Majid Naficy
______________
Francisco Goya, ‘The Third Of May 1808’, c1814
______________
______________
مجید نفیسی
به یکدیگر بازمی گردیم
تو دست راستت را بر بالش من می گذاری
من گونه ی چپم را بر کف آن می نهم
تو چشم هایت را می بندی
و من بازوی راستم را حمایل تو می کنم.ه
پلک هایت بی مرزند
و گیسوانت مانند گذشته، پر غرور
حلقه ای از موهایت را به دهان می گیرم
و در تاریک روشنای اتاق تو را می بینم
که در کنار من اسب می تازی
تا از مرز ترکیه بگذریم.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف تا میان ران هایت می رسد
راه را گم کرده ایم
و بلدهای کرد، نگران نگاه می کنند
تو از اسب پیاده می شوی
افسار را به دست می گیری
و ما را به سوی آخرین دهکده ی مرزی می کشانی.ه
پیشمرگه ها از بالای خاکریز دست تکان می دهند
و سگ های هارشان را از نیمه ی راه بازمی گردانند.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف از سر شانه هایت فرو می چکد.ه
گالش هایم را در کنار گالش های تو می گذارم
و پاهای مرده ام را به آتشدان چوبی می سپارم.ه
پیشمرگه ها یوزی هایشان را روی قالی می گذارند
و اتاق از لبخندها و دندان های طلا پر می شود.ه
استکان چای را زمین می گذارم
و اولین "مال تپه" ام را روشن می کنم.ه
از اتاق دیگر صدای پیانو برمی خیزد
انگشتان کوچک پسرمان را می بینم
که بر کوبه های سفید و سیاه می لغزند:ه
ه"میستر ترتل سی هیم گو
واکینگ دِر کایند آو اسلو
وادلینگ فرام ساید تو ساید
گوئینگ بک تو دِ سی."* ه
در دل می گویم: "پسرک شیطان!ه
کوکو را بنواز
کوکو را بنواز که در جنگل های دور
جفت دیرینه اش را صدا می کند."ه
موهای پرغرورش در آفتاب می درخشند
و لاک پشت های کوچک
از انگشتانش فرو می ریزند:ه
ه"میستر ترتل داره به دریا برمیگرده
می رِ دو رِ می فا سو
فا می رِ می رِ دو می رِ دو
می ر دو ر می فا سو
ه* نگاه کن به آقا لاک پشته
که داره میره اونجا آهسته
قر میده از یک پهلو به پهلوی دیگه
داره به دریا برمی گرده
من گونه ی چپم را بر کف آن می نهم
تو چشم هایت را می بندی
و من بازوی راستم را حمایل تو می کنم.ه
پلک هایت بی مرزند
و گیسوانت مانند گذشته، پر غرور
حلقه ای از موهایت را به دهان می گیرم
و در تاریک روشنای اتاق تو را می بینم
که در کنار من اسب می تازی
تا از مرز ترکیه بگذریم.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف تا میان ران هایت می رسد
راه را گم کرده ایم
و بلدهای کرد، نگران نگاه می کنند
تو از اسب پیاده می شوی
افسار را به دست می گیری
و ما را به سوی آخرین دهکده ی مرزی می کشانی.ه
پیشمرگه ها از بالای خاکریز دست تکان می دهند
و سگ های هارشان را از نیمه ی راه بازمی گردانند.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف از سر شانه هایت فرو می چکد.ه
گالش هایم را در کنار گالش های تو می گذارم
و پاهای مرده ام را به آتشدان چوبی می سپارم.ه
پیشمرگه ها یوزی هایشان را روی قالی می گذارند
و اتاق از لبخندها و دندان های طلا پر می شود.ه
استکان چای را زمین می گذارم
و اولین "مال تپه" ام را روشن می کنم.ه
از اتاق دیگر صدای پیانو برمی خیزد
انگشتان کوچک پسرمان را می بینم
که بر کوبه های سفید و سیاه می لغزند:ه
ه"میستر ترتل سی هیم گو
واکینگ دِر کایند آو اسلو
وادلینگ فرام ساید تو ساید
گوئینگ بک تو دِ سی."* ه
در دل می گویم: "پسرک شیطان!ه
کوکو را بنواز
کوکو را بنواز که در جنگل های دور
جفت دیرینه اش را صدا می کند."ه
موهای پرغرورش در آفتاب می درخشند
و لاک پشت های کوچک
از انگشتانش فرو می ریزند:ه
ه"میستر ترتل داره به دریا برمیگرده
می رِ دو رِ می فا سو
فا می رِ می رِ دو می رِ دو
می ر دو ر می فا سو
فا می ر می دو
ه 25 دسامبر 1993
ه* نگاه کن به آقا لاک پشته
که داره میره اونجا آهسته
قر میده از یک پهلو به پهلوی دیگه
داره به دریا برمی گرده
___________
1 comment:
سلام. در پس ظاهر روايي اين شعر يك دردي كه فقط حس شدني ست به جان ادمي چنگ مي اندازد و شما دوست عزيز فقط با بيان ساده يي كه داريد ميتوانيد چنين تاثيري بگذاريد.. ممنون
Post a Comment