Monday, March 1, 2010

Azadeh Davachi

_______________


Gustave Moreau-The Apparition
____________

آزاده دواچی


باز زمین کم می شود
باز از دستانم مه می آید
ابر می شود گوشه ی نازک چشمانم
باز صورتم بی تاب
بر هر دستی می خندد انگار
باید جمع شوم
روی درخت ها بخوابم شوم خدا
باید دست هایم را آویزان کنم
پرده ها یم را بر مادر قدیمی ام بتابانم
خانه ام را بتکانم
شوم نو وبیایم اول سطر
فرشته شوم یا شیطان همین است
سطرهایم جابجا می آیند
روزهایم نازک می خندند
باز می شوم روز که ببینم هستم
و دست هایم که از حالم سر روند بر شیب های این ذهن بیمار
باید خدا شوم انگار
برویم از زمین


________

Pyotr Ilyich Tchaikovsky - Symphony No. 4 in F Minor, Op. 36: III. Scherzo. Pizzicato ostinato - Allegro

Antal Dorati, London Symphony Orchestra

___________



3 comments:

آذر کیانی said...

سلام. شعر خوبی ست که با کارهای دیگرت کمی متفاوت است و درونی تر... اما اگر قرار ست خدا شوی دیگه کجا میخوای بری . تازه باهات من یکی کار دارم..ممنون

mahtab keransheh said...

آزاده جان! این شعر بسیار متفاوته و زیبا و قوی و دوستش دارم زیاد.
مرسی عزیز

مهسا محسنی said...

سلام و تبریک...برای شعر زیبایت