Monday, February 1, 2010

Azita Ghahreman

______________


Chris Anthony
________________

آزیتا قهرمان

صحنه


بعد یکی آمد و صحنه را آورد
روی چرخ های بزرگ چوبی
اسبی کور با زین و یراق و شرابه ها
که از شکم‌اش پایین می شدند
نخل های اریب و خیس، کوچه های تنگ
و عصرهای کمی خاکستری.
ه

کشتی ها آمدند با پرچم های بلند و یک وجب دریا
ارواح رفته‌گان، قدیسان ارواح
ما که آمدیم غوغا بود
سال ها هم را ندیده بودیم
هم را ندیده بودند سال‌ها
یکی مان دیروز بود و آن دیگری فردا
صورت هامان را به شیشه چسباندیم
پیشانی‌مان را به آن فشردیم
عکس هامان روی هم افتاد
خندیدیم، شبیه هم بودیم
لحظه آبی شد
بعد باد آمد و درون ساعت شد
و یک هو زنی آمد
در لباس خوابی سفید، پابرهنه، کمی گیج
و سمت بهشت را پرسید

شلوغ است
از انحنای این جمله‌ها
ما برمی گردیم
پیچیدیم از پشت پرچم ها و عصرها
از دور دیدیم صحنه را بردند
خلوت شد.
ه

بعد دریا بود و لباس خوابی زیر نور ماه بر یک صندلی
ما برگشتیم
شعله‌ی چراغ را کمتر کنیم
پیازها دارند می سوزند.ه



۱۳۸۰

____


“Symphony No. 4 ‘Heroes’ - 3. Sense of Doubt” by Philip Glass [1996] performed by Dennis Russell Davies and the American Composers Orchestra [1996]

Minimalism met popular rock and roll in two 1990s “symphonies” by Philip Glass. Built on themes from two of David Bowie and Brian Eno’s classic late ’70s collaborations, both Low Symphony and Heroes Symphony also stand on their own merit. Glass’ reinvention of “Sense of Doubt” was particularly cinematic. Bowie’s original composition contains numerous archetypal melodies of the sort found in many suspense and horror films. Those archetypes come to the fore in a symphonic setting. It’s easy to imagine various scenes, each washed in the muted colors and hazy timescape of a nightmare: the first sign of impending doom, an autumn chase through blowing leaves, the heroine’s hope for escape.


____________

No comments: