Leila Kordbacheh
________________
لیلا کُردبچه
_________________
میله ها
چشم هایم را
این سرخی دور دست دیروقت نمی فهمد
و پرنده ها به مسیر نگاهم در آسمان نوک می زنند
باید
به خانه برگردم
من سهم زیادی از این آسمان ندارم
و پرنده ها
بدون پنجره به رسمیتم نمی شناسند
من
شاعری خانگی ام
با حرف هایی بزرگ تر از دهان قرص پنجره هایم
و میله ها
ادامه ی منطقی استخوان دست های منند
باید به خانه برگردم
پنجره ام را بردارم و بروم
غروب غمگین تری نشانش دهم
و پرنده ای را که هر غروب
قفسش را به منقار می گیرد و
به آسمان می رود .ه
______________________
این سرخی دور دست دیروقت نمی فهمد
و پرنده ها به مسیر نگاهم در آسمان نوک می زنند
باید
به خانه برگردم
من سهم زیادی از این آسمان ندارم
و پرنده ها
بدون پنجره به رسمیتم نمی شناسند
من
شاعری خانگی ام
با حرف هایی بزرگ تر از دهان قرص پنجره هایم
و میله ها
ادامه ی منطقی استخوان دست های منند
باید به خانه برگردم
پنجره ام را بردارم و بروم
غروب غمگین تری نشانش دهم
و پرنده ای را که هر غروب
قفسش را به منقار می گیرد و
به آسمان می رود .ه
No comments:
Post a Comment