Nosrato lah Masoudi
_________________
نصرت الله مسعودی
___________________
دیشب ورق می خوردم
پیرترکه می شوم وُ
سخت ترمی شود دل نکندن ازاین دل
ازلای کتاب های هرچه دعا
یخه ات درتبانی با بوی عطر
چنان بی خیال ِهمه ی خط ها
ورق ام می زند
که سردر چاک ِگریبانت
خودم را صدا می زنم که مباد آن خط
که صراط ِ مستقیم است بازگم شود.ه
من که اهل صنعان ِنابوده نبوده ام دختر
پس چرا این چنین به سمت قبله ام می گردانی ؟ه
دیشب ورق می خوردم
و هوا چه طعم ِگسی داشت.ه
دیشب ورق می خوردم وُ
ازهمه ی اوراد ِکهنه می گذشتم که
لبانت به سلامتی قرمزپوشیده بود وُ
مثل ِبرگ های اول بهار
تازه می وزید.ه
کاش بی پروا ترازباران های پیچیده درباد
برهُره ی این بی دروُپیکرضرب نمی گرفتی
تا این بغلی
ایمان ِخیس مرا
روی طناب ِخشکش ساده به بادهای هرزه ندهد.ه
من که اهل صنعان نبوده ام دختر
اینجایی ام وُ شده که درنزدیکی های تنها یک بوسه
ازبلندترین بام ِشهرپرت شده باشم روی
مزار ِپدرم که زار ِگوشه ی لبی بود.ه
بازی نکن با آن چین اینچنین !ه
و یادت بمانَد
که دیگر ضرب نگیری
و زیرِ واژه ی مشکوک ِبوسه خط نکشی
وقبل ازآنکه ورق بخورم با بادهايي
که از سواحل ِ کله پا شده می آیند
طعم ِآن همه بوسه را
جای امنی پنهان کن که
مرگ از چهار سوی تعلیق
بی تعلیق
از طعم ِلبت عكس نگيرد.ه
یادت باشد که من از پدرم
آنقدراینجایی ترم
که هرحرف عاشقانه ام را
ساده انگشت نگاری می کنند.ه
سخت ترمی شود دل نکندن ازاین دل
ازلای کتاب های هرچه دعا
یخه ات درتبانی با بوی عطر
چنان بی خیال ِهمه ی خط ها
ورق ام می زند
که سردر چاک ِگریبانت
خودم را صدا می زنم که مباد آن خط
که صراط ِ مستقیم است بازگم شود.ه
من که اهل صنعان ِنابوده نبوده ام دختر
پس چرا این چنین به سمت قبله ام می گردانی ؟ه
دیشب ورق می خوردم
و هوا چه طعم ِگسی داشت.ه
دیشب ورق می خوردم وُ
ازهمه ی اوراد ِکهنه می گذشتم که
لبانت به سلامتی قرمزپوشیده بود وُ
مثل ِبرگ های اول بهار
تازه می وزید.ه
کاش بی پروا ترازباران های پیچیده درباد
برهُره ی این بی دروُپیکرضرب نمی گرفتی
تا این بغلی
ایمان ِخیس مرا
روی طناب ِخشکش ساده به بادهای هرزه ندهد.ه
من که اهل صنعان نبوده ام دختر
اینجایی ام وُ شده که درنزدیکی های تنها یک بوسه
ازبلندترین بام ِشهرپرت شده باشم روی
مزار ِپدرم که زار ِگوشه ی لبی بود.ه
بازی نکن با آن چین اینچنین !ه
و یادت بمانَد
که دیگر ضرب نگیری
و زیرِ واژه ی مشکوک ِبوسه خط نکشی
وقبل ازآنکه ورق بخورم با بادهايي
که از سواحل ِ کله پا شده می آیند
طعم ِآن همه بوسه را
جای امنی پنهان کن که
مرگ از چهار سوی تعلیق
بی تعلیق
از طعم ِلبت عكس نگيرد.ه
یادت باشد که من از پدرم
آنقدراینجایی ترم
که هرحرف عاشقانه ام را
ساده انگشت نگاری می کنند.ه
19خرداد 89
___
_____________
No comments:
Post a Comment