Friday, October 1, 2010

Nosrato lah Masoudi

_______________


Piet Mondrian“Red Tree,” 1909
_____________

نصرت الله مسعودی

رنگی به من بزن!ه





شعله نمي کشید رنگِ بال پرستو!‏ه
وآسمان گوشه ی پيراهنش را
درهيچ چشمه يي نبود كه بشويد
و رودهای فراموشي ِآب‏
ازآسماني دزديده شده مي گفتند.
ه
ستاره يی نبود تا برشانه ی من خط بكشد
و ردِّ راهها را چنان کور کرده بودند
که صدای شان ازعمق ِهيچ دره يی ‏
‏ به اندازه ی يک لب هم ‏
بالا نمي آمد.
ه
من تو را که بوی گياه بودی
ازياد برده بودم‏
و آنها مرا ‏
که خاکِ دربه دری ‏
بر موی وُ بر ابرو داشتم‏
بي نمِ واژه ی ترانه ای تر
به کولياني سپردند‏
که جایِ پايِ رقص را‏
با دندانِ سنگ‏
اززمين مي کندند ‏
وحالاست که مي بينی هندسه ی گورها ‏
دَم به دَم ‏
بي حساب ترمي شود‏
اگرچه همين چند وقت پيش
ما را در« سربرنيتسا»هاي مرگ ‏های درهم
پايين تر از ريشه ي درخت‏
به ميهماني ِطعم ِتاريک خاک بردند
و ديدي که درختها‏ درتقويم هاي بي بهار
در عزاي آن همه موي تازه نرُسته ‏
و آن همه گيسوي برف بر بالين
چگونه سايه به تن کردند.‏
ه
چرا چيزی نمي سرايد
شاعری که از روي دلش
جويبارچيزها مي نوشت
تا با آن به خلخال پاي كوليان بياموزاند:
ه
ه« تنها صداست كه مي ماند»ه
چرا نمي داند‏
من هنوز دنبال جاي پاهايم
لای درخت هاي گمشده مي گردم
و نمي داند توهنوز‏
دنبال فرصتي هستی ‏
که با جامه دانی سبز ‏
برسرسلامتي ِدرختها بروي .
ه
اطلاعيه نمي خواهد‏ اين ديگر
که تا باغ از رنگِ بال پرستو
شعله نکشد من‏
نشاني نوروز وُ لاله را‏
ازعمقِ اين همه خاکِ بي مهابا
نمي شود بيش ازاين باوركنم.
ه


آخرين بازنويسي تير 89



___

I Wish You Love 2:25

Dean Martin

Late At Night With Dean Martin



___



__________

No comments: