Saturday, August 1, 2009

Yadollah Royai

_________



Lukas Birk and Irish ethnographer Sean Foley
Kafkanistan burga
_________________________


یدالله رویایی

بیانیه


نگاه می کنم و
از سنت، ازمحافظه، از آئین
نفرت می کنم
از فاضل، از میانه رو، ازمرده شور
وَ ازعتیقه ، از کفن، از کافور
نفرت می کنم

از نبش قبر و از قالب، از قاری
وز شکل های تکراری
از سطحی، از کلیشه، از کهنه ازکهن
ه-از کهنه در شمایل ِ نو
وز نو در التزام ِ کهنه -
ه
از حجره، از قم و از کدکَن
نفرت می کنم

و از تمام آنان که خوابِ قرون رفته می بینند
و فکرمی کنند
که هیچ چیز بهتر از قرون رفته نیست
از رجعت، از فرورفتن
نفرت می کنم


از آنکه از اصیل، از دیگر، از متفاوت می ترسد
وز شکل های شادِ شکستن می ترسد
از دزدي از ریا و مصلحت و رندی
کشتِ دروغ
ه- فرهنگِ آخوندی -ه
از بَربَر، از بسیج و از باتون
از قتل و از شقاوت، از قاتون
از وهن
ه- وقتیکه شخص می شکند در شخص -ه
از اعتراض های خاموش
وَ اعتراف های ناچار
از مغزهای شسته، از شستن
نفرت می کنم

از صدای حلقه های بسته در ضمیر و حلفه های بی ضمیر
از زخم و از شکنجه، از زنجیر
از گشت های به اسم ِالله
ه- روی رمین ِخدا عفونتِ الله-ه
از مسجد، ازخرافه، ازخشم
وَ از قواره های پشم ،
ه
از حوض و از حوزه، از بوی گند
از گوسفند،
ه
از آفتابه، از لیفه، از اِِزار
از چاهکِ ولایت
تا چاهِ انتظار،
ه
تسبیح و کفش کن
نفرت می کنم

از قارچ های زهر:
ه
از خود و خار، – همهمۀ دستار-ه
از لاشخوارهای موعظه، از منبر
از تازیانه و از چنبر،
ه
از غارت، از غنیمت
ه- بال ِ سیاه شولا برلاشه های خوردن -ه
از بُردن
نفرت می کنم


در چهارراه های خطابه
از فکرهای روشن، از روشنان ِفکر
- معبّرها -
که از خطا و خواب طلائی شان دائم
تعبیرهائی بی توبه می کنند
از توبه، از خجالت
از رسم و راه گفتن، اما
از خبط خود نگفتن
از گفتن نگفن
نفرت می کنم

از چشم های بسته، مشت های باز
ه(یا مشت های بسته، چشم های باز؟)ه
از آبروی ریخته، آویخته از حرف
از حرف های بیوقت از پسران ِ وقت
ه- وقتی برای گفتن -ه
از ریختن، آویختن
نفرت می کنم

وقتی که ارتجاع
چون بختکی نفس گیر
ه- صدها هزارتُن تهوع و تقلید-ه
بر شعر اوفتاده است
و پاسداران ادیب، ادیبان ِ پاسدار
- دربانان ِحجره های ادبیاتِ دربسته-
در پشتِ دردهای سیاه و درهای سیاه
کج خنده های دیروزرا امروز می کنند
ذوق زبان
از آب دهان محتضران می ریزد
و هیچ نسلی از هیچ منظری بر نمی خیزد
از نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمن
نفرت می کنم

از موریانه های معرّب،
ه
کفتارهای فقه و فتوا، موقوفه خوارها
از شیخکان شاعر، از طالبان نو، (مدرنیسم حوزه ها)
ه
که با سکوتشان
هضم ِجنایت می کنند
و یا که خود، به رسم رهبر
جنایت هضم می کنند
دردانه های بیت، انگل ها
ازحافظان حدیث و آیه و آیت
پرورده های سنت
و توله های سنت شکن
نفرت می کنم


وقتی که شاعران حقیقی خاموش اند
دیگر نمی نویسند
یا آنکه می نویسند
و راز های کوچک و فنی شان را
از انزواهاشان بیرون نمی دهند
و مرگِ شاعران بی مرگ
پنهان و بی سخن می ماند
از ماندن،
ه
از احتضار و از مردن
نفرت می کنم


من می روم و نفرت من می مانَد
من می روم و آنکه می آید هم
با آنچه از من می ماند
نفرت می کند

با آنچه می ماند از من
من، - بعدِ من-
ه
در بودن و نبودن
نفرت می کنم .ه




______________

2 comments:

و. م. آیرو said...

گاه لازم است این گونه صریح و قاطع و بّرا گفتن، ان هم از زبان "رؤیا". آیـرو ـ هلسینکی

آذر کیانی said...

سلام . کنار یکی از ویرانه های زلزله ی بم در گوشه ی حیاط ی که دیگر حیاط نبود..یک درختچه کوچک نخل آواز میخواند .سالم مانده بود و باخشم و قهر طبیعت گفتگو میکرد...مسالمت آمیز.