Tuesday, December 1, 2009

Nosrato lah Masoudi

________________



Omar Galliani
______________

نصرت الله مسعودی

فصل ِبی پس وُپشت آلزایمر!ه



با بارانی که تو می بارانی
سقف ِ آسمان هم ترمی شود
دخترِدیروزها وُ دروغ های آسمان زاد!
ه
من که حرفی نداشته ام هرگز
اما آن همه فتنه
که از دو نقطه ی پیراهنت
به ناحق چشمک می زد
نگفتی چگونه مشمول ِمرورِ زمان شد
که حالا آن دور ایستاده یی وُ
به سوسوی این آیینه
سنگ می پرانی؟
ه
بی آن که توری ِپنجره ببیند
لااقل تا آن دکمه ی وسطی
با پیراهنت خلوت کن
تا آدرس ِچند بوسه را
نشانت بدهم
که هنوزازپوست ِنوزده سالگی ات می تراود
وخاطرات ِخیس ِمرا
حتا دَمی
به نَمی آفتابِ پاییزهم نمی سپارد.
ه
ازچه کُفران ِنعمت می کنی وُ
روی آن همه رویا
به سبک ِکودکان خط می کشی
و شبیه شبکه داران
به لبان ِ بوسه
برچسب می چسبانی
تا دربازتعریف ِ نازوُ
آن هوای پیرهن چاک ِ اردیبهشتی
هوا را اخمی وُ دما را
سی درجه زیر صفر
نشان دهی؟!
ه
آه چه یک روزه از راه می رسی
فصل ِبی پس وُ پیش ِآلزایمر!ه





مهر /88


__________

2 comments:

آذر کیانی said...

سلام. شعر خوب و روان و دقیقی ست و پوست هر مخاطبی رو به گزگز وا میدارد اما آلزایمر به شکل یک بیماری خدا نکند اما اما فقط در فراموشی ست که آدمی به حقیقت نزدیک می شود.ممنون

مینو نصرت said...

شعرهای شما را دوست دارم
و این شعر فراموشکار را بیشتر .
شاعر از الف الفبا تا ی آن را می داند و در بهت و حیرت این همه رنگ باختن ها و خود را به راه دیگر زدن های عامیانه است که زمان و مکان را یکجا به نفع خود و دلخواه های لحظه ای شان مصادره میکنند و یادشان می رود طعم تمام نخستین ها و جنس تور هایشان را . این طبیعت آدمی است ولی همین طبیعت در مقابل شاعر رنگ می بازد و پرده هایش به آهی کنار می روند .
آنچه در انتهای شعر آمده است به شکلی طنز آمیز حکایت از تعمد در فراموشی هائی است که منفعت طلب شده و نان به نرخ روز می خورند و حتی در هیئت زنی که نوزده سالگی اش را فراموش کرده است و امروز به جای بوسه سنگ می زند منتها با نقاب آلزایمر . ما آدم ها چقدر می دانیم از کلمه ها چگونه و در کجا بهره های شخصی ببر یم وچقدر نمی توانیم با آنها یک قدم برداریم !
شعر در تورق خاطرات دلدادگی است . و لی از هر سطر آن می توان نقبی به راهی و جای دیگری زد که قادر است با طرح نخستین منطبق گردد. و همین اعجاز شعر است و چشم اندازی که از هر بخش تکه ای همانند در خود دارد که در پایان میتوان گناه و جرمش را با آلزایمر شست و رها کرد .
سپاس و سلام