Mansoureh Ashrafi
____________
Memories of My Melancholy Whores
___________________
منصوره اشرافی
ه"عشق، بهانه ای برای زیستن"ه
نگاهی به کتاب (روسپییان سودا زده من ) مارکز
نگاهی به کتاب (روسپییان سودا زده من ) مارکز
_________
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد.ه
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد.ه
درادبیات ما به مدد عشق زندگی رفته را از سر گرفتن مقوله ای آشنا و مانوس است . در عشق نیر ویی نهفته است که با کمک آن می توان به مفهوم زندگی دست یافت .وحشی بافقی در حکایت عشق یوسف و زلیخا بر این باور است که زلیخا به مدد عشق یوسف به جوانی و زندگی دوباره ای دست یافته بود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در آن پیری که صد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مـویی ز عشـق او نمیکاست
به جز یوسف نمیجست و نمیخواست
کمال عشـق، در وی کارگر شـد
نهــال آرزویــش، بارور شـــد
بر او نــو گشت ایـــام جــوانی
مثنـــا کــرد دور زندگــــانی
به مــزد آنـکه داد بنــدگی داد
دوباره عشــق، او را زندگی داد
اگـر میبایدت عمــــر دوبــاره
مکن پیوند عمــر، از عشـق پاره
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مـویی ز عشـق او نمیکاست
به جز یوسف نمیجست و نمیخواست
کمال عشـق، در وی کارگر شـد
نهــال آرزویــش، بارور شـــد
بر او نــو گشت ایـــام جــوانی
مثنـــا کــرد دور زندگــــانی
به مــزد آنـکه داد بنــدگی داد
دوباره عشــق، او را زندگی داد
اگـر میبایدت عمــــر دوبــاره
مکن پیوند عمــر، از عشـق پاره
وقتی که همه چیز به سوی مرگ و نیستی و فنا و نابودی پیش می روند . وقتی که همه دلایل حاکی از از نزدیک شدن مرگ می توانند باشند .چه چیزی غیر از عشق می تواند بهانه ای برای زیستن باشد؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحــرگه ز کنار تو جوان برخیـزم
تا سحــرگه ز کنار تو جوان برخیـزم
ه" وقتی نگاه می كنم می بینم این شروع یك زندگی درسن و سالی است كه اكثركسانی كه مردنی بوده اند مرده اند."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
همه کسانی که با کتاب سر و کار دارند مارکز را کم وبیش می شناسند. او نویسنده ای است که در کنار واقعیت ها ، رو یا ها و تخیلات را نیز به تصویر کشانده است . آخرین کتاب او که در ایران انتشار یافت حدیث بی نظیری از عشق است . حدیث کسی که در آستانه نود سالگی ، تولدی تازه می یابد . تولدی که در های زندگی او را به افق تازه ای که نشناخته و تجربه نکرده است می گشاید.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"گفتم: من هیچ وقت عاشق نشدم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و این افق تازه به زندگی او نیرو و توان می دهد و هم چون قوه محرکه ای شور جوانی و سر زندگی و نشاط را به او باز می گرداند . پیری که در دوران سالخوردگی به ناگاه مفهوم واقعی عشق را در می یابد و تجربه می کند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کتاب (روسپییان سودا زده من ) مارکز نیز حکایت روزنامه نگار پیری را بیان می کند که در هنگامی که از طرف دوستان و همکارانش متهم به قدیمی بودن و تکرار نویسی است به ناگاه به مدد عشق در ذهن و روح و اندیشه جوان می شود ، به گونه ای که نوشته های او در زمره جوان پسند ترین نوشته ها در بیان حکایت عشق می گردد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"تنها چیزی كه بر همان روال سابق ادامه یافت یادداشت های من در روزنامه بود.نسل جدیدباآنهاهم چون اجسادمومیایی گذشته كه بایدنابودمیشدنددست به گریبان شد،امامن آن هارا بر همان روال سابق و بی تغییر در مقابل امواج نوگرایی نگاه داشتم. نسبت به همه چیز كر بودم. چهل سال ادامه داده بودم اما روزنامه نگاران جوان آن را ستون نافهم حرامزاده نامگذاشته بودند. مدیر آن زمان مرا در دفتر كارش احضار كرد و از من خواست كه خود را با امواج جدیدهماهنگ كنم. با حالت رسمی ودرست مثل این كه او همین حالا آنرا اختراع كرده باشده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به من گفت: دنیا داره پیش می ره. گفتم: آره داره پیش می ره ولی دور خورشید می گرده. چون نتوانستند خبر پرداز دیگری پیدا كنند یادداشت های هفتگی من ادامه یافت. مقالات هفتگی من همچون كتیبه های باستانشناسی درمیان خرابه های گذشته بود ومتوجه شدندكه نه فقط برای پیرها بلكه برای جوانانی هم كه از پیری نمی ترسند نوشته شده. بار دیگر مقالات من به بخش سردبیری و در شرایط به خصوصی حتا به صفحه اول منتقل شد."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
پیرمرد روزنامه نگاری که سال ها بود كه با جسم خود درآرامش كامل به سر می برد و نه رازی را با كسی در میان گذاشته و نه از حادثه های جسم و روح حكایتی را روایت كرده، هیچ وقت دوست خیلی نزدیك نداشته و زندگیش تبدیل به زندگی خسته کننده و یک نواختی شده بود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به یک باره تحولی آن چنان ژرف و گسترده و عمیق به واسطه نیروی عشق در وجود و هستی واندیشه او به وجود می آید که قابل شناسایی نیست.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" محو شده دریاد دائم نازك اندام خفته،روح مقالات یكشنبه های من بی آن كه خود بخواهم تغییر كرد. هر آن چه بود برای او می نوشتم، برای او می خندیدم و برای او می گریستم و بر سر هركلام جانم می رفت.به جای ستونهای سنتی همیشگی آن را به صورت نامه های عاشقانه می نوشتم كه می توانست زبان حال هر كسی باشد.از همان اول معلوم بود كه این ها ناشی از اشتیاق من به بیان حالات خودم بود اما خودم را عادت داده بودم كه وقت نوشتن متوجه این نكته باشم، و همیشه با صدای بلند مردی نود ساله كه یاد نگرفته بود مثل نود ساله ها فكر كند. جامعه روشنفكری همان طور كه مألوف است خود را ترسو و متفرق نشان داد و حتا خط شناسانی كه فكرش راهم نمیشد كرددرمورد تجزیه وتحلیل خط من دچار اختلاف نظر شدند و همان ها بودند كه باعث دسته بندی و داغ شدن بحث ها شدند و غم ایام گذشته خوردن را مُد كردند."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جای هیچ گونه تعجبی نیست اگر در کتاب (روسپییان سودا زده من) مارکز رد پا و تاثیر فرهنگ و عرفان شرقی را بیابیم . اگر از نظر تاریخی نیز بخواهیم این نکته را بررسی کنیم می بینیم که کشور های امریکای لاتین تا مدت های مدیدی مستعمره اسپانیا بودند . اسپانیایی که خود بر اثر تصرف و حکومت دراز مدت مسلمانان تاثیر بسیار زیادی از فرهنگ و هنر متصرفان خود پذیرفته بود .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ایران نیز در زمره کشور های مسلمان توانسته بود در این مدت تاثیرات خاص خود را بر فرهنگ و هنر اسلامی و متعاقب آن براسپانیایی ها بگذارد و سپس این تاثیرات از طریق اسپانیا به کشورهای تحت استعمارش که همان کشور های امریکای لاتین باشند، انتقال یافت. ارزش های معنوی به همراه برخی از لغات و پاره ای از رسوم و عقاید از طرف کشور های مسلمان به میان اسپانیایی ها رخنه کرد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اگر نگاهی به ادبیات کشور های امریکای لاتین بیندازیم وجوه مشترک زیادی را در بین آنها با فرهنگ اسپانیا خواهیم یافت . مضامین مشترکی در میان هنرو ادبیات آنها وجود دارد که نشانگر عرفان و تاثیر فرهنگ متصرفان مسلمان است .مضامین بر گرفته شده از عرفان در ادبیات و فرهنگ اسپانیا و امریکای لاتین به وضوح قابل مشاهده هستند به طوری که نمی شود آنها را نادید ه گرفت .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مارکز نیز به عنوان نویسنده ای کلمبیایی که کشورش مدتها یکی از مستعمرات اسپانیا بوده از تاثیر فرهنگ و فلسفه شرق در امان نبوده است .منش رفتار و سلوک بر خورد او با " دخترک" بی شباهت به داستانهای عارفانه و عاشقانه نیست و سیر و سلوکی که او در وادی این حکایت می پیماید بی شباهت به طریقت عارفان نیست .دریافت او از عشق به معنای واقعی کلمه و در پی آن تاثیرات ناشی از این دریافت به مضامین عرفانی ما بسیار نزدیک می شود . عشقی که نيروي محركه تمامي كائنات بوده و در همه اجزاي هستي جاري است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
او از مفهوم عشق و در ک آن به ازخود گذشتگی و ایثار می رسد .عشقی که او به دریافت آن می رسد چیزی فراتر از خواهش جسم و تن است .آن چه که مارکز در این کتاب خود برای ما بیان می کند حکایت تازه ای نیست . چرا که عشق و پیری و دلبر چهارده ساله و ... همه عناصری و تمثیلاتی هستند که در تاریخ ادبیات ما به شدت و به انحای مختلف باز گو شده اند و برای ما اشنا و مانوس هستند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"به خصوص شبهایی كه قرص ماه كامل بود. قرص ماه داشت به وسط آسمان می رسید و دنیا گویی در آب های سبز رنگ غرق شده بود."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کتاب مارکز مرا به یاد برخی از شاعران خصوصن حافظ انداخت . و بعد هم هدایت با داش آکل و با بوف کورش در ذهنم تداعی شد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" لازم نیست خودم چیزی بگویم چون از چندفرسخی هم معلوم است : زشت و خجالتی و خارج از رده ام"ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
داش آکل نیز،مرد چهل ساله و بد سیمایی بود که قیافه اش توی ذوق همه می زد داش آکلی که هیچ دل بستگی ای در زندگی نداشت ، داش آکلی که تا به حال عاشق نشده بود و عشق و عاشقی در زندگیش رخنه نکرده بود .یک باره عاشق می شود آن هم عاشق مرجان چهارده ساله می شود. عشق مرجان به قدری در رگ و پی او ریشه می دواند که نمی تواند فکر و ذکری به جز مرجان داشته باشد . او چه بسیار که در رویا های خود مرجان را با خود و نزد خود می یابد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
همان گونه که پیر مرد روزنامه نگار هم دخترک را در عالم رویا در خانه خویش می پندارد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"بعضی وقایع هم كه هرگز اتفاق نیافتاده اند می توانند در خاطرات طوری زنده بمانند كه گویی اتفاق افتاده اند. چون در آن غوغای رگبار خود را تنها در خانه احساس نمی كردم بلكه همیشه به همراه نازك اندام بودم.شب پیش اوراآنچنان نزدیك حس كرده بودم كه هوای اورادراتاق خواب و گرمای گونه های او را بر بالش خود می شناختم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از طرفی ما در این روایت با فلسفه و نگاه و فرهنگ سرزمین هند با اروتیسم روبروییم. اینجا جسم معشوق به عنوان معبدی مقدس و وسیله ای، برای دست یابی به هستی و به رهایش روحی از طریق به تعویق انداختن ارضای جنسی تبدیل می گردد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"آن شب لذت بی مانند اندیشیدن به جسم زنی خفته رابی جبر امیال و رنج شرم كشف كردم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در اینجا بوف کور صادق هدایت را به خاطر می آورم که او نیز متاثر از فلسفه و نگاه سرزمین هند بوده است . زن اثیری او نیز این چنین توصیف شده بود :" هرگز نمي خواستم او را لمس بکنم. فقط اشعهء نامرئي اي که از تن ما خارج و به هم آميخته مي شد، کافي بود... آيا هميشه دو نفر عاشق همين احساس را نمي کنند که سابقآ يکديگر را ديده بودند؟ که رابطهء مرموزي ميان آنها وجود داشته است؟ در اين دنياي پست يا عشق او را مي خواستم يا عشق هيچکس را... "ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در زندگی پیر مرد روزنامه نگار نیز خود از سویی فاحشه ها قرار دارند و از سوی دیگر آن دخترک . می توان گفت مارکز نیزبه نوعی در به تصویر کشاندن دو چهره (لکاته - اثیری ) از زن بوده است .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زن اثیری هدایت و دخترک هیچ گاه سخن نمی گویند . هر دوی آنها در سکوت به سر می برند . دخترک مارکز نیز همیشه در خواب است هنگامی که پیرمرد به نزدش می رود و هنگامی که از نزدش باز می گرد د او در خواب به سر می برد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" تمام پولی را كه باقی مانده بود، مال او و مال من،روی بالش گذاشتم و بابوسه ای بر پیشانیش برای همیشه از اوخداحافظی كردم. "ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"نفس كشیدن هایش آن چنان آرام بودكه نبضش را گرفتم تازنده بودنش راحس كنم. خون دررگهایش مثل آواز جریان داشت وتا پنهان ترین مرزهای تنش میرفت وبازتطهیرشده از عشق به قلب بازمی گشت."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"آن وقت بود كه فهمیدم نمی توانم نازك اندام را بیدار یا پوشیده بشناسم و او هم كه هرگز مرا ندیده بود نمی توانست بداند كه من كیستم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در واقع دو تصویری که مارکز از زن ارایه ارایه داده است در حقيقت همان دو تصوير ازلي و کهن الگويي است که در روان انسان مذکر ( مرد ) نقش زيادي بازي مي کند. بنا بر نظریات يونگ تجربياتي که بشر در طي هزاران سال در زندگي خود به آنها دست مي يابد و تکرار مي کند، نقشي در روان جمعي ناآگاه او مي اندازد که اين نقوش را " کهن الگو " مي نامد" زن اثيري " و زن لکاته " دو گونه از جلوه هاي جمعي بسيار مشهور آنيما ( روح زنانه در روان مرد ) هستند که در بين تمامي فرهنگ ها و تمدن ها شناخته شده و مشترک اند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گاهی در میان توده مردم این توهم به وجو دمی آید که عشق به معنای از میان رفتن فاصله فیزیکی بین دو نفر انسان است در حالی مارکز دقیقا می خواهد به این موضوع اشاره کند که از میان رفتن فاصله فیزیکی نمی تواند منشا عشق با شد( توهمی که اکثر در میان روابط زن و شوهر پیش می اید که نبودن فاصله فیزیکی میان خود را دلیلی بر وجود عشق در رابطه خود می دانند .)ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به نظر من این داستان عرفانی ترین داستان مارکز است. در این حکایت مارکز از اروس(EROS) عشق شهواني عشق فيزيكي كه بواسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن بطور فيزيكي نمايان ميگردد . به سمت و سوی عشق اگيپ(AGAPE) عشق الهي - عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت) و عشق والا می رسد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشق جنسي مرحلهاي در تجربه ي عاشقانه است كه بدون آن، درك نوع انسان از عشق و عاشقي ناقص ميماند. اما دايرهي عاشقي بدان محدود نيست . اگر چه اين عشق براي هر مدعي عشق و عاشقي لازم است، اما كافي نيست. و ميتوان و بايد از آن گذر كرد و دايرهي تجارب عاشقانه را ژرفتر وگستردهتر ساخت.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشقی که مارکز بیان می کند عشق دوران كمال،و عشق به مفهوم يك سره دادن و بخشيدن، بدون انتظارِ گرفتن است. عشقی تملك جو و خود خواهانه نيست. چیزی شبیه ایثار است. عشق حركت از مرزهاي خود و پذيرش خواسته هاي معشوق بدون چون و چراست. مهمترين نشانهي عشق این است كه عاشق دائماً ميخواهد به معشوق چيزي بدهد بدون آن كه به ستاندن ما به ازايي بينديشد. عاشق نبايد چيزي از معشوق بخواهد. عشق نبايد مشروط به دريافت عشق متقابل باشد و گر نه عشق نيست و معامله است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"متحول ازعشق،آسیب های حاصل ازطوفان راتعمیركردم وبا استفاده ازفرصت خورده كاری های دیگری راكه ازسال هاپیش به دلیل تنبلی ویاهزینه به تعویق افتاده بودانجام دادم.كتابخانه را به ترتیب كتاب هایی كه خوانده بودم مرتب كردم و بالاخره جعبه موسیقی هندلی را با بیش از صد نوار موسیقی كلاسیك حراج كرد م و گرامافو ن دست دومی بابلندگوهای حساس كه به هرحال بهترازمال خودم بودخریدم كه فضای خانه راپرازحال كرد.تقریباًبه خاك سیاه نشسته بودم ولی به این معجزه كه درآن سن وسال هنوززنده بودم می ارزید. خانه از میان خاكسترخودتولدی دوباره می یافت ومن در عشق نازك اندام، با شادی و شدتی كه هرگز در زندگی گذشته خود نشناخته بودم، شناوربودم.به خاطروجوداوبرای اولین باردرسن نودسالگی با وجود طبیعی خودروبه رو می شدم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معني كرده و آن را از کلمه عشقه گرفته اند و آن گياهي است كه در فارسي به نام «لبلاب»ناميده مي شود؛ و داراي برگهاي نسبتن درشت و ساقه هاي نازك بلند است كه به درخت مي پيچد و بالامي رود و به هيچ حيله بازنمي شود و درخت را مي خشكاند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مي گويند چون اين حالت براي انسان دست دهد او را رنجور و ضعيف مي كند و رونق حيات او را مي برد. عشق صوري جسم صاحبش را خشك و زردرو كند. اما عشق معنوي بيخ درخت هستي عاشق را خشك سازد و او را ازخود بميراند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اولين علامت عشق كه شايد در بسياري از گفته هاي بزرگان مشترك است، تأثير شگرف عشق در فرد عاشق است، به طوري كه كل و جود او را تحت تأثير قرار مي دهد. بي قراري، سوختن و انرژي مضاعف از و يژگيهاي اين تأثيرگذاري است. اين شوق و شوري كه در اثر عشق در فرد پديد مي آيد، نه اختياري است و نه قابل ارزيابي و سبك و سنگين كردن!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"همیشه فكر می كردم از عشق مردن یك تعبیر شاعرانه است.آن روز بعد از ظهر وقتی بی گربه و بی او به خانه برگشتم برایم ثابت شده بودكه مردن ازعشق نه تنها ممكن است بلكه خود من پیر وبی یارداشتم از عشق می مردم. اما در عین حال فهمیدم كه عکس آنهم حقیقت معتبری بود.لذت این غم را دردنیاباهیچچیز عوض نمیکردم. بیش از پانزده سال سعی کرده بودم اشعار لئوپاردی( ۵۴ ) را ترجمه كنم و فقط آن روز بعد از ظهر بود كه عمق آنها رادریافتم:وای برمن،این عشق است، اینچنین خانمان برانداز."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گربه نیز همچون او پیر بود. یك گربه ولگرده كه با خیلی ماده ها بوده. گربه ای که دیگر به درد نخور شده بود بی اشتها و وحشی شده بود و فقط به درد سوزاندن می خورد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" به خیابان روشن و مشعشع وارد شدم و برای اولین بار خودم را در افق های دوردست اولین قرنم می شناختم. خانه ام در سكوت ومرتب،درساعت شش و ربع ازرنگهای یک افق پر طراوت و شاداب آكنده بود. دامیانا با صدای بلند درآشپزخانه می خواند، گربه دوباره جان گرفته دمش را به مچ پایم پیچید وتا میز تحریر همراهیم كرد. داشتم كاغذهای چروك شده، دوات و قلمم را روی میز مرتب می كردم كه خورشید در میان درختان بادام پارك منفجر شد و كشتی رودخانه ای پست با یك هفته تأخیربه خاطرخشكی بانعره ای واردكانال بندری شد. بالاخره زندگی واقعی ازراه رسید،با قلبی نجات یافته ومحكوم به مردن باعشقی سرشاردرهیجان شادمانه هریک ازروزهای بعدازصد سالگی ام."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به یک باره تحولی آن چنان ژرف و گسترده و عمیق به واسطه نیروی عشق در وجود و هستی واندیشه او به وجود می آید که قابل شناسایی نیست.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" محو شده دریاد دائم نازك اندام خفته،روح مقالات یكشنبه های من بی آن كه خود بخواهم تغییر كرد. هر آن چه بود برای او می نوشتم، برای او می خندیدم و برای او می گریستم و بر سر هركلام جانم می رفت.به جای ستونهای سنتی همیشگی آن را به صورت نامه های عاشقانه می نوشتم كه می توانست زبان حال هر كسی باشد.از همان اول معلوم بود كه این ها ناشی از اشتیاق من به بیان حالات خودم بود اما خودم را عادت داده بودم كه وقت نوشتن متوجه این نكته باشم، و همیشه با صدای بلند مردی نود ساله كه یاد نگرفته بود مثل نود ساله ها فكر كند. جامعه روشنفكری همان طور كه مألوف است خود را ترسو و متفرق نشان داد و حتا خط شناسانی كه فكرش راهم نمیشد كرددرمورد تجزیه وتحلیل خط من دچار اختلاف نظر شدند و همان ها بودند كه باعث دسته بندی و داغ شدن بحث ها شدند و غم ایام گذشته خوردن را مُد كردند."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جای هیچ گونه تعجبی نیست اگر در کتاب (روسپییان سودا زده من) مارکز رد پا و تاثیر فرهنگ و عرفان شرقی را بیابیم . اگر از نظر تاریخی نیز بخواهیم این نکته را بررسی کنیم می بینیم که کشور های امریکای لاتین تا مدت های مدیدی مستعمره اسپانیا بودند . اسپانیایی که خود بر اثر تصرف و حکومت دراز مدت مسلمانان تاثیر بسیار زیادی از فرهنگ و هنر متصرفان خود پذیرفته بود .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ایران نیز در زمره کشور های مسلمان توانسته بود در این مدت تاثیرات خاص خود را بر فرهنگ و هنر اسلامی و متعاقب آن براسپانیایی ها بگذارد و سپس این تاثیرات از طریق اسپانیا به کشورهای تحت استعمارش که همان کشور های امریکای لاتین باشند، انتقال یافت. ارزش های معنوی به همراه برخی از لغات و پاره ای از رسوم و عقاید از طرف کشور های مسلمان به میان اسپانیایی ها رخنه کرد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اگر نگاهی به ادبیات کشور های امریکای لاتین بیندازیم وجوه مشترک زیادی را در بین آنها با فرهنگ اسپانیا خواهیم یافت . مضامین مشترکی در میان هنرو ادبیات آنها وجود دارد که نشانگر عرفان و تاثیر فرهنگ متصرفان مسلمان است .مضامین بر گرفته شده از عرفان در ادبیات و فرهنگ اسپانیا و امریکای لاتین به وضوح قابل مشاهده هستند به طوری که نمی شود آنها را نادید ه گرفت .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مارکز نیز به عنوان نویسنده ای کلمبیایی که کشورش مدتها یکی از مستعمرات اسپانیا بوده از تاثیر فرهنگ و فلسفه شرق در امان نبوده است .منش رفتار و سلوک بر خورد او با " دخترک" بی شباهت به داستانهای عارفانه و عاشقانه نیست و سیر و سلوکی که او در وادی این حکایت می پیماید بی شباهت به طریقت عارفان نیست .دریافت او از عشق به معنای واقعی کلمه و در پی آن تاثیرات ناشی از این دریافت به مضامین عرفانی ما بسیار نزدیک می شود . عشقی که نيروي محركه تمامي كائنات بوده و در همه اجزاي هستي جاري است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جــوانم، گرچـه پیــرم
جوان بخت جــوانم، گرچـه پیــرم
او از مفهوم عشق و در ک آن به ازخود گذشتگی و ایثار می رسد .عشقی که او به دریافت آن می رسد چیزی فراتر از خواهش جسم و تن است .آن چه که مارکز در این کتاب خود برای ما بیان می کند حکایت تازه ای نیست . چرا که عشق و پیری و دلبر چهارده ساله و ... همه عناصری و تمثیلاتی هستند که در تاریخ ادبیات ما به شدت و به انحای مختلف باز گو شده اند و برای ما اشنا و مانوس هستند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چهارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش !ه
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش !ه
ه"به خصوص شبهایی كه قرص ماه كامل بود. قرص ماه داشت به وسط آسمان می رسید و دنیا گویی در آب های سبز رنگ غرق شده بود."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کتاب مارکز مرا به یاد برخی از شاعران خصوصن حافظ انداخت . و بعد هم هدایت با داش آکل و با بوف کورش در ذهنم تداعی شد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" لازم نیست خودم چیزی بگویم چون از چندفرسخی هم معلوم است : زشت و خجالتی و خارج از رده ام"ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
داش آکل نیز،مرد چهل ساله و بد سیمایی بود که قیافه اش توی ذوق همه می زد داش آکلی که هیچ دل بستگی ای در زندگی نداشت ، داش آکلی که تا به حال عاشق نشده بود و عشق و عاشقی در زندگیش رخنه نکرده بود .یک باره عاشق می شود آن هم عاشق مرجان چهارده ساله می شود. عشق مرجان به قدری در رگ و پی او ریشه می دواند که نمی تواند فکر و ذکری به جز مرجان داشته باشد . او چه بسیار که در رویا های خود مرجان را با خود و نزد خود می یابد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
همان گونه که پیر مرد روزنامه نگار هم دخترک را در عالم رویا در خانه خویش می پندارد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"بعضی وقایع هم كه هرگز اتفاق نیافتاده اند می توانند در خاطرات طوری زنده بمانند كه گویی اتفاق افتاده اند. چون در آن غوغای رگبار خود را تنها در خانه احساس نمی كردم بلكه همیشه به همراه نازك اندام بودم.شب پیش اوراآنچنان نزدیك حس كرده بودم كه هوای اورادراتاق خواب و گرمای گونه های او را بر بالش خود می شناختم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از طرفی ما در این روایت با فلسفه و نگاه و فرهنگ سرزمین هند با اروتیسم روبروییم. اینجا جسم معشوق به عنوان معبدی مقدس و وسیله ای، برای دست یابی به هستی و به رهایش روحی از طریق به تعویق انداختن ارضای جنسی تبدیل می گردد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"آن شب لذت بی مانند اندیشیدن به جسم زنی خفته رابی جبر امیال و رنج شرم كشف كردم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در اینجا بوف کور صادق هدایت را به خاطر می آورم که او نیز متاثر از فلسفه و نگاه سرزمین هند بوده است . زن اثیری او نیز این چنین توصیف شده بود :" هرگز نمي خواستم او را لمس بکنم. فقط اشعهء نامرئي اي که از تن ما خارج و به هم آميخته مي شد، کافي بود... آيا هميشه دو نفر عاشق همين احساس را نمي کنند که سابقآ يکديگر را ديده بودند؟ که رابطهء مرموزي ميان آنها وجود داشته است؟ در اين دنياي پست يا عشق او را مي خواستم يا عشق هيچکس را... "ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در زندگی پیر مرد روزنامه نگار نیز خود از سویی فاحشه ها قرار دارند و از سوی دیگر آن دخترک . می توان گفت مارکز نیزبه نوعی در به تصویر کشاندن دو چهره (لکاته - اثیری ) از زن بوده است .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زن اثیری هدایت و دخترک هیچ گاه سخن نمی گویند . هر دوی آنها در سکوت به سر می برند . دخترک مارکز نیز همیشه در خواب است هنگامی که پیرمرد به نزدش می رود و هنگامی که از نزدش باز می گرد د او در خواب به سر می برد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" تمام پولی را كه باقی مانده بود، مال او و مال من،روی بالش گذاشتم و بابوسه ای بر پیشانیش برای همیشه از اوخداحافظی كردم. "ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"نفس كشیدن هایش آن چنان آرام بودكه نبضش را گرفتم تازنده بودنش راحس كنم. خون دررگهایش مثل آواز جریان داشت وتا پنهان ترین مرزهای تنش میرفت وبازتطهیرشده از عشق به قلب بازمی گشت."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"آن وقت بود كه فهمیدم نمی توانم نازك اندام را بیدار یا پوشیده بشناسم و او هم كه هرگز مرا ندیده بود نمی توانست بداند كه من كیستم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در واقع دو تصویری که مارکز از زن ارایه ارایه داده است در حقيقت همان دو تصوير ازلي و کهن الگويي است که در روان انسان مذکر ( مرد ) نقش زيادي بازي مي کند. بنا بر نظریات يونگ تجربياتي که بشر در طي هزاران سال در زندگي خود به آنها دست مي يابد و تکرار مي کند، نقشي در روان جمعي ناآگاه او مي اندازد که اين نقوش را " کهن الگو " مي نامد" زن اثيري " و زن لکاته " دو گونه از جلوه هاي جمعي بسيار مشهور آنيما ( روح زنانه در روان مرد ) هستند که در بين تمامي فرهنگ ها و تمدن ها شناخته شده و مشترک اند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گاهی در میان توده مردم این توهم به وجو دمی آید که عشق به معنای از میان رفتن فاصله فیزیکی بین دو نفر انسان است در حالی مارکز دقیقا می خواهد به این موضوع اشاره کند که از میان رفتن فاصله فیزیکی نمی تواند منشا عشق با شد( توهمی که اکثر در میان روابط زن و شوهر پیش می اید که نبودن فاصله فیزیکی میان خود را دلیلی بر وجود عشق در رابطه خود می دانند .)ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و نیز اینکه عشق می تواند بدون ارتباط جسمانی میان دو انسان نیز به وجود بیاید . عشقی که مارکز از دهان پیر مرد بیان می کند عشقی است فراتر از مرزهای تن و جسم و پیر مرد مفهوم حقیقی عشق را پس از سالهای تجربه جسمی با معشوقان متفاوت ، نه در یک ارتباط جسمی و فیزیکی ، بلکه در یک ارتباط غیر جسمی و روحی در می یابد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"وسط حرفش پریدم: سِكس تسكین آدمیزاده وقتی به عشق نمی رسه".ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مارکز در اینجا تفاوت بین عشق و عشق ورزی را شکافته است .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آنجایی که فاحشه پیر همچون حکیمی خردمند و دنیا دیده به پیرمرد می گوید:ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"جدی میگم قبل از اینکه لذت همخوابگی باعشق راامتحان كرده باشی،نمیر."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"جدی میگم قبل از اینکه لذت همخوابگی باعشق راامتحان كرده باشی،نمیر."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کام خود آخر عمر، از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
به نظر من این داستان عرفانی ترین داستان مارکز است. در این حکایت مارکز از اروس(EROS) عشق شهواني عشق فيزيكي كه بواسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن بطور فيزيكي نمايان ميگردد . به سمت و سوی عشق اگيپ(AGAPE) عشق الهي - عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت) و عشق والا می رسد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشق جنسي مرحلهاي در تجربه ي عاشقانه است كه بدون آن، درك نوع انسان از عشق و عاشقي ناقص ميماند. اما دايرهي عاشقي بدان محدود نيست . اگر چه اين عشق براي هر مدعي عشق و عاشقي لازم است، اما كافي نيست. و ميتوان و بايد از آن گذر كرد و دايرهي تجارب عاشقانه را ژرفتر وگستردهتر ساخت.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشقی که مارکز بیان می کند عشق دوران كمال،و عشق به مفهوم يك سره دادن و بخشيدن، بدون انتظارِ گرفتن است. عشقی تملك جو و خود خواهانه نيست. چیزی شبیه ایثار است. عشق حركت از مرزهاي خود و پذيرش خواسته هاي معشوق بدون چون و چراست. مهمترين نشانهي عشق این است كه عاشق دائماً ميخواهد به معشوق چيزي بدهد بدون آن كه به ستاندن ما به ازايي بينديشد. عاشق نبايد چيزي از معشوق بخواهد. عشق نبايد مشروط به دريافت عشق متقابل باشد و گر نه عشق نيست و معامله است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"متحول ازعشق،آسیب های حاصل ازطوفان راتعمیركردم وبا استفاده ازفرصت خورده كاری های دیگری راكه ازسال هاپیش به دلیل تنبلی ویاهزینه به تعویق افتاده بودانجام دادم.كتابخانه را به ترتیب كتاب هایی كه خوانده بودم مرتب كردم و بالاخره جعبه موسیقی هندلی را با بیش از صد نوار موسیقی كلاسیك حراج كرد م و گرامافو ن دست دومی بابلندگوهای حساس كه به هرحال بهترازمال خودم بودخریدم كه فضای خانه راپرازحال كرد.تقریباًبه خاك سیاه نشسته بودم ولی به این معجزه كه درآن سن وسال هنوززنده بودم می ارزید. خانه از میان خاكسترخودتولدی دوباره می یافت ومن در عشق نازك اندام، با شادی و شدتی كه هرگز در زندگی گذشته خود نشناخته بودم، شناوربودم.به خاطروجوداوبرای اولین باردرسن نودسالگی با وجود طبیعی خودروبه رو می شدم."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معني كرده و آن را از کلمه عشقه گرفته اند و آن گياهي است كه در فارسي به نام «لبلاب»ناميده مي شود؛ و داراي برگهاي نسبتن درشت و ساقه هاي نازك بلند است كه به درخت مي پيچد و بالامي رود و به هيچ حيله بازنمي شود و درخت را مي خشكاند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مي گويند چون اين حالت براي انسان دست دهد او را رنجور و ضعيف مي كند و رونق حيات او را مي برد. عشق صوري جسم صاحبش را خشك و زردرو كند. اما عشق معنوي بيخ درخت هستي عاشق را خشك سازد و او را ازخود بميراند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اولين علامت عشق كه شايد در بسياري از گفته هاي بزرگان مشترك است، تأثير شگرف عشق در فرد عاشق است، به طوري كه كل و جود او را تحت تأثير قرار مي دهد. بي قراري، سوختن و انرژي مضاعف از و يژگيهاي اين تأثيرگذاري است. اين شوق و شوري كه در اثر عشق در فرد پديد مي آيد، نه اختياري است و نه قابل ارزيابي و سبك و سنگين كردن!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بحريست بحر عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
ه"همیشه فكر می كردم از عشق مردن یك تعبیر شاعرانه است.آن روز بعد از ظهر وقتی بی گربه و بی او به خانه برگشتم برایم ثابت شده بودكه مردن ازعشق نه تنها ممكن است بلكه خود من پیر وبی یارداشتم از عشق می مردم. اما در عین حال فهمیدم كه عکس آنهم حقیقت معتبری بود.لذت این غم را دردنیاباهیچچیز عوض نمیکردم. بیش از پانزده سال سعی کرده بودم اشعار لئوپاردی( ۵۴ ) را ترجمه كنم و فقط آن روز بعد از ظهر بود كه عمق آنها رادریافتم:وای برمن،این عشق است، اینچنین خانمان برانداز."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گربه نیز همچون او پیر بود. یك گربه ولگرده كه با خیلی ماده ها بوده. گربه ای که دیگر به درد نخور شده بود بی اشتها و وحشی شده بود و فقط به درد سوزاندن می خورد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه"فكر می كردم پس مرا هم می توانند در كوره گربه ها بسوزانند."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و در این میان زنده شدن دوباره گربه نیز دوباره گویی جان می گیرد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه" به خیابان روشن و مشعشع وارد شدم و برای اولین بار خودم را در افق های دوردست اولین قرنم می شناختم. خانه ام در سكوت ومرتب،درساعت شش و ربع ازرنگهای یک افق پر طراوت و شاداب آكنده بود. دامیانا با صدای بلند درآشپزخانه می خواند، گربه دوباره جان گرفته دمش را به مچ پایم پیچید وتا میز تحریر همراهیم كرد. داشتم كاغذهای چروك شده، دوات و قلمم را روی میز مرتب می كردم كه خورشید در میان درختان بادام پارك منفجر شد و كشتی رودخانه ای پست با یك هفته تأخیربه خاطرخشكی بانعره ای واردكانال بندری شد. بالاخره زندگی واقعی ازراه رسید،با قلبی نجات یافته ومحكوم به مردن باعشقی سرشاردرهیجان شادمانه هریک ازروزهای بعدازصد سالگی ام."ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
_________________
نقل قول ها از کتاب (روسپییان سودا زده من ) مارکز ترجمه امیر حسن فطانت
________
3 comments:
عشق / بي مقالي كه در قال و مقال آدمي گم مي شود .
ممنون از خانم اشرافي عزيز
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
حیران بماندم اندر وادی عشق... به دَرکِ سرگشتگی
ممنون از آقای مقدم عزیز.
و سرور همچنین.
Post a Comment