Zibahu Karbassi
_____________
زیبا کرباسی
___________
ه«خوشی خوشی تو ولی من هزارچندانم...»ه
مولوی
حالم خوب است
آسمان صورت پف کرده اش را در ابری فوت می کند
ناګهان ابرها از قصه خالی می شوند
دلم در خوب می ریزد
خواب از خالی با پوزخند تلخی در فرو می رود
اتاق از هر چه جفت خوابش نمی برد
شب قلفتی شلوارش را پایین کشیده
قلندر بیدار است و
من و باران تا صبح روشنیم
مست و سلامت
حالم خوب است
و این کفش های طاقِ طاقِ آینه می توانند خیال کنند
بُزک مرده است و
من طاق باز خوابم را به کمپزه ای در بهار نسیه داده ام
زیر بال شاه را از پرنده های تُک به تُک تکانده ام
ساعت دو دقیقه از تیغ ګذشته است
و تیغِ آینه ای بیخ چانه اش تندی می کند غ غ غ غ غ غ غ غ غ
زیر آینه اش عود و دود و الودود
پته اش را روی آب چنان عسل می ریزد
که دیګر با هیچ ګُهی پاک نشود
قرارش را مثل نافی بریده ام
قرار نبود با چشمهای خودش نګاه کند کرد
قرار نبود نرم یا کمی خم حتی مایل یا ولرم شود شد
زندګی بازی دارد
بازی زیبا
آب دارد
باز دارد
آبی دا
آبی دا
آبی
قرار نبود
حالم خوب است
و همه ی قرار نبودها و ما بودیم و قرار نبود
بیا مرا بکش عزیزم
من کشتن ګرفته ام
سِرایت دارم
باید زنان جهان را نجات دهی
بیا مرا بکشیم
و سِرایتم را به سُرایتی ببخشیم
حالم خوب است
ساعت چند دقیقه از تیغ ګذشته
من یک پیرهن از خودم و
ګلبرګهای سرخ چند برګ مانده اند به دوبیتی
زل بزن در پستان های سر به هوای برهنه ام
سرت را نزدیک بیار بزن این لا
سنګ فقط شکستن بلد است
بشکن.ه
ناګهان ابرها از قصه خالی می شوند
دلم در خوب می ریزد
خواب از خالی با پوزخند تلخی در فرو می رود
اتاق از هر چه جفت خوابش نمی برد
شب قلفتی شلوارش را پایین کشیده
قلندر بیدار است و
من و باران تا صبح روشنیم
مست و سلامت
حالم خوب است
و این کفش های طاقِ طاقِ آینه می توانند خیال کنند
بُزک مرده است و
من طاق باز خوابم را به کمپزه ای در بهار نسیه داده ام
زیر بال شاه را از پرنده های تُک به تُک تکانده ام
ساعت دو دقیقه از تیغ ګذشته است
و تیغِ آینه ای بیخ چانه اش تندی می کند غ غ غ غ غ غ غ غ غ
زیر آینه اش عود و دود و الودود
پته اش را روی آب چنان عسل می ریزد
که دیګر با هیچ ګُهی پاک نشود
قرارش را مثل نافی بریده ام
قرار نبود با چشمهای خودش نګاه کند کرد
قرار نبود نرم یا کمی خم حتی مایل یا ولرم شود شد
زندګی بازی دارد
بازی زیبا
آب دارد
باز دارد
آبی دا
آبی دا
آبی
قرار نبود
حالم خوب است
و همه ی قرار نبودها و ما بودیم و قرار نبود
بیا مرا بکش عزیزم
من کشتن ګرفته ام
سِرایت دارم
باید زنان جهان را نجات دهی
بیا مرا بکشیم
و سِرایتم را به سُرایتی ببخشیم
حالم خوب است
ساعت چند دقیقه از تیغ ګذشته
من یک پیرهن از خودم و
ګلبرګهای سرخ چند برګ مانده اند به دوبیتی
زل بزن در پستان های سر به هوای برهنه ام
سرت را نزدیک بیار بزن این لا
سنګ فقط شکستن بلد است
بشکن.ه
___
ataxiwardance:
Bete aber auch dabei - Kathleen Battle and Itzhak PerlmanPerlman is the boss.
Johann Sebastian Bach, Kantate BWV 115, No. 4
Orchestra of St. Luke’s, John Nelson, cond.
“Arias for Soprano and Violin,” Deutsche Grammophon (1992)
P.S. such a great way to start the day…
__
No comments:
Post a Comment