Azita Ghahreman
____________
آزیتا قهرمان
___________________
مجلس نجمای بغدادی در صفت فراق
بهار رفته بود در احوال رابعه شمعی برایم روشن کند
بهار رفته بود در احوال رابعه شمعی برایم روشن کند
نخل ها نوحه میخواندند واسب ها
در پای هر درخت بارانِ را بگوببارد و جنگاجرنگ باد
شب عجیبی بود
انگار شبیه تن را به غرق میزدی در این کبوتران
انگارلاله میرفت بالا مرا به شعر مینوشت
انگاردلتنگی آسان بگیرد با این صدا
سطرهای پیچک در قرمز آهسته و خدا ابرها را هی کند
آهنگ چشم های ما به ابتدای زمین میرفت
به ساعت شکوفه برف و نمک د رطعم های سپید
به گوش های آسمان در قطره ها
مثل آب ها داشتم با خودم راه میرفتم که
مثل آب ها مینشستم در برج های فراموش
مثل آب ها تا گم شدن آیین من شود
رودها تمام قد روبرویت تا
پروانه آیا در همین هوای قشنگ هزار بار مرده بود ؟
طرحی که می کشیدیم باشعله ها؟
چقدر دلم تنگ و جزایر مجنون دراین حدود زنجیری اند
هی هی هی هی در گویی که گفت در گفتی که گو
این جمله ها از فرط ناتمام بی صاحب وریخته مابین ما
چقدر سر و پله های بی در بربط درخواب سنگ دست با تلفظ ای کاش
وگرنه ای ماه من همان دیوانه ام که بود وهستم هنوز
اما در گِل نشست غروب و نیزارم
شما بیایید از دیشب و کجا تا با این حروف سریانی کبود
ازنو قایق نوشته باشیم دروصف کارون گم شده
_______________
___
No comments:
Post a Comment