V. M. Airu
Dora Maar and Man Ray, summering in Antibes
____________
و. م. آیرو
چند متن از کتاب «کتاب مشاهیر»*
ویلیام. اس. باروز
خال هندویی که میان دو ابروی عشقت گذاشتی
شاعرانهترین حرکت زندگیات بود
همان شلیکِ ناب؛
گلولهای که نشست با مهارت تمام
میان پیشانیِ زنات
آنچنان که لیوان
افتاد
از روی سرش
درسته
بی یک تَرَک
بر کفِ اتاق.
خلاقیت محض،
آه
یگانه و تکرارناشدنی!
ویلیام لی.
مایاکوفسکی
اوایل اکتبر 1917
مایاکوفسکی جوان در پطرزبورگ لنین را دید
لنین از او خواست تا در یک بار کارگری
بنشینند و دوتایی آبجویی بزنند
لنین گفت که بهتر است از خودکشی صرفنظر کند
مایاکوفسکی قبول کرد
به شرطی که او هم از فکر انقلاب صرف نظر کند
لنین قبول کرد
باهم دست دادند و از هم جدا شدند:
مایاکوفسکی رفت که انقلاب کند
و لنین
خودکشی.
پابلو پیکاسو
در کمپ شهر "تورکو" ساکن است
هنوز جواب پناهندگیاش را نگرفته
چندماهیست که مسلمان شده
پنج تا بچه دارد و
یکی هم در راه است
با چندتا جوان عرب در یک آشپزخانه
کار موقتی پیدا کرده
آنجا بهش میگویند: «بیقاسو»
هروقت هم بیکار میشود
توی ایستگاه قطار
روی یک تاشوی کوچک مینشیند و
از چهرهی آدمها طرح برمیدارد
در یک نزاع خیابانی با راسیسیتهای فنلاندی
پلیس او را میگیرد و شبی را تا صبح در بازداشتگاه سرمیکند
وکلیش ابراز نگرانی کرده
و میگوید که همین ممکن است
در پروندهاش تأثیر منفی بگذارد
خودش اما چندان نگران نیست
و میگوید:
خدا کریم است.
دوستانش دست روی شانهاش میگذارند و میگویند:
توکلت علی الـلـه، بیقاسو، توکلت علی الـلـه!
فرناندو پسوآ
مردهای که بهتنهایی سه چهار نفر آدم زنده است
وقت سلام و خداحافظی میمانی
که اول با کدامشان دست بدهی!
برتولت برشت
او را همیشه در جاهای پررفتوآمد دیدهام
یکبار سرِ سهراه هاکانیِمی
یکبار توی کیوسک قهوهفروشی در ایستگاه قطار مرکز شهر
و یکبار حوالی مسجد خارجیها در ایتَهکِسکوس
او تنها شاعریست که پشت حرفهایت را هم میبیند
مثلاً اگر هروقت بگویی «زندگیِ مسخرهایست» ـ
بهجای شعرخواندن و یا چهمیدانم حتی همدلیکردن
از اعتبار شاعرانهاش استفاده کرده
و از نزدیکترین بانک آن حوالی
برایت پول مختصری قرض میگیرد.
همهی کارمندهای بانک، از باجهدار گرفته تا مدیر و حسابرس
برایش احترام زیادی قائلند
و حتی کموبیش از او حساب میبرند
آنوقت سراسر آن بانک تبدیل میشود به صحن کلیسا
و او در لحظهای شبیه به لحظهی چشمبندی
تغییر جنسیت داده، ناگهان تبدیل میشود به مادر ترزا
مشتریان بانک
همه باهم انگشتبهدهان میگویند: وا !
ولیام د کونینگ
هر لایهاش
تابلوییست بزرگ
که آن را بهسختی برمیدارند
و به اتاقهای دیگری میبرند
ما آن اتاقهای دیگر را نمیبینیم
ویلیام دِ کونینگ را میبینیم
که بر تخت جراحی خوابیده
و شکمش
دریده.
* توضیح: «کتاب مشاهیر» مجموعهایست حاوی متنهای فانتزی یا برداشتهای آزاد و بعضاً فکاهی من از اشخاص غالباً مشهورِ، اعم از نویسندهگان و هنرمندان و... که کم کم دارد مراحل نهایی خودش را پشت سر میگذارد...
2 comments:
سلام گرامي. بعداز خواندن اين شعرهاي خوب. به اين نتيجه رسيدم كه براي شناخت آدما حالا هركس . نيازي نيست كه بجايي سرك بكشيم كافيست كه شخصيت شان رابه درون خودمان منعكس كنيم ... چيزهايي ميبينم كه هيچكس نمي بيند..ممنون
سلام آیرو جان. قطعات «مایاکوفسکی» و «فرناندو پسوآ» بیشتر به دل مینشینند اما در مجموع، ایده جالبی است که قبلاً دست کم در ایران به فکر کسی نرسیده بود. خوشحال میشوم باز هم از شعرهای این کتاب بخوانم
Post a Comment