Saturday, August 1, 2009

Abbas Saffari

_________


Karawanserei bei Teheran, ca. 1890. Foto Antoine-Khan Sevruguin
_____________

عباس صفاری

صدای سیب


خودت را به آن راه بزن
این بوی عجیب را انکار کن
تکیه داده به بالشت
چشم از تی _ وی بر ندار
و انگشت شستت را بگذار
بی اختیار کانال عوض کند
این تو بمیری دیگر
از آن تو بمیری ها نیست
این کلاغ ها هم بی جهت
روی سیم های آنسوی خیابان
ننشسته اند.
ه

پنجره را بگو ببندند
پنبه در گوش هایت بتپان
و سر ژولیده ات را فرق نمی کند
زیر پتو قرنطینه کنی
یا پشت یک مجله ی مرده
صدای سقوط سیب سرانجام
به تو سرایت خواهد کرد
فقط یادت باشد هر چه سنگین تر
بیشتر در گِل و لای باغ فرو می رود
سیب رها شده از درخت

این هوای عنکبوتی هم
که بوی گرگ و میش وُ
تیر خلاص می دهد
برای ابد در درگاه
منتظر نخواهد ماند
کافی ست پنجره را باز کنی
و چراغ را روشن
شب پره ی سیاه پُرزی
که دو روزی نوبت اوست
در آخرین دقایق عمرش
صحنه را برای هجرت تو
تزئین خواهد کرد.ه


_________


1 comment:

آذر کیانی said...

سلام عزیز. وقتی برسی کنده میشوی بالاخره...اما با این توصیف صفاری عزیز. آدم میمیره برای مردن.....ممنون