Nosrato lah Masoudi
_______________
Piet Mondrian“Red Tree,” 1909
_____________
نصرت الله مسعودی
رنگی به من بزن!ه
شعله نمي کشید رنگِ بال پرستو!ه
وآسمان گوشه ی پيراهنش را
درهيچ چشمه يي نبود كه بشويد
و رودهای فراموشي ِآب
ازآسماني دزديده شده مي گفتند.ه
ستاره يی نبود تا برشانه ی من خط بكشد
و ردِّ راهها را چنان کور کرده بودند
که صدای شان ازعمق ِهيچ دره يی
به اندازه ی يک لب هم
بالا نمي آمد.ه
من تو را که بوی گياه بودی
ازياد برده بودم
و آنها مرا
که خاکِ دربه دری
بر موی وُ بر ابرو داشتم
بي نمِ واژه ی ترانه ای تر
به کولياني سپردند
که جایِ پايِ رقص را
با دندانِ سنگ
اززمين مي کندند
وحالاست که مي بينی هندسه ی گورها
دَم به دَم
بي حساب ترمي شود
اگرچه همين چند وقت پيش
ما را در« سربرنيتسا»هاي مرگ های درهم
پايين تر از ريشه ي درخت
به ميهماني ِطعم ِتاريک خاک بردند
و ديدي که درختها درتقويم هاي بي بهار
در عزاي آن همه موي تازه نرُسته
و آن همه گيسوي برف بر بالين
چگونه سايه به تن کردند.ه
چرا چيزی نمي سرايد
شاعری که از روي دلش
جويبارچيزها مي نوشت
تا با آن به خلخال پاي كوليان بياموزاند:ه
ه« تنها صداست كه مي ماند»ه
چرا نمي داند
من هنوز دنبال جاي پاهايم
لای درخت هاي گمشده مي گردم
و نمي داند توهنوز
دنبال فرصتي هستی
که با جامه دانی سبز
برسرسلامتي ِدرختها بروي .ه
اطلاعيه نمي خواهد اين ديگر
که تا باغ از رنگِ بال پرستو
شعله نکشد من
نشاني نوروز وُ لاله را
ازعمقِ اين همه خاکِ بي مهابا
نمي شود بيش ازاين باوركنم.ه
آخرين بازنويسي تير 89
___
___
I Wish You Love 2:25
Dean Martin
Late At Night With Dean Martin
___
__________
No comments:
Post a Comment