Friday, April 1, 2011

James Joyce, Pirayeh Yaghmaii

____________________


James Joyce and his grandson Stephen, Paris 1938 -by Gisèle Freund
__________________
پيرايه يغمايی



جيمز جويس ِشاعر

و آخرين شعرش

نام جيمز جويس همواره در تاريخ ادبيات جهان به عنوان يک نويسنده به ثبت رسيده و کمتر کسی است که او را به نام شاعر بشناسد. اما نثر آهنگين او نشان می دهد که جويس زبان و بيان شاعرانه دارد و زندگی نامه ی او هم گواه بر اين است که جويس آفرينش های ادبی خود را اصلا ً با شعر آغاز نموده.

نخستين مجموعه ی اشعار جويس«موسيقی مجلسی(Chamber Music)» (1) نام دارد. اين مجموعه شامل سی و شش شعر به هم پيوسته است که با گويشی تغزلی احساسات گوناگونی را که از يک عشق آرمانی بی فرجام برمی خيزد، بيان می کند. احساسات گوناگونی که از طريق عبور طبيعت از قبيل دگرگونی فصل ها، گذر روز و شب، حضور نافرجام ماه، پرواز يک خفاش، تصويرپردازی آب و پرندگان، آميزش رنگ، صدا، زمان، مکان حاصل می شود و با نمادگرايی های برانگيخته پر شاخ و برگ می آميزد و با فضای معلقی که جويس در آن آهنگ خلق می کند، همراه می گردد.

اشعار موسيقی مجلسی بعدها ريشه ی بسياری از کارهای جويس می شود و زمينه های موضوعی از قبيل وسوسه ها و سرخوردگی های عاشقانه، تلخکامی ها و جدايی های حاصل از خيانت، احساسات برانگيخته شده حاصل از طرد شدگی ها و تنهايی ها و سرزنش های اجتماعی را توأم با کارکرد پيچيده ی هنر در کار های او پی می ريزد.

اين اشعار درونمايه ی احساسی خود را از رويدادهايی می گيرند که بين سال های 1901 تا 1904 موجب شکل گيری روحيه ی جويس شده اند، اما چاپ آنها در سال 1907 اتفاق افتاده است.

از محتوای نامه هايی که از جويس به دست آمده، چنين بر می آيد که جويس بر آن بوده که اين اشعار را در دوبخش – ظهور و سقوط عشق- ارائه دهد و نيز اميدوار بوده که به روی اين اشعار، موسيقی مجلسی گذاشته شود و حتا در همان سال ها هم آهنگسازی به نام «جی.ام.پالمر (G.M.Palmer)» نامه ای به جويس می نويسد و از او اجازه می خواهد تا برای تعدادی از اشعارش آهنگ بسازد. جويس با اشتياق پيشنهاد او را می پذيرد و پالمر در سال 1909 نسخه هايی از آهنگ هايی را که ساخته، برای جويس می فرستد و جويس نيز در پاسخ، در ژوييه ی همان سال نامه ای به پالمر می نويسد و ضمن اصرار به او برای ادامه ی کار اضافه می کند که:

«اميدوارم که بتوانی برای همه ی اين شعرها آهنگ بسازی. من خودم در زمان نوشتن اين شعرها، به جدّ می انديشيدم که اين کتاب در اصل يک سلسله آهنگ است و اگر خودم موسيقيدان بودم، آنها را به موسيقی در می آوردم. قطعه ی مرکزی آنها هم شعر شماره ی 14 است.»

ولی با وجود اينکه پالمر اولين کسی است که روی اين اشعار آهنگ می گذارد، برای نخستين بار وقتی که «آدولف مان Adolf Mann» در سال 1910 به روی قطعه ی شماره ی 31 «دانی کارنی Donnycarney » موسيقی می گذارد، شنوندگان عمومی می يابد.

اما به نظر می رسد که بهترين قطعه ی مجموعه ی« موسيقی مجلسی»، شعر شماره ی 36 باشد که «من سپاهی را می شنوم I Hear an Army» نام دارد. (2). اين شعر در سال 1914 به نام «ايماژگران» در جُنگ انتخابی «ازرا پاوند» و به وسيله ی وی دوباره به چاپ رسيد و طنين شگفت انگيزش آن را از ساير شعر ها جدا کرد و همين باعث آشنايی عميق جويس و پاوند گرديد تا در دهه های بعد موجب تبليغ ها و شناساندن های پر تلاش پاوند در مورد آثار جويس بويژه جويس ِ «دوبلينی ها» و «چهره ی هنرمند درجوانی» باشد.

مجموعه ی ديگر اشعار جويس«penyeach» نام دارد(3) که شامل سيزده شعر مستقل است و با اينکه اين شعرها در زمان های متفاوت سروده شده. مثلا ً شعر «تيلی Tilly» تاريخ 1903را دارد و شعر

« نيايشگر A Prayer » در بهار 1924 و در پاريس سروده شده، اما بيشترشان مربوط به سال های 1913 تا 1915 است، يعنی زمانی است که جويس در تريست زندگی می کرده و درگيرو دار به پايان بردن کتاب «چهره ی هنرمند درجوانی» بوده و باقی آنها مربوط به سال های 1915 تا 1919 در «زوريخ» است.

اين مجموعه که درسال 1926 به چاپ می رسد و شعرهای آن بيشتر بر پايه ی احساسات شخصی و نيز بازتاب رويداد های ويژه ای است که در زمان های ويژه در زندگی شخصی و هنری جويس اتفاق افتاده است. برای نمونه می توان به شعر «گلی پيشکش به دخترم= A Flower Given to My Daughter » اشاره کرد که تصوير زنی جوان در آن مصور است که به لوچيا- دختر جويس- مهربانی نموده. يا مثلا ً

شعر « او بر راهون می گريد= She Weeps over Rahoon»، که توصيف جوان عاشقی است به نام «مايكل» که ديوانه وار دلباخته ی «نورا بارنکل»، همسر جيمزجويس- بوده است (4) . و همچنين شعر « بر ساحل فونتانا= On the Beach at Fontana » که احساس پدری را در حالت آب تنی با پسرش نشان می دهد.

قابل توجه اينجاست که مغايرت شعر های مجموعه ی penyeach و نثر «بيداری فينيگان» که در آن دوره همزمان با هم در نشريات به چاپ می رسيد، بينش ارزشمندی از آگاهی هنری جويس به خواننده

می بخشيد و خواننده به وسعت خلاقيت او بيش از پيش پی می برد زيرا در می يافت که جويس در حالی که می تواند اساس سنتی رمان نويسی را دگرگون کند، در همان حال هم می تواند شعری بسرايد که شکلی کاملا ً سنتی دارد و اين دو هيچکدام شان هم به يکديگر آسيب نزنند و يکديگر را بی اعتبار و نابود نکنند.

اينک پسر! «! Ecce Puer»(5)،آخرين شعرجيمز جويس:

در مجموعه ی اشعار «جيمزجويس» (که اين مجموعه «The Works of James Joyce نام دارد و در سال 1995 به چاپ رسيده)(6)،در پايان کتاب، به شعری به نام«Ecce Puer» برمی خوريم که از نظر زمانی با شعرهای ديگر جويس فاصله ای بسيار دارد و تاريخ 1933 را بر پيشانی خود دارد و چنان که به نظر می رسد آخرين شعرجيمز جويس است.

اين شعر پيچيده است و درک آن دشوار به نظر می رسد، مگر آنکه حقايقی در مورد علت و چگونگی سرودنش دانسته شود.

آنچه از مضمون و نيز تاريخ شعر بر می آيد، اين است که جيمز جويس اين شعر را در پنجاه سالگی و هنگامی سروده که بادو احساس متفاوت اندوه و شادی دست به گريبان بوده است:

احساس اندوه از مرگ پدر که در 29 دسامبر 1931 اتفاق می افتد و احساس شادمانی بسيار از تولد نخستين نوه ی خود (پسر جورجو) که چند ماه بعد از مرگ پدر، يعنی 15 فوريه 1932 حادث می شود.

نام اين شعر جمله ای به لاتين است و « اِ چه پو اِر» تلفظ می شود و «بنگر پسر را» يا«اينک پسر!» معنی می دهد و اين نامگذاری گو اينکه توجه خاص جويس را به موضوعی نشان می دهد، اما بگونه ای نامريی به جمله ی معروف

«Ecce Homo=بنگر انسان را» يا «اينک انسان!» اشاره دارد که اين جمله در شرح آلام مسيح و هنگام کشاندن مسيح به نزد يهوديان، توسط فرمانده رومی گفته شده است.(7)

بايد گفت که شعر« Ecce Puer» هم مانند کارهای ديگر جويس دارای اشاره های رازآميز است و در

هاله ای از نکات مبهم تلخ و شيرين پيچيده شده. چنان که حتا خود جويس هم گفته است که ابهامات و معماهائی که در این شعر گنجانیده شده، باعث خواهد شد که استادان و معلمان برای دريافت منظور او، قرن های متمادی سرگرم بحث و گفتگو شوند و به باور جويس این تنها راهی است که جاودانگی شاعر را تضمین می کند.(8)

ساختار بيرونی شعر « Ecce Puer» بسيار ساده و به صورت چهارپاره موزون و مقفاست که از چهار بند بوجود آمده و در هر بند مصراع های دوم و چهارم با هم هم قافيه اند: در بند اول کلمات( born وtorn )، در بند دوم کلمات( lies وeyes )، در بند سوم کلمات( glassو pass ) و در بندچهارم کلمات(gone و son ).

اما درونمايه شعر متفاوت عمل می کند، چنانکه دو بند اول با اينکه نويد دهنده ی تولد کودکی است و به طبع بايد دارای فضايی شادمانه باشد، نه تنها اين فضا را ايجاد نمی کند، بلکه سرشار از اندوهی است که پشت شعر پنهان است و اين اندوه حضور خود را از همان خط نخستين شعر با عبارت « از گذشته ی تاريک» اعلام می کند. چرا که روح شفاف کودک که متعلق به آينده ای روشن است، از همان آغاز کار به

گذشته ای تاريک گره می خورد: «از گذشته ی تاريک کودکی زاده شد.» و مسلما ً اشاره ی جويس

در باره ی استحاله ی دو زمان- آينده و گذشته- چه در نوشته ها و چه در شعر هايش – بی هدف و بی نشانه نيست. شايد او از همان دو خط اول می خواهد فلسفه ی خود را در مورد«زمان»، با ايما و اشاره با خواننده در ميان بگذارد و از اين روست که سعی دارد خواننده را در همان جمله ی اول وادار به درنگ و انديشه کند.

جمله ای که بعد از آن می آيد، تأکيدی است بر جمله ی قبلی. زيرا اگرچه تولد يک کودک که يک هستی تازه است، شادی آور است، اما از طرفی باعث شده که خلوص اندوه شاعر بر هم بريزد و در احساس او دو گانگی ايجاد کند، زيرا اکنون قلب شاعر نه به تمامی به اندوه تعلق دارد و نه به شادی و در حقيقت احساس شاعر دو شقه شده و اين دوگانگی در روح شعر هم شکافتگی ايجاد کرده و شعر را ميان دو قطب اندوه و شادی سرگردان نموده است و بی گمان خواننده را هم که همراه شعر از اين قطب به آن قطب می رود، سرگردان می کند و اين يکی از شگرد های جويس است که شعر آسان نباشد و احساس شاعر هم در دسترس نباشد و خواننده را زود به مقصد نرساند.

بند دوم حالت نيايش دارد، اما اين نيايش با واژگان«may» و « unclose» حالت قاطعانه ی خود را را از دست می دهد و هر چند هم که شاعر می خواهد اين اميدواری را به خواننده القا کند که:«که چشمانش به روی عشق و گذشت باز شود»، اما خواننده در پشت اين معنی چهره ی ديگری را در می يابد که بدين قاطعيت نيست و آن اين است: «مگر اينکه عشق و گذشت چشمان بسته اش را بگشايد.» و بديهی است که حالت مردد اين نيايش هر چند هم که خفيف باشد، بر ذهن خواننده اثر می گذارد و واژه (living = زنده ) که تأکيدی است برای آن که در گهواره دراز کشيده زنده است و نه يک مُرده ، اين ترديد را محکم تر می کند و اين شک را در او بوجود می آورد که گويی جويس آن دو تن( يعنی پدر و نوه اش) را يگانه ديده است و از اين روست که می خواهد با واژگانی از اين دست حتا به خودش هم تأکيد کند که آنکه در گهواره خوابيده زنده است و نوه ی اوست.

کلمه ی کليدی بند سوم، کلمه ی «glass» است که در اينجا در حُکم«hourglass» به کار رفته و به معنای «ساعت شنی» است. ساعت شنی که در فارسی به آن «ساعت ماسه» ای هم می گويند، ابزاری است که در قديم با آن «وقت» را اندازه می گرفتند و آن عبارت از دو شيشه ی گلابی شکل(=مخروطی) چسبيده به هم بود که ميان آن دو راه باريکی وجود داشت. دريکی از شيشه ها ريگ يا ماسه می ريختند که در مدت زمان معينی ريگ ها ازشيشه ی بالايی به شيشه ی پايينی می ريخت و خالی می شد. آنگاه شيشه را وارونه می کردند و دوباره عمل تکرار می گرديد. اين ساعت در قرون وسطی در يونان و رم قديم بسيار معمول بود و گاهی از آن برای تعيين زمان سخنرانی ناطقان استفاده می کردند.(9)

در اين بند جيمز جويس کُل زمان را در قالب بسيار کوچکی آورده و اين قالب همان يک ساعتی است که شن از مخروط بالايی به مخروط پايينی سرازير می شود. در اين تصوير شنی که در پايين قرار می گيرد نمودار زمان «گذشته» و شنی که در بالای ساعت است ، نمودار زمان «آينده» است. يا به عبارت ديگر شنی که در پايين قرار دارد، نمودار پدر اوست که در گذشته است و شنی که در مخروط بالايی است، نمودار نوه ی اوست که در آينده است و اين دو اگر چه جدا از هم زندگی می کنند اما زندگی شان به يکديگر متصل است و «زمان» ، وجودشان را در هم مستحيل می کند.

بديهی است وقتی که ساعت وارونه می شود، شن ِ درون آن عوض نمی شود، شن همان شن است فقط موقعيت ساعت تغيير می کند و اين بدان معناست که زمان هميشه همان زمان است، آنچه هم که در زمان است، همان است که بوده، فقط تغيير کرده و به صورتی ديگر خود را عرضه می کند. در اينجا يادآوری اين نکته بسيار ضروری است که جيمز جويس زمانی در انديشه های فلسفی

«جوردانو برونو / Giordano Bruno1600- 1548» (10)فيلسوف و انديشمند ايتاليايی غرق بوده و اين انديشه اول بار توسط «جوردانو برونو» طرح شده. چنانکه او (جوردانو برونو) در جايی می گويد:

«زمان هر چيزی رامی گيرد و باز پس می دهد. همه چيز تغيير می کند، اما هيچ چيز ار بين نمی رود.

Time takes and gives back all things, everything changes, nothing is destroyed" "

بند پایانی شعر، «آه پدر، رها کن، پسرت را ببخش!» (11) انعکاس بخشی از آخرین کلماتی است که مسیح بر روی صلیب ادا کرده و ارتباط شعر را با کتاب مقدس تأکيد می کند. و نيز به روايتی گفته شده که جويس در آخرين ماه هايی که پدرش زنده بوده، به او بی اعتنايی بسيار کرده و حتا خواهش پدرش را مبنی بر اينکه به ديدارش برود، ناديده گرفته است (12). بنابراين در این حالت هيجان زدگی، به خاطرشادمانی از تولد نوه اش که در عین حال همزمان و مترادف با غم مرگ پدرش نيز هست، بی توجهی های قبلی و کم گرفتن خواهش های عاطفی پدرش را به يادش می آورد و بدين صورت از پدر خود طلب بخشش می کند.

پانويس ها:

1 - درکتاب موسيقی ايران از آغاز تا امروز در باره ی موسيقی مجلسی آمده است که

«امانوع دیگری از موسیقی بنام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسیقی مجلسی یا همان بزمی از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم به کار می رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت. گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده اند و دیگر مورخ یونانی «آتنه»در این باره نوشته است که «در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هایی در مجلس شرکت می کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن ها سهم اساسی داشتند.» (موسیقی ایران از آغاز تا امروز - جلد اول ، غلامرضا جوادی)برگرفته از سايت گفتگوی هارمونيک/موسیقی در دوران هخامنشی پنجشنبه/ اول ديماه 1384)

2 – I hear an Army

I hear an army charging upon the land,

And the thunder of horses plunging; foam about their knees:
Arrogant, in black armour,behind them stand,
Disdaining the reins, with fluttering whips, the Charioteers.
 
They cry into the night their battle name:
I moan in sleep when I hear afar their whirling laughter.
They cleave the gloom of dreams, a blinding flame,
Clanging, clanging upon the heart as upon an anvil.
 
They come shaking in triumph their long grey hair:
They come out of the sea and run shouting by the shore.
My heart, have you no wisdom thus to despair?
My love, my love, my love, why have you left me alone?
 
 

3 – اين کلمه به معنی شعر های يک پولی يا شعرهای يکی يک پنی يايکی يک شاهی است. بايد توجه داشت که penyeach از دو کلمه ی peny و each بوجود آمده که بخاطر شيرينکاری های جويس بی فاصله به هم چسبيده است. اين مجموعه در نيمه های سال 1927 توسط Sylvia Beach ، انتشارات Shakespeare and Company به چاپ رسيد.

4 - رد پای «مايكل Michael Bodkin » را با وضوح بيشتر می توان در داستان مردگان در مجموعه ی «دوبلينی ها» يافت.

5 - «Ecce Puer» که در لاتين «اِچه پو اِر» تلفظ می شود می تواند به صورت های: «ببين پسر را!»، «بنگر پسر را!»، يا به زبان فاخرتر «اينک پسر!» معنی شود. «اِچه» در لاتين اصلا ًمعنای «بفرما» و تلويحا ًبه معنای «ببين!»، «توجه کن!» يا «نگاه کن!» است. در مورد نامگذاری اين شعر دو نظريه داده شده.عده ای براين باورند که اين نام از روی انجيل برداشته شده و اشاره به جمله ی معروف «Ecce Homo = ببينيد، انسان است!/ اينک انسان!» دارد و اشاره به آلام مسيح توسط فرمانده رومی و به هنگام کشاندن او به نزد يهوديان دارد. چنانکه درانجيل یوحنا باب نوزدهم آمده: پس پیلاطس عیسی را گرفته تازیانه زد/و لشکریان تاجی از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ی ارغوانی بدو پوشاندند/و می گفتندسلام ای پادشاه یهود و تپانچه بدو می زدند/پیلاطس بیرون آمده به ایشان گفت اینک او را نزد شما بیرون آوردم تا بدانید که در او هیچ عیبی نیافتم/آنگاه عیسی با تاجی از خار و لباس ارغوانی بیرون آمد/ پیلاطس بدیشان گفت:اینک پسر انسان!

اما عده ای ديگر اين جمله را به معجزه ی الياس پيامبر نسبت می دهند که کودک مرده ای را زنده گردانيد و آنگاه به مادر طفل گفت:« Ecce Pue =ببين پسر را!».

بنا به روايتی جمله ی Ecce puer در کتاب انجيل قديم (=Old Testament The) کتاب دوم پادشاهان (=2 Kings ) فصل چهارم بخش 35 – 32 ،اشاره به يکی از معجزات الياس (Elisha / Eliseus ) دارد. در اين داستان بر اثر معجزه ی الياس زن نازايی از اهالی سونم يا شونم (sunem/shunem ) باردار می شود وبعداز چندی چون کودک می ميرد، الياس او را از مرگ باز می گرداند.

داستان بطور خلاصه از اين قرار است که الياس – پيامبر مقرر بر آب ها – هرگاه که از دهکده ی سونم می گذشته، زنی به رسم مهمان نوازی و مهربانی به او طعام می داده، بطوريکه هرگاه الياس را اتفاق می افتاده که در سونم اقامت کند، به خانه ی اين زن وارد می شده است. چون چندی می گذرد زن، همسرش را بر آن می دارد که اتاقکی برای الياس در گوشه ای از خانه بنا کند. الياس برای سپاسگزاری از زن، از او خواهش می كندکه حاجتی بخواهد تا آرزويش را بر آورد. زن که نازا بوده، طلب فرزند می کند. پس زن به نيايش الياس بارور می گردد و فرزند پسری می آورد که بعد از چند سالی می ميرد. زن گريه کنان در جستجوی الياس بر می آيد و او را به بالين فرزند مرده می خواند. در آن دم که الياس بر بالين کودک مرده می رسد روی به مادر کرده و می گويد: بنگر نوباوه را! . Ecce puer

آنگاه دهان بر دهان ، چشم بر چشم و دست بر دست او می گذارد و با نفس گرم خود در او می دمد پس کودک مرده از جای بر می خيزد. لازم به ذکر است که آخرين کار روسو مداردو ( Medardo Rosso ) مجسمه ساز و نقاش ايتاليايی، مجسمه ای است به نام Ecce puer (Behold the child = بنگر نوباوه را ) که بر اساس همين داستان ساخته شده. (با استفاده از ترجمه ی جميله وام بخش/سايت اينترنتی واژه)

6 - مجموعه ی شعرهای جيمز جويس«The Works of James Joyce»/با مقدمه ی Patrick Gillespie/ انتشارات /Wordsworth سال 1995

7 - "I've put in so many enigmas and puzzles that it will keep the professors busy for centuries arguing over what I meant, and that's the only way of insuring one's immortality."

8 - Diictionary Of symbols jack Tresidder says:

Hourglass: Mortality and the relentless passing of time The hourglass often appears in devotional still lifes to illustrate the brevity of human life, and is an attribute of Father Time and some times of Death.It can also borrow the symbolism of two triangles, one inverted, symbolizing the cycles of creation and destruction ( the shape of Shiva’s drum in Indian art).

ترکيب «ساعت شيشه ای» به صورت نمادين در شعر و ادب فارسی هم راه يافته که برای می توان به بيت های زير استناد کرد:

کاين جهان همچو شيشه ی ساعت

ساعتی زير و ساعتی زبر است (تذکره ی گلشن صبح/ص56)

مشتی ز خاک پای تو يابند اگر دو چشم

به هم چو شيشه ی ساعت به هم دهند (يحيی کاشی)

10- جوردانو برونو در 1548 در شهر «نولا Nola» در نزديکی ناپل ايتاليا زاده شد. وی که يکی از نمايندگان بزرگ نوانديشی است، از همان جوانی انديشه ای بی باک داشت و از این رو همواره هدف انتقاد و سرزنش و دشمنی کشیشان قرار می گرفت چنانکه به هر جاکه می رفت ،پس از چندی به الحاد متهم می شد از اين رو این«فیلسوف سرگردان» - نامی که بر او نهاده بودند- تقریباً همه ی زندگانی خود را به دربه دری گذرانید.سر انجام کليسا که نمی توانست نوانديشی های او را دوام بياورد، وی را به مرگ محکوم کرد و بدينسان روز 19 فوريه 1600 او را که هرگزاز عقايدش توبه نکرد، زنده زنده در آتش سوزاندند . به گونه ای می توان برونو را نخستين کسی دانست که به قانون نسبيت اشاره کرده است. (با استفاده از مقاله ی سارا کرمی/دانشگاه آزاد اسلامی/واحد پيشوا)

11- Father Why have you forsaken me? Father, forgive them because they don’t know what they

do.

12- He was guilt ridden for not having responded to his father’s request for him to visit Ireland before the old man died. (The poems of James Joyce – IRISHOP.com)

با سپاس از رهنمود های معلممHeather و از مهسا تاجتخش برای پانويس شماره ی 12

مأخذ:

موسيقی ناآشنا،نگاهی گذرا به اشعار جيمز جويس،روزنامه ی همشهری/شماره 13/جمعه 5 ارديبهشت 1382

The Works of Jams Joyce with an Introduction and Bibliography, The Wordsworth Poetry Library,1995

CMS Teams at James Joyce at New England 10K Championships, April 29, 2001, by Gary Bridgman

اينک کودک!

برگردان شعر

از افق های رفته ی تاريک

کودکی زاده می شود اين دم

قلبم از شادمانی و اندوه

می شود پاره ، می دَرَد از هم

در دل گاهواره اش آرام

کودک ، آن جان زنده ، خوابيده

مگر عشق و محبت و ايثار

بگشايد به روی او ديده

در نفس های تازه و زنده

شيشه ی عمر او پديد شود

او نبوده ست و آه ... اکنون هست

تا زمانی که ناپديد شود

پدری پير رفته از دنيا

کودکی نو غنوده بر جايش

ای پدر آخرين سخن اين است :

شادی ام را به من ببخش ... ببخش

         Ecce Puer
 
            Of the dark past
            A child is born;
            With joy and grief
            My heart is torn.
 
            Calm in his cradle
            The living lies.
            May love and mercy
            Unclose his eyes!
 
            Young life is breathed
            On the glass;
            The world that was not
            Comes to pass.
 
            A child is sleeping:
            An old man gone.
            O, father forsaken,
            Forgive your son!  


______________________________



___

No comments: