Saturday, October 1, 2011

Ali Reza Zi Hagh

___________


Church Door Crowfield church, Suffolk. By Arkalian
________________
عليرضاذيحق

مرداب‌های فاصله

تن توري برگ هاي خشك محصور
در اوراق كاهي دفترهاي چهل‌ برگ كودكي
و ضيافت كاغذين گلهاي مغموم و نحيف
پچ پچ رازي‌ بود كه تصوير تصورهاي قاب شدة مانايي را
و بودن را
خشن‌تر از دستان معلمي كه مشق‌هامان را بي‌تأمل خط مي‌زد
در هم مي‌شكست

در عرياني‌هاي انديشه و خانه به دوشي‌هاي فقر ساليان
دفترهاي ياد و يادگاران را در غبار هم اگر گم كرديم
از كتابها
محكم چسبيديم كه مبادا
در حجره‌هاي تنگ و كم نور عطاران بازار
لاي ورق‌هاي آن‌ها
هل و دارچين بپيچند و دنيا
از هر چه حس و نبوغ و ذوق و خيال است
به يكباره خالي شود.
ه
در بهت مرموز مرگ هم اگر فرو مي‌رفتيم
هيچ معمايي پيچيده‌تر از آن نبود.
ه
كه چرا بايد ترسيد؟ه
دزدكي ديده بودم كه مردي شاعر
كاغذهاي مچاله شده را در قلكي شكسته مي‌ريزد و
در كرت كوچك حياط تنهايي‌هاي عبوس‌اش خاك مي‌كند.
ه
مادرم مي‌گفت:ه
ه«حتماً ورد و دعايست و جنبل و جادويي!ه
از او بايد ترسيد!»ه
اما من كه تصميم داشتم حتي
از كابوي‌ها و دراكولاي سينما هم نترسم
هراسي به دل راه ندادم و ولي
روزي ديدم كه تن رنجور مرد شاعر را
با رنگي پريده و انبوه عرقهاي سرد نشسته به روي پيشاني
از خانه مي‌كشند بيرون و او از ترس
خود را گم كرده است.
ه
هيچ نمي‌دانستم كه عصر
با سموم تاريكيها آلوده است و
در گريز از آوار غرور
دل هاي دليران حك شده به روي شمشيرهاي چوبي را
جويهاي جاري موريانه‌ها شسته و واهمه‌ها
حفره‌هاي خالي سينه ها را پركرده‌اند.

در گذر از سيلاب‌هاي تند سنگلاخ‌هاي بلوغ بود
كه زورق‌هاي رويا و عشق را
در مرداب‌هاي فاصله مدفون ديدم و نان
طلسمي كه با تارهاي عنكبوتي موميايي شده
كنج‌هاي تقدير را انباشته است.
در خار زار رازهاي نهان هراس
باران موهبتي
ژرفي‌ مأيوس دلهاي تهي را
پرخواهد كرد؟
ه
در بدرودي آفتابي
از قاصدكهاي شادكودكي مسرور
ديريست كه حقيقت را در كوچه‌ مي‌جوييم و
خال‌هاي جوهرين كتابها را
از تن‌ باورهامان شسته‌ايم!ه
22/7/83



________

1 comment:

مریم اسحاقی said...

دزدکی می دیدم که مردی شاعر
کاغذ های مچاله شده را در قلکی شکسته می ریزد
سپاس جناب ذیحق. شعر زیبایی خواندم چون همیشه ها