Ted Hughes
______________________________
در نور ِ کیک
آریل** روی بند انگشتت نشسته است. ه
تو از میان لب هایت که همچون بوسه یی غنچه کرده ای
به او انگور می دهی
دانه یی سیاه، دانه یی سبز
چرا این قدر قیافه ی جدی به خود گرفته ای؟ ه
همه دارند می رقصند. ه
گویی برای حق شناسی، همه دوباره گِردِ تو جمع شده اند- ه
دوستان ِ قدیم و جدید
برخی نویسندگان مشهور؛ ستاره های درخشان پیرامونت؛ ه
و ناشران و دکترها و پرفسورها
گوشه ی چشم هاشان از فرط خنده چروک افتاده است. ه
حتا شقایق های پایان ِ فصل دارند می خندند
برگی از یکی از آنها می افتد . ه
شعله ی شمع ها می لرزد : ه
نمی توانند شادی شان را پنهان کنند. ه
مادرت در خانه ی سالمندان می خندد؛ ه
بچه هایت از آن سوی دنیا دارند می خندند . ه
پدرت در اعماق تابوتش دارد می خندد. ه ***ه
و ستارگان
یقینا ً ستارگان هم از خنده می لرزند . ه
و آریل- ه
آریل چطور؟ ه
آریل هم از بودن در اینجا خوشحال است. ه
تنها تو و من لبخند نمی زنیم . ه
ه* این شعر از یک نظر مرثیه یی است بر مرگ سیلویا پلات همسر تد هیوز.ه
ه** آریل: نام ِ ماده اسب ِ سیلویا پلات ،و نیز نام کتابی از او.ه
Freedom of Speech
At your sixtieth birthday, in the cake's glow,
Ariel sits on your knuckle.
You feed it grapes, a black one, then a green one,
From between your lips pursed like a kiss.
Why are you so solemn? Everybody laughs
As if grateful, the whole reunion
old friends and new friends,
Some famous authorus, your court of brilliant minds,
And publishers and doctors and professors,
Their eyes creased in delighted laughter-even
The late poppies laugh, one loses a petal.
The candles tremble their tips
Trying to contain their joy. And your Mummy
Is laughing in her nursing home. Your children
Are laughing from opposite sides of the globe. Your Daddy
Laughs deep in his coffin. And the stars,
Surely the stars, too, shake with laughter.
And Ariel
What about Ariel?
Ariel is happy to be here.
Only You and I do not smile.
_________
No comments:
Post a Comment