Reza Borousan
_______________
رضا بروسان
___________________
غریبی
بی تو
حودم را در بیابان غریبی احساس میکنم
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین درختان کاج را حتی
زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که
موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی توه ه آه
سرم بی توه ه ه آه
دستم بی تو آه
دستم دراندیشه دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
وعقربه ها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو می افتد
_______________
No comments:
Post a Comment