Shapur Ahmadi
_________________
Eugène Atget - Ancienne Fontaine Childebert, Place Monge, Octobre, 1900
_________________
شاپور احمدی
خال
برای الف. دال. و چشمههای گِلآلودش
جایی است
مانند آفتاب
دهکدهای
بدون برق
داربستی درخشان
چوب هایی
هممزهی گوشت آدمیان
کالبدی
که فرشتگان
بر نردهها
جا گذاشتهاند
و آوازی که
به لانهی ابرها
در باغچه خواهم گفت.ه
لاشهی سنگ های نقرهای
وقتی پرنده شدند،ه
بر تنهی برشتهی رود
و خاکریزهی آفتاب
نوک مالیدند.ه
بیچاره من میاندیشدیم
چند روز بارانی
در میان آینهی شکسته
به رودخانهی سرکش
به خرسنگ های دمق
و بخار بنفش
و نِی هایی که
لحظهای میروییدند
تا دختران صورتی
در خاکستر موچشان
گوسالههای
شگفتزده را
ببندند.ه
گمان کنم
در چوب های ترک خورده
و گرم
در کنار تلی از نمک سیاه
جایی که بوی خواب
پوست را
اندکی تیره کرد،ه
بدون هیچ خشم و گناهی
سبک با خشکهلبخندی سرد
دراز کشیدی در گلدستهای که
سنگفرش کهنهای را روفته بود.ه
آن گاه ستارهای هرزهگرد که کوهان ها
و خارشتری های سرگردان را پشت سر گذاشته بود
سایه انداخت.ه
بعضی ستارهها خانه و باغی دارند
آدم هایی دارند قهوهای و رذل
که من شاگردیشان میکنم.ه
شرط میبندم هر سپیدهدمی که باران بزند
نذر میکنی تا زیر پلهها را آب و جارو کنی.ه
خودم دیدم خاکروبهی پستوی باغ خرابی را
صد شبانهروز کنار راه هر کس و ناکسی میریختی.ه
پشت سر همه که رفته بودند گلگشت مردههاشان
طرف های عصر زدی به درهی گل سرخ.ه
جن ها جمع شده بودند دور لَجَکی ها.ه
اجاقشان از گُل سرخ پر بود.ه
جنی که هنوز یاری پیدا نکرده بود
چند خال میکوبید گوشهی لب آدم
آن وقت تا آن ور جوی لجن دستت را میگرفت.ه
از میان گلولای آفتاب
و شکاف های انارستانی پاییزی
آیا به شهر خواهی آمد؟ه
لاشهسنگ های نقرهای وقتی پرندههایی دستآموز شدند
تنهی رودی برشته و گلبوتههای آفتابی را خش انداختند.ه
من وردست همان شاعر تنومندیام
که چشم هایش را بوی پیازچههایی در آغوشت روشن کرد.ه
آن گاه جمعهی بعدازظهر از پستوی
خاکیِ کهکشان خود بیرون خواهی آمد
تا در خرابههای گل و سنبل بچسبانی.ه
دیشب پروانهها میخواستند از نو شروع کنند
اما دیگر زبل و خوشگل نبودند
لب هایشان خشک و پاره بود
و زورکی تارهای دالانم را مینواختند.ه
بوی دل سوخته میدادند.ه
لالاییشان را در جانم دنبال گرفتم.ه
هر روز سر جو میآیم
جویی که کلافه است و بیصدا
سایهاش را بر صخرههای کنار آسمان پنهان میکند
جویی که از لابهلای پوستههای مار
و بنفشه و لجن بیرون میزند
جویی که بالاخره سایهروشن نیمروز را میشکافد.ه
بعد تکوتوکی پرندهی کمرنگ
و غصهدار یواشیواش گم میشوند
تا بالای دندانههای تاریک جویبار
ستارههای چندپر و فلزی شوند.ه
اکنون لحظهای جوی سامان میگیرد
و همه چیز آماده میشود
حتی پیکرهی سنگ
و کالبدی
که سایهي جن و پری
و برگ های وِرد خوانده
هوش و گوشش را آکندهاند.ه
برای همین بود
که در دکل های دهکدهای تازه
چند روزی بازی میکردیم:ه
سر صبح
خیس و افروخته.ه
سکوها
و زاویههای پنهان
و روشناییهای ناشناس.ه
لحظهبهلحظه
اگر فرصتی بود
نیمکتی هولکی
و لبخند پروانهای
و سبدی از الیاف و لجن
و تخم سبزی های شیطانی
در سینهای جوشان
صد شب زمستانی
و در گوهر کالبدی بیدار
خالی سرگشته.ه
میخواهم کنار رودی خلیده در صخرههای کوژ
جوهر ستارهای دردمند را به جان بگیرم
رودی که جن هایش
موهای خیس خود را با خنده میبافند
رودی که زن های دیوانهاش
هر وقت هوس کنند تا پاسی از نیمهشب
به دره و کشتزار دیگران میگریزند.ه
من خود زمانی که مردی بیستاره بودم
و تازه داشتند زخمهایم کور میشدند
شیفتهی زن جوانی شدم، مادیانی سرکش
كه خاک نیزاری آتشینخو را آزمندانه میپویید
در مأوایی کلنگی به رنگ رودخانهای شوریده
جایی که
آفتاب و ماه در آن قدیمی میشوند.ه
پناه گرفتهام پروردگارا به سایهی
گهوارهای در کرانهای ساکت و دوردست،ه
لالایی پریزادی اندوهزده
در خرتوپرتها و اجاقی به هم ریخته،ه
خالی که جن های درهی گل سرخ
اگر من با آنها بودم
سال های سال جوهر آن را میپروراندند
و با سبیلی قیطانی
حاضرم قسم بخورم
نام و اندام عشق خود را
بر دل و رگ های خود
داغ میانداختم
به شکل گلی سمی
و کژدمی خوشرو
و کفتری گیج.ه
در لانهای سوراخسوراخ
بر خود میپیچم
آنجا که ستارگان غمزده
بیرودرواسی برهنه میکنند
پروانهای گستاخ و چشم دریده
و آهویی بیسروته را
در پودری سیاه
و بیوزن
که خواهد تپید
و معلوم نیست
دیر یا زود
در چه جویی
از برادهی ستارگان
و گلمیخ هایی که هدر میروند
و لالایی های هیچکاره
و خاگینهی پرندگان.ه
__
Thomas Tallis - Spem in Alium.
(Motet for eight 5 voice choirs based on the golden mean)
________________
No comments:
Post a Comment