Friday, July 1, 2011

Minoo Nosrat

_____________

Jonas Wood, Untitled (Blue on White)
______________________________
مینو نصرت

مکثی کوتاه برای سنگ ها، دومین مجموعه شعر سارا محمدی اردهالی

برای سنگ ها دومین مجموعه شعر سارا محمدی اردهالی است. این دفتر شامل نود و هفت شعر از شاعر و نگاه منفرد او به جهان است. آنچه در خوانش اول شعر ها توجه را جلب می کند عنوان نخستین و پایانی این مجموعه است. در شعر «نشانه های دقیق»، شاعر شناسنامۀ پیشین خود را تعمداً گم و انکار می کند او با پس نگرفتن انگشتر عقیقش تلویحا به خواننده می گوید : با سارا محمدی اردهالی نوینی روبروست، سارایی که دست کم به اندازۀ نود و هفت شعر از شاعر دفتر اول فاصله گرفته است. شاعر انگشتر عقیق سنتی / مذهبی اش را در دکان بازار آقا خیام رها کرده می گذرد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
پشت شیشۀ دکان آقا خیام نوشته
یک انگشتری عقیق زنانه پیدا شده
می گذرم
از تو
از نشانی ها
نشانی های دقیق یک انگشتر عقیق زنانه (ص 9)ه
به واقع نیز این مجموعه در برگیرندۀ چشم انداز های تازه ایست که شاعر به کشف آنها نائل گشته است. شعر های دفتر زبان ساده ای دارند و وارد بازی های زبانی مرسوم نمی شوند. سارا در این دفتر صمیمانه دست خواننده را میگیرد و او را از میان روز های زندگی اش عبور می دهد و در این گشت و گذار تعریف تازه ای از خود و پیرامونش ارائه می دهد. برای سنگ ها چنانکه از نامش پیداست خطاب به سنگها نوشته شده است اما شعر خاصی با این عنوان در این دفتر نیست. ژیژیک در صفحۀ 162 کتاب گشودن فضای فلسفه می گوید : «یکی از مسائل سیاسی امروز این است که این منطق آزار ندیدن از دیگری پیامد های روانی فاجعه باری دارد و در تجربۀ فقدان واقعیت و ناواقعی شدن ریشه دارد. به نظر من بسیاری از پدیده ها را می توان تلاشی نومیدانه برای بازیابی حسی از لمس امر واقعی تفسیر کرد. برای مثال، پدیده ای که امروزه (بخصوص در آمریکا) رایج است حضور به اصطلاح تیغ زنان است. این ها اغلب (ولی نه فقط) زنانی جوان اند که الزام روانی باور نکردنی ای به بریدن خودشان دارند – معمولا با تیغ. ... اگر مصاحبۀ این زنان نگونبخت را بخوانید، باز می بینید که مسالۀ آنها این است : «احساس می کردم واقعی نیستم. احساس می کردم وجود ندارم. احساس می کردم انگار در حال و هوایی یکسره مجازی به سر می برم. و وقتی جریان گرم خون را بر پوستم حس می کردم، احساس می کردم دوباره وصل شده ام، که دوباره به ارتباط با واقعیت باز گشته ام».ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شعر های سارا نیز به گونه ای دیگر پرده از دنیای کرخت شده و بی حس آدمها بر میدارد. این مجموعه به توصیف نما ها و وقایعی می پردازد که زندگی روزمرۀ انسان امروز را می سازد، زندگی تهی شده از روح، عشق، ایمان، فضا و آدم هایی را به تماشا می گذارد که از مقام والای «اشرف مخلوقات» تنها نامی برایش باقیمانده است. آدم هایی که مطلقا توانایی برقراری ارتباط با دیگری یا دیگران را ندارند. شاعر در این شعر ها مانند وجودی سرشار از حس زندگی به این کرختی گسترده می نگرد و در بخش هایی که درصد این مسخ شدن ها بالا رفته خود نیز به طبیعت بی جان پیرامون خود می پیوندد و درست در یکی از همین لحظه هاست که می گوید : «دلم یک تصادف جدی می خواهد» (ص 10).
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
او به عنوان زن در جامعه ای مردسالار و سنتی گلیم کوچکی برای دراز کردن پاهایش دارد و همیشه نمی تواند مرسوم ها را بنا به دلخواه خود بشکند و خود را بی هیچ آسیبی از بحران ها برهاند. از طرف دیگر او به عنوان شاعر دست در کار خلق دنیایی ورای آنکه در آن می زید هست، دنیایی متفاوت که او را به فردیت متفاوتش راهبری می کند. جامعه اما مقابل اینگونه انسان ها هماره دست ردی ست که مدام بر سینۀ شان کوبیده می شود. پس تعجبی ندارد که شاعر آرامش را اینگونه به تصویر می کشد. در این آرامش نیز ما با نوعی سنگ شدگی مواجه هستیم، «آرامم / شکل تور های کتان لباس های خواب / شکل یک آباژور کم نور / درسالنی متروک / آرامم / شکل چمدان لباس های زمستانی / شکل یک رومیزی که هزار بار / در ماشین لباسشویی شسته شده / روی بند خشک شده / روی میز پهن شده / آرامم / شکل مداد های سفید مداد رنگی ها / آرامم / و به اشک هایم کاری ندارم» (ص 12). شاعر مداد سفید جعبۀ مداد های رنگی است که اغلب مورد استفاده ندارد مگر برای نوشتن بر تختۀ سیاه شب. «هفت بار / می شویم / لیوان ها / بشقاب ها و / قابلمه ها را/ چقدر جان دارد این شب» (ص 30). سارا محمدی با جدا کردن خود از رنگ های دیگر به توصیف و تعریف زن در جامعۀ خود می پردازد، زنی که بنا به قانون و سنت میباید خانه نشین گردد و مهمترین کار او همسری مهربان بودن و مادری فداکار شدن است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
برای سنگ ها مجموعۀ متنوعی ازعشق، شادی، تنهایی، فریاد، بوی خون، تشییع، مرگ و شام آخر و ... است. در شام آخر این دفتر نه شراب و خون مسیح به چشم میخورد و نه گوشت و استخوانش، بلکه این شام سفره ای به ابعاد سرزمینی ست در تلاطم مدام و شاعر کشتی نشسته ایست که هر لحظه از بیم جان به دیوار هایش میخورد و عاقبت به نقطه ای در غرب یا شرق تبعید یا پرتاب می شود. شام آخر در حالی خورده می شود که پیامبر، حواری، خائن و مصلوبش خود شاعر است که اینک چای یک نفره اش را به سلامتی هفت مرد اساطیری بلند کرده می نوشد : «به سلامتی / همان هفت مرد گم میان کوه ها و دشت ها / همان ها که نگه داشته اند زمین را»(ص 68). سارا فریبکاری عشق و عشق فریبکارانه مجازی را می شناسد همچنان که نسبت موسیقی با غریزه و عشق را میداند. صدای پیانو همزمان نت های غریزی یا بهتر بگویم زبان تن را به تکلم در می آورد و جان و تن را توامان به وجد در می آورد. در جمله ی «موسیقی حرام است» معنای عشق ممنوعه نهفته است. قانون برای هر ممنوعیتی حریمی و برای هر حریمی نگاهبانی جهت حفاظت گماشته است. حضور نگهبان، نماد عریانی از درخواست تمرد از قانون است. وقتی آزادی ها کوچک می شوند حقارت هایند که روز بروز بزرگ و بزرگ تر می گردند. نطفۀ حقارت استبداد می زاید و فرهنگ استبداد نیازمند قانونشکنانی است که بی محابا مانند پروانه تن به آتش می سپارند. شاعر در این وادی پروانه ایست که چاره ای جز چرخیدن به گرد آتش و در نهایت سوختن ندارد. پیانو اشتیاق شاعر را به همامیختگی با دیگری بر می انگیزد دیگری اما آن سوی چراغ قرمز میسوزد عبور به آن سو ممنوع اعلام شده است. چنین ممنوعیت هایی نطفۀ خشم شاعر را بارور می سازد و او را در چاله های فریبکارانۀ تازه ای می اندازد، چاله هایی که محصول ذهن مستبد و کارخانه های سنگ سازی است. کار خانه هایی که شبیه اردوگاه های مرگ هدف های از پیش تعیین شده ای را دنبال می کنند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آخر های شب
مبل مادر بزرگ
تکانی به خودش داد
محتاط گفت
سخت میگیری دخترم
بغضم شکست. (ص 73)ه
سارا در توصیف شهر زندگی اش می نویسد :ه
مانند مجسمۀ داوود
که از هر سو نگاهش میکنی
شاهکار است
هر طور نگاه میکنم
تهران غم انگیز است.(74)ه
براستی که تهران با جمعیت و هوای آلوده، صدای آلوده و ترافیک سرسام آورش به زهدان متورمی می ماند که هر آن بیم انفجار دارد و شکی نیست نوزادش جز اهریمن نمی تواند باشد. اصطلاح به کار گیری واژۀ شاهکار در این شعر به لحاظ زیبایی شناسی ما را با سوژه ای مواجه می کند که در او سنگ شدگی به غایت کمال خود رسیده و اینک به حال «خود زنی» افتاده است. شاعرِ برای سنگ ها تمام نیرویش را جهت افشای وجوه گوناگون سنگ شدگی به کار می گیرد. او به جزئیات این پدیدۀ غیر انسانی که مانند کویر در حال گسترش است در زندگی خصوصی خود پرداخته، آن را به کل جامعه تعمیم می دهد. زنی که در سطرهای این دفتر قدم می زند ضمن بیان آرزوها و نیاز های زنانۀ خویش، پرده از روی نیم مذکر درون و بیرون خود بر میدارد و جامعۀ مردانه را به بازخوانی دیگر بارۀ خویش دعوت می کند. معضلی که جامعۀ مدنی ما با آن در گیر است در سطر سطر شعر ها مشهود و در شعره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه «JUST IMAGINE»ه
به اوج میرسد :ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه

همین روز هاست
قحطی شود
کلمه قطع شود
لوله بکشند
از استانبول یا بغداد
کلمات تقلبی وارد کنند
شاعران و نویسندگان جوع بگیرند
هر چه می گویند
گنگ نگاهشان کنیم
همین روزهاست
مردم کوچه و بازار
ناتوان شوند
از گفتن یک قصۀ عاشقانه
لکنت بگیرند
بپیچند به خود از درد
صف بکشیم
بازار سیاه،ه
درمانده
زندگی مان را بدهیم
برای چند واژه
Passion
Human
Imagination (15)ه
فضای حاکم بر این شعر در توصیف از خود بیگانه شدگی مردم سرزمینی است که شناسنامۀ تاریخی و باستانی اش موجد حماسه ها و اسطوره سازی های گوناگونی در شعر و ادبیات جهان گشته و راه کار های تازه ای به انسان شرق و غرب جهت بهبود شرایط فرهنگی / سیاسی / انسانی اش ارائه میدهد، ( به عنوان مثال از حماسۀ گیل گمش میتوان نام برد که تمام مورخان و باستانشناسان جهان را جهت بازخوانی و رمز گشایی اش به خود جلب کرده است). حال خود این انسان تمدن ساز چنان وسوسۀ غرب آتش به جانش انداخته که زبان پارسی اش که رمز عبور جهت کسب هویت فردی و باستانی اش است را تحت الشعاع قرار داده و به نظر میرسد در این مقوله هم ما با نوعی «خود زنی» روبرو هستیم. شاعر با هوشمندی و درایت پرده از روی چنین جلوه گری های تباهی آور بر می دارد. او در شعر «دیدار» این منطق را به وقایع هولناک تاریخ سرزمینش بسط داده، معنای هولناک تری را استخراج می کند. ایرانی نا آگاه از گذشته و تاریخش، هنوز هم با دیدن فردی که مشخصات ستمکارترین شخصیت تاریخی را دارد از دست دادن با او خودداری نمی کند، «لبخند چنگیزخان بر لبش / چشمان سیاهش زبانه می کشد / دستش را پیش آورد / شاعران نیشابور / ابریشم های رنگارنگ بلخ / انبار های غلۀ خراسان و خوارزم / در من / می سوختند و / دود می شدند / دست دادم» (ص19).ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سارا محمدی در این دفتر با شرح دغدعه های یک زن در جامعۀ پدر سالار به توصیف مردانی می پردازد که از فرط نادیده گرفتن مادران، همسران و دختران خود چون سنگ سنگین شده اند. برای سنگ ها شرح جامعه ای است که نخستین تصویری که در ذهن خواننده می سازد ردیف سنگ قبر هائی با مشخصات مختصر تولد و مرگ است. شاعر در گورستانی می زید که دیریست معنای زندگی را از دست داده است. نگاه شاعر به مرگ چنان ساده شده است که در شعری به نام «وصیت» تقاضا می کند، «سنگ قبرم سبک باشد ... تنها یک جمله حک کنید آن جا ... «می روم چای دم کنم». این نگرش در کل مجموعه گسترش یافته است، «آخر های شب / پنج کامیون مست / تلو تلو خوران / از کوچۀ نحیف ما گذشتند / ... پیشانی ام را تکیه دادم به سینۀ ماه / کامیون ها را نگاه کردم / چه قدر خسته بودم / آخر های شب» (25)، «بال هایم / هنگام رقص / رگ به رگ می شوند / می چرخم / با سر گیجه / ساق های نازکم در هم پیچ می خورند / پیر می شوند (28)، «موهای سیاهم / که خیال می کنی / کوتاهند / تیمارستانی ست / پر از جانی های بسته به تخت ...(31)، «آخ / اگه می شد / توی این تاریکی / یکی روش را برگردونه / و یه کم / فقط یه کم / به من گوش کنه! (33)، «مرگ / مرد ناشناسی است / که وسط جلسۀ سه شنبه ها / بی مقدمه بلند شد / کت سیاهش را پوشید و رفت (39)، «ما تنها / زن و مردی بودیم که / شب هنگام / اندکی / گرم شده بودیم (44)، « می شکند / همه چیزی / در آشپزخانۀ من / مدام التهاب / التهاب دست ها و پاهای بریده / شیر های سر رفته / رویاهای زخمی (45)، «من / بیوۀ فرمانده دلاور جنگی نابرابرم (46)، «انگشتانم را به کف استخر می کشم / ناگهان / یادت / چون کوسه ای به سمتم بر می گردد (48)، و این شعر زیبا :ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه «خورشید خانم فلات قارۀ من
کجائی؟»ه
ه «من تنها لب مدیترانه ام
غرب شرق»ه
ه «خم شو به سمت من
بپیچ
به طول من
به عرض من»ه

کلمه ها نم کشیده اند
با چوب های خیس
چه آتشی روشن کنم؟ (56)ه
سارا محمدی مانند تمام زنانی که برای باز یافتن هویت اجتماعی خود ناچار می شوند پا در جای پای مردان بگذارند این معنا را در شعر «ایستگاه فوبیرلند» به خوبی به تصویر می کشد : « سوزن بان جوانی هستم / سر ساعت باید / با کلاه و کراوات / در ایستگاه بایستم ... هیچکس مرا نمی بیند / کتری را با کراواتم / از روی آتش بر می دارم / کلاهم را از پنجره / پرت می کنم بیرون / من شانس اخراج شدن را / از دست داده ام (65). او در شعر دیگری به شرح حال زنی می پردازد که در جستجوی یک حامی چنان به حالت استیصال می افتد که در نهایت ترجیح می دهد آرزو های خود را نادیده گرفته تکیه بر شانه های مردی بدهد، کرکرۀ جهان را پایین بکشد خود را وقف او کند : «نان تازه بگیر / به خانه ام بیا / دریانورد خسته / میخواهم لباس های خیست را / از تنت در بیاورم / شیر گرم کنم برایت / بگویی / شانه هایم / سکان زندگی توست / و من / پنجره های این شهر توفان زده را / محکم ببندم. (93) شاعر در شعر پایانی که نماد مرگ و تولد دیگر است خواننده را برای خواندن مجموعه شعرهای بعدی اش که شناسنامۀ سارای دیگری را ارائه خواهند داد مشتاقانه منتظر می گذارد. آن چه در این شعر نظر را جذب خود می کند غیر قابل پیش بینی بودن چرخش دستهای شاعر است، راز مستتر در بازی این دستها را عشق می گشاید و عشق نیز می خواند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
دستم را
نمی توانند بخوانند
دستهای من
شعر منتشر نشدۀ توست.(97)ه
برای سنگ ها با نگاه همه جانبه به رویداد های جامعه و جهان، جامۀ کاذب تمام عناصر را پس می زند و به شرح عمیق وقایعی می پردازد که نادیده گرفتن آنها مصیبت می زاید. محتوای شعر ها انسان گرایند و روی این پدیدۀ از یاد رفته متمرکز هستند، پدیده ای که در فقدانش بی تردید باید به تباهی جهانی که در پیش رو داریم از پیش بگرییم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


مرداد ماه 1390
__________________

No comments: