذهنم رسیدند و ریختند از انگشتانم / این شعر حکایت عظمت شاعر ی ست که وطن ندارد و مرز نمی شناسد . با احترام