Saturday, August 1, 2009

Fariba Sedighim

_________


Lauren E. Simonutti - Eye
______________

فریبا صدیقیم


چشم می بندی


چشم می گذاری
من در لباس تنگ نوزادی ام پنهان می شوم
یک..... دو...... سه سُک سُک
همه پیدا می شوند
و من بین دو زمستان گم می شوم

آسمان روی ابرها خوابش برده
حتی دیگر چای داغ هم جان زمستان را گرم نمی کند
و کرسی مادر بزرگ
گردن بندی را که از دانه های برف ساخته ام
آب نمی کند

چشم هایم را می بندم
یک...دو...سه...ه
همه گم شده اند




_____________

No comments: