Monday, March 1, 2010

Pirayeh Yaghmaii

____________


پیرایه یغمایی

__________________

گیلگمیش
نخستین انسان به
پوچی رسیده





در آن دور دست ها

که زمان خود را گم کرده است،

کسی است که به ما می گويد:

کوه با نخستين سنگ آغاز می شود

و انسان با نخستين رنج ...

اسطوره‌ی گيلگمش كه به قولی كهن‌ترين اسطوره‌ی جهان و حدود چهار هزار سال عمر دارد، داستان تکامل و رنج و به پوچی رسيدن انسان است. آنچه باعث امتياز اين اسطوره بر ديگر اساطير جهان می‌شود، ضرب آهنگ فلسفی آن است كه در هر بخش با طنينی ديگر ذهن انسان امروز را درگير می‌كند وگرنه ظاهر داستان از بافت ساده‌ای برخوردار است و مانند هر اسطوره‌ی ديگر بر پايه‌ی وقايع ناباورانه قرار دارد:
«گيلگمش» آفريده‌ای است خدا- انسان بدين معنی كه دو سوم او آفرينش خدايی دارد و يك سوم انسانی. پس می‌توان گفت او واسطه‌ای است ميان خدا و انسان. وی با ستمكاری و خود كامگی بسيار بر سرزمين «اوروك» (
Uruk) فرمانروايی می‌كند و چون چيزی بجز خوردن و نوشيدن و هوسرانی و ستمكاری نمی‌داند ، همه‌ی چيز‌های خوب را برای خود می‌خواهد. از اين رو دختران و زنان را از پدران و همسرانشان می‌ربايد و ميان خانواده‌ها آشوب و اندوه بوجود می‌آورد، بطوريكه مردم «اوروك» از ستم او به جان می‌رسند، پس نزد خداوند می‌روند و از او می‌خواهند تا موجود ديگری را بيآفريند كه در مقابل «گيلگمش» از آنان دفاع كند.
خداوند می‌پذيرد و انسانی به نام «انكيدو» (
Enkidu ) می‌آفريند وبه زمين می‌فرستد. آن دو پس از ديدار، ابتدا با هم می‌جنگند اما بعد از آن با هم دست دوستی و مهر می‌دهند و بر آن می‌شوند كه تا پايان از يكديگر جدا نشوند. از آن پس با هم يگانه می‌گردند. چونان يك روح در دو جسم.
كم كم «گيلگمش» در كنار« انكيدو» كه روانی آرام و شكيبا دارد، خوی ستمكارانه‌ی خود را ترك می‌گويد و تصميم می‌گيرد با ياری وی به جنگ غول شروری به نام «خوم بابا = هوم بابا»(
Humbaba) برود كه از مدت‌ها پيش باعث وحشت و نگرانی مردم سر زمينش شده است. اما پس از پيروزی، در راه بازگشت، «انكيدو» بر اثر نفرين «ايشتار»(Ishtar) كه از حوادث جنبی داستان است، بيمار می‌شود و پس از چند روز در منتهای رنج می‌ميرد.
بعد از مرگ «انكيدو» نخستين رنج بر «گيلگمش» كه اكنون ديگر خوی انسانی يافته، آشكار می‌شود. او به حقيقت مرگ پی می‌برد و به دردمندی‌های انسان هوشيار می‌گردد. پس در حالی كه لحظه‌ای از اندوه مرگ همزادش «انكيدو» غافل نمی‌ماند و همواره برايش مرثيه‌های غم‌انگيز می‌خواند، در جستجوی راز جاودانگی و بی مرگی بر می‌آيد. سفر‌های بسيار می‌كند وبا آفريده‌های گوناگون روبرو می‌شود و از آن‌ها راز ناميرايی را می‌پرسد ، همه به او می‌گويند كه مرگ سرنوشت محتوم بشر است و بهتر است به جای اينكه به مرگ بيانديشد اين چند روزه‌ی زندگی را به شادی بگذراند. اما «گيلگمش» نمی‌پذيرد. سر انجام با رهنمود پيری كه راز جاودانگی را می‌داند و پس از گذر از آب‌های مرگ زا ، گياه جاودانگی را از ژرفای اقيانوسی به دست می‌آورد ، اما آن را نمی‌خورد بلكه بر آن می‌شود گياه را به «اوروك» برده و با مردم سر زمينش در آن شريك شود. ولی ماری در يك لحظه از غفلت او استفاده می‌كند ، گياه را می‌ربايد ومی خورد و پوست می‌اندازد و جوان می‌شود. (از اين رو در فرهنگ نماد‌ها ، مار نماد جوانی و ناميرايی است)(1)
آنگاه «گيلگمش» خسته ، سرشار از بيهودگی و اندوهناك از سفر ناكام خود به «اوروك» باز می‌گردد. به نزد دروازه بان مرگ می‌رود و از او می‌خواهد كه «انكيدو» را به وی نشان دهد تا راز مرگ را از او جويا شود. دروازه بان سايه‌ای از «انكيدو» را به وی می‌نماياند سايه با زبانی نا مفهوم، ميرايی انسان و غبار شدنش را برای او باز می‌گويد. آنگاه قهرمان به پوچی رسيده به سرنوشت خويش تسليم می‌گردد بر زمين تالار می‌خوابد و به جهان مرگ می‌شتابد...

*****
بطور كلی فلسفه، دين، اسطوره و روانشناسی كه با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند، همه بر اين باورند كه در آغاز، انسان ازلی« نر- ماده» ، يعنی دو جنسی (
HERMAPHRODITE ) بوده است. چنانكه افلاطون در رساله‌ی ميهمانی (SYMPOSIUM ) می‌گويد:
خدايان نخست انسان را به صورت كره‌ای آفريدند كه دو جنسيت داشت. پس آن را به دو نيم كردند بطوريكه هر نيمه‌ی زنی از نيمه‌ی مردش جدا افتاد ، از اين روست كه هر كس به دنبال نيمه‌ی گمشده‌ی خود سرگردان است و چون به زنی يا مردی بر می‌خورد، می‌پندارد كه نيمه‌ی گمشده‌ی اوست.(2)
در تلمود (
TALMUD) شرح تورات هم آمده است كه خداوند آدم را دارای دو چهره آفريد. چنانكه در يك سو زن قرار داشت و درسوی ديگر مرد. سپس اين آفريده را به دو نيم كرد.(3)
در اسطوره‌های ايران باستان هم مرد و زن «مشی و مشيانه» ، هر دو ريشه‌ی يك گياه ريواس بودند كه اين ريشه چون روييد و اززمين بيرون آمد به دو ساقه‌ی همانند تقسيم گرديد.پس يكی نماد مرد (= مشی ) وديگری نماد زن (= مشيانه ) شد.(4)
«كارل گوستاو يونگ» هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشاره‌ای آشكار دارد و می‌گويد حتا در ايام قبل از تاريخ هم اين باور وجود داشته كه انسان ازلی هم نر است و هم ماده.(5)
در فرهنگ نماد‌ها روان زنانه را« آنيما» (
ANIMA ) و روان زنانه را «آنيموس» (ANIMUS ) خوانده اند.(6) يونگ آنيما و آنيموس را از مهم‌ترين آركی تايپ‌ها در تكامل شخصيت می‌داند و می‌گويد:

در نهايت انسانی به كمال انسانيت خود می‌رسد كه آنيما وآنيموس در او به وحدت و يگانگی كامل برسند. يونگ يكی شدن آنيما و آنيموس را ازدواج جادويی خوانده است.(7)
هر چند در اسطوره‌ی گيلگمش ظاهرا" خواننده با دو قهرمان: «گيلگمش» و «انكيدو» روبروست ، اما با توجه به آنچه گفته شد به جراًت می‌توان ادعا كرد كه آن دو بجز يك تن نيستند. دو نيمه‌ی همزاد كه يكديگر را كامل می‌كنند. «گيلگمش» نيمه‌ی مرد يا روان مردانه است و« انكيدو» نيمه‌ی زن يا روان زنانه. چنانكه خود اسطوره هم بارها به سرشت زنانه يا روان زنانه «انكيدو» هم از نظر ظاهر و هم از نظر كنش و منش اشاره دارد.دراسطوره گيلگمش آمده است:
«انكيدو» موهايی بلند چون زنان دارد كه مثل موهای «نيسابا» (=
NISABA ) ايزد بانوی حبوبات يا الهه‌ی ذرت و گندم و جو موج می‌زند.(8)
نخستين باری كه «انكيدو» لباس می‌پوشد، پوشاكی زنانه است (دختری روسپی لباس‌هايش را با او قسمت می‌كند ).(9)
پيش از اينكه «گيلگمش» با «انكيدو» ديداری داشته باشد، دو شب پی در پی او را به گونه‌ای نمادين به خواب می‌بيند. او رويا‌ها رابرای مادرش كه رمز و راز خواب را می‌داند و به اصطلاح خوابگزار خوبی است، در ميان می‌گذارد و مادر در تعبير هر دو رويا او را به آمدن كسی نويد می‌دهد كه وفا دار است و گيلگمش او را چونان زنان دوست خواهد داشت(10).

«گيلگمش» در رويای نخستين می‌بيند كه ستاره‌ای بر او فرود آمده و او نسبت به آن ستاره آنچنان كه می‌توان به زنی جذب شد، جذب شده است. مادر می‌گويد: «كسی می‌آيد كه تو به او دل خواهی سپرد، آنگونه كه به زنی دل بسپاری.»
در رويای دوم تبری بر او ظاهر می‌شود و به مادر می‌گويد : «من آنچنان كه زنی را دوست داشته باشم ، آن شئی را دوست می‌داشتم.»
مادر به او پاسخ می‌دهد: «تبری كه در خواب تو را با قدرتمندی به سوی خود می‌كشيد، نشان ياوری است كه خواهد آمد و تو او را چون زنی دوست خواهی داشت.»(11)
زمانی كه «گيلگمش» و« انكيدو» به جنگ «خوم بابا» می‌روند ، «انكيدو» می‌هراسد. «گيلگمش» او را دلداری می‌دهد و می‌گويد: «من پيشاپيش می‌روم و تو دنبال من بيا ! برای اينكه من آقای تو هستم.» بطور كلی در شرق مردان هميشه رهبر هستند و زنان دنباله روی آنان.
در همين بخش «انكيدو» چندين بار «گيلگمش» را (آقای من) خطاب می‌كند كه اينهم از الفاظی است كه سابق بر اين - در شرق - زنان در مورد ناميدن همسرانشان به كار می‌بردند.(12)
هنگامی كه «انكيدو» می‌ميرد ، «گيلگمش» روی او را با پارچه‌ای توری، آنچنان توری كه به روی عروسان می‌اندازند ، می‌پوشاند.(13)
نام« انكيدو» نيز اشاره‌ای روشن به اين موضوع دارد. انكيدو از سه بخش بوجود آمده : اِن(= خدا) ، كی(= زمين) ، دو(= آفريده).
در حقيقت «انكيدو» نماد زمين است. در فرهنگ نمادها زمين به علت باروری ، شكيبايی ، زايندگی و مهربانی و فروتنی نماد زن وآسمان به علت غرندگی ، توفندگی و قدرت نماد مرد دانسته شده ، چنانكه مولانا جلال الدين هم در يكی از غزل‌های خود به اين مسًئله اشاره دارد و می‌گويد:


زمين چون زن ، فلك چون شو خورد فرزند چون گربه
من اين زن را و اين شو را نمی‌دانم ، نمی‌دانم....
غزل 1439 ، كليات ديوان شمس

«گيلگمش» پيش از اينكه «انكيدو» را ببيند موجودی ناكامل است چون به «انكيدو» بر می‌خورد در حقيقت نيمه‌ی گمشده‌ی خود را می‌يابد شباهت آندو به يكديگر آنقدر زياد است كه هنگامی كه با هم در ميدان شهر «اوروك» در ميان مردم ظاهر می‌شوند ، حتا مردم معمولی هم آن را در می‌يابند و حيران می‌شوند وزمزمه كنان می‌گويند : «چقدر آن دو به هم می‌آيند» يا : «اكنون گيلگمش جفت خود رايافته است.» (14)
بعد از جنگ هنگامی كه «گيلگمش» و« انكيدو» با هم دست دوستی می‌دهند، در حقيقت دو نيمه‌ی همزادی هستند كه به وحدت می‌رسند يا به روايت «يونگ» آنيما و آنيموسی كه يگانه می‌شوند و آن ازدواج جادويی ميانشان اتفاق می‌افتد.(15)
بعد از اين يگانگی «گيلگمش» مراحل انسانی را می‌پيمايد و در جهت والايی خود گام بر می‌دارد حتا به آنجا می‌رسد كه با حمايت «انكيدو» به جنگ غول پليدی كه سال‌هاست از وجودش آگاه است اما خود را به نا آگاهی می‌زند، می‌رود و اين غول را كه جز نيروهای اهريمنی خودش نيست از ميان بر می‌دارد يعنی در حقيقت بر عليه خود قيام می‌كند و خود را از شرارت و پلشتی می‌رهاند و پاكيزه می‌گرداند.
در همين زمان است كه «انكيدو» بيمار می‌شود و «گيلگمش» كه اكنون به هیًأت انسانی بايسته در آمده ، تلخی رنج و بن بست مرگ رادر می‌يابد و حتا بر مرگ همزاد خويش درد مندانه می‌گريد و مرثيه‌های اندوهبار می‌خواند. از آن پس ذهنيتی فلسفی می‌يابد و گرفتارپرسش‌های بسياری می‌شود كه ذهن او را احاطه كرده اند و از همين زمان است كه آوارگی‌های او آغاز می‌گردد. آ نگاه در جستجوی گياه جاودانگی بر می‌آيد و آن را نه فقط برای خود - بلكه برای تمامی مردمش - می‌خواهد. او بر آن می‌شود كه گياه را به «اوروك» آورده و بكارد تا بدينسان پيران را از نگرانی مرگ رهايی بخشد ، زيرا اكنون كه بيهودگی زندگی را در يافته و خود را از مرگ ناچار می‌بيند به جاودانگی معنوی - برجای نهادن نام نيك - دل می‌سپارد اما تمامی تلاش او در اين راه هم بيهوده می‌ماند ، سرانجام قهرمان خسته به پوچی می‌رسد و به مرگ چاره ناپذير تسليم می‌شود.
اسطوره‌ی گيلگمش نخستين داستان تراژيك حماسه‌ی انسان و غم بزرگ اوست كه در موجی از ترديد‌ها ، سرگردانی‌ها ، اندوه‌های انسان و عشق او به بودن ، ماندن و اينهمه تلاش‌های نافرجام شناور است و گيلگمش قهرمان تنهايی‌هاست كه آگاهانه از خدايگونگی خود چشم می‌پوشد و بسوی تكامل انسانی و نهايت مرگ می‌رود. و در حقيقت پيش از آنكه خيام و كامو و كافكا و... و... به پوچی برسند ، ياس فلسفی را در می‌يابد و پوچی هستی را آزمون می‌كند.


---------------------
پانويس:
گيلگمش چون اسكندر شخصيتی دو گانه دارد ، هم افسانه‌ای و هم تاريخی. چنانكه نام شاهی نيز بوده كه به تازگی قبرش در عراق كشف شده است.
1 - رمز‌های زنده‌ی جان /مونيك دو بوكور/ ترجمه‌ی دكتر جلال ستاری/ چاپ اول/ ص41
2 - دوره‌ی آثار افلا طون/ ترجمه‌ی محمد حسن لطفی و رضا كاويانی /جلد اول/ص 444 -438
3 - نقد و نگرشی بر تلمود / ص 81.
4 - اوستا / گزارش و پژوهش دكتر جليل دوستخواه / جلد دوم /ص 1054
5 - پاسخ به ايوب ، كارل گوستاو يونگ ، ترجمه‌ی فوًاد روحانی ، ص 214
6 - زير كلمه‌ی
SOUL در فرهنگ The Penguin Dictionary Symbols.
7 - با مراجعه به كتاب
Man and his symbols / ص 186 و ترجمه‌ی همين كتاب بوسيله‌ی ابوطالب صارمی/ چاپ اول/ انتشارات امير كبير /ص 246.


8 - He had long hair like a woman's , it waved like the hair of Nisaba , the goddess of corn.
The Epic Of Gilgamesh , N , K Sandars , pen guin. page 63.
9- She divided her clothing in two and with the one half she clothed him the other herself ibid , page 67.
10 -... and to me it attraction was like the love of woman.
پاسخ مادر :... when you see him you will be glad ; you will love him as a woman and he will never for sake you. ibid , page 66.
11 - I sow the axe and I was glad ; it was like a woman.
پاسخ مادر : That axe , you saw , which drew you so powerfully like a woman that is the comrade whom I give you. ibid page 71.
12 - I will go first although I am your lord. ibid, page 71.
13 - When Gilgamesh touched his heart it did not beat. So Gilgamesh laid a veil , as one veil the bride. ibid, page 95.
14 - They said " He is the spit of Gilgamesh " / " He is a match even for Gilgamesh ". ibid , page 68 , 69.
15 - So Enkidu and Gilgamesh embraced and their frindship was sealed. ibid, page 69.



___


134 plays Get


Concierto de Aranjuez [Adagio] by Joaquin Rodrigo

Paco De Lucia, guitar


__

No comments: