Anne Sexton
_____________
اَن ساکستون
__________________
فارسی : یاشار احد صارمی
بعد از آشویتس
خشم
سیاه
مثل قلاب
میترساند مرا. ه
هر روز
یک نازی
نوزادی را سر ساعت هشت بامداد برداشت
و برای صبحانه توی تابه سرخش کرد
و نگاه انگار نه انگار مرگ
که چرک زیر ناخنش را پاک میکند
بلند داد میزنم: ه
آدمی اهریمن است
بلند با صدای بلند:ه
آدمی گل است
حاشا که بسوزد
بلند تر میگویم
آدمی
پرندهایست
آغشته
به
گِل. ه
و نگاهِ انگار نه انگار مرگ
که کونش را میخارد
آدمی
با پاهای کوچک صورتیاش
با انگشتان ماوراییاش
معبد نیست
اما پیله و پوسته است
با صدای بلند
هی
زنهار نکند دیگر آدمی بتواند بلند کند فنجان چایش را
زنهار نکند آدمی بتواند دوباره کتاب بنویسد
زنهار نکند آدمی بتواند دوباره کفشهایش را بپوشد
هی هرگز هرگز دیگر نتواند چشمهایش را باز کند این آدمی
در یک شب نرم مرداد
هی هرگز هی هرگز هی هرگز هی هرگز
اینها را فریاد میزنم. ه
خدایا
خداواندا
ای کاش
نتوانی
بشنوی
مرا. ه
________
After Auschwitz
Anger,
as black as a hook,
overtakes me.
Each day,
each Nazi
took, at 8: 00 A.M., a baby
and sauteed him for breakfast
in his frying pan.
And death looks on with a casual eye
and picks at the dirt under his fingernail.
Man is evil,
I say aloud.
Man is a flower
that should be burnt,
I say aloud.
Man
is a bird full of mud,
I say aloud.
And death looks on with a casual eye
and scratches his anus.
Man with his small pink toes,
with his miraculous fingers
is not a temple
but an outhouse,
I say aloud.
Let man never again raise his teacup.
Let man never again write a book.
Let man never again put on his shoe.
Let man never again raise his eyes,
on a soft July night.
Never. Never. Never. Never. Never.
I say those things aloud.
I beg the Lord not to hear.
Anne Sexton
_______________
No comments:
Post a Comment