Sunday, January 1, 2012

Shapur Ahmadi

________________

Elliott Erwitt, Brazil, architecture by Oscar Niemeyer, 1961
__________________
شاپور احمدی

ميهنم
خداوند مي‌سوزانَد مرا.ه
آخر كوره‌راهي تُرد
پوشال های خاكستر
مي‌آويزند به هيچي خشك
هيچي عقيم.
شايد خنجي كدر
زير گونه غلتيد
و تن نازك زمستان سوراخ شد،
ه
و سرگردان الان مي‌پلكد.ه
گنجشكهاي خاك‌برسر
در اين هياهو
دست و پنجه‌ام را
آه خدايا مي‌بويند
و در حلقه‌ي جيغ های زنگاری
پلكهايشان مي‌پلاسد.
ه
گاهي اين گونه مي‌نشينم
روياروي خورشيد سفيد
تا چاه پرنده
از نو
رخسار را
در خود غرق كند.
ه
***
رود سياه
و ماديانهاي پژمرده
با سطلهاي آتشين
بر يراق خود
شرمگين مي‌رسند
به كمينگاه خالي‌مان.
ه
تراشه‌هاي رود
و صورتم را
در آخر كلاغ
قايم كردم.
ه
و پچ‌پچ پلاسي
از آسمان مي‌كوبدم
آه خدايا در اين بيراهه
رودرروي ميهنم،
ه
و سنگ‌لاشه‌ي رخسار را
با زنگار و خس
آراسته است و
مي‌سوزد
مي‌سوزد
گل سرخ
لاي سرانگشتان ننه‌ام
كه مي‌بوسم.
ه
و سرسري نيستم.ه
كورمال
همبازي‌ام را يافتم
در جامه‌اي تنيده از زنگار
بافته از تن، آوه او كه
كناره‌هاي سرابچه
شرابه‌هاي نرم و درخشانش
باز در دل گوشتي‌ام خزيد.
ه
***
بچه‌ها، من ديگه بايد برم.
ديرم مي‌شه.
ه
همينم كافي بود.ه
پس يادتون نره
دوباره مي‌آم سراغ اون گلميخ،
ه
چقدر دوست دارم به اون بسته بودم.ه
افسوس، بايد برم خونه.ه
كاش ديگه هيچ چيز نسوزه.ه
مي‌دونم كوره‌راه پشت سرمون
بسته مي‌شه. قربانت.
ه
***
ميهنم را غبارگاه سايه‌ها
حتم دارم بيچاره كرده است
آه و آن رمه‌ي گنجشكان شيرين
و آزرمگين، آتش‌پره‌هاي كژدم را
از جامي پرده‌نشين مي‌ربايند.
ه
آری، كمانداری پوچ منم.ه



_______

No comments: