Abdolali Azimi
______________
Barnett Newman- Who’s Afraid Of Red, Yellow And Blue II, 1967 - Oil on canvas
_______________
عبدالعلی عظيمی
در شب
شب در را كه می بندد
صدای ديگری می دهد
يك صدای ِ ناآشنا
يك صدای ِ اضافی
كه از سرانگشت ِ فلز می رفت
می گشت در گچ ِ ديوار و چوب ِ دَر و در خيال ِ تن
مثل ِ شبدری
كه شمردن ِ بيش از سه نمی داند
و نمی داند
آن انگشت ِ اضافی را چه بنامد
مي بندد دَر را و
باز می كند
باز می كند آهسته
ُتند می بندد
می بندد ُتند و
باز می كند آهسته
چند قطره روغن
باز می گرداند آن صدای ِ هموار را
اما ديگر
آن صدای ِ هميشه نيست
حالا شب
يك صدای ِ اضافی كم دارد
_________
صدای ديگری می دهد
يك صدای ِ ناآشنا
يك صدای ِ اضافی
كه از سرانگشت ِ فلز می رفت
می گشت در گچ ِ ديوار و چوب ِ دَر و در خيال ِ تن
مثل ِ شبدری
كه شمردن ِ بيش از سه نمی داند
و نمی داند
آن انگشت ِ اضافی را چه بنامد
مي بندد دَر را و
باز می كند
باز می كند آهسته
ُتند می بندد
می بندد ُتند و
باز می كند آهسته
چند قطره روغن
باز می گرداند آن صدای ِ هموار را
اما ديگر
آن صدای ِ هميشه نيست
حالا شب
يك صدای ِ اضافی كم دارد
2 comments:
چقدر این صدای اضافی قشنگ بود. خیلی شعر بود.
سلام عزیز. واقعا شاعری و لحظاتت شعری باد مدام که از لولای در هم نمی گذری وقتی شاعری گریبانت را میگیرد با شیدا موافقم.
Post a Comment