Sylvia Plath
__________________
Sylvia Plath and Ted Hughes
_______________
سیلویا پلات
فارسی: یاشار احدصارمی
ماه و درخت سوختال
اینک نورِ هوش. سرد و کهکشانی
درختان هوش سیاه . نور آبی رنگ
چمن زیر پایم غم دلشان را برایم باز می کنند انگار که خدا من باشم
از حقارت شان غر می زنند و می خلند به مچ پایم
اینجا مکان ارواح اثیری ست
و ردیف سنگ قبرها مرز بین اینجا و خانه ام
در کجا تمام خواد شد را نمی توانم به این سادگی بفهمم
ماه در نیست . صورتی ست سر خود
سفید مثل بند انگشت خیلی خیلی هم خشم آلود
دریا را از پشت می کشد انگار که گناهی تاریک
شبیه حلقه ای ساکت و خیلی مایوس
من اینجا زندگی می کنم
یکشنبه ها ناقوس آسمان را دوبار به وحشت می اندازد
هشت زبان گنده روز قیامت را تایید می کنند
در آخر اسمشان را سر راست و درست به طنین می اندازند
آن بال را نشان می دهد درختِ سوختال با شکلی گوتیک
و چشم که از پی اش ماه را پیدا می کند
ماه مادر من است . زنی نه مثلِ مریمِ شیرین و شاد
جامه ها ی آبی اش بوف و خفاش را به حرکت در می آورد
چقدر دوست دارم به نرمی باور کنم صورت این پیکر را
که با هاله ی شمع ها گرامی داشته شده و چشم های یواشش را دوخته این پایین خصوصا طرف من
خیلی چیزها از سر من گذشت
ابرها به سوی ستاره ها آبی و اسرار انگیز گل می دهند
داخل کیلسا مقدسین همیشه آبی خواهد بود
و شناور با پاهای ظریفشان اطراف نیمکت ها
دست و صورت هاشان سفت و سخت از قداست
ماه هیچ یک از این ها را نمی بیند او که زنی ست کور و وحشی
و حرف درخت سوختال تاریکی ست - تاریکی و سکوت
This is the light of the mind, cold and planetary.
درختان هوش سیاه . نور آبی رنگ
چمن زیر پایم غم دلشان را برایم باز می کنند انگار که خدا من باشم
از حقارت شان غر می زنند و می خلند به مچ پایم
اینجا مکان ارواح اثیری ست
و ردیف سنگ قبرها مرز بین اینجا و خانه ام
در کجا تمام خواد شد را نمی توانم به این سادگی بفهمم
ماه در نیست . صورتی ست سر خود
سفید مثل بند انگشت خیلی خیلی هم خشم آلود
دریا را از پشت می کشد انگار که گناهی تاریک
شبیه حلقه ای ساکت و خیلی مایوس
من اینجا زندگی می کنم
یکشنبه ها ناقوس آسمان را دوبار به وحشت می اندازد
هشت زبان گنده روز قیامت را تایید می کنند
در آخر اسمشان را سر راست و درست به طنین می اندازند
آن بال را نشان می دهد درختِ سوختال با شکلی گوتیک
و چشم که از پی اش ماه را پیدا می کند
ماه مادر من است . زنی نه مثلِ مریمِ شیرین و شاد
جامه ها ی آبی اش بوف و خفاش را به حرکت در می آورد
چقدر دوست دارم به نرمی باور کنم صورت این پیکر را
که با هاله ی شمع ها گرامی داشته شده و چشم های یواشش را دوخته این پایین خصوصا طرف من
خیلی چیزها از سر من گذشت
ابرها به سوی ستاره ها آبی و اسرار انگیز گل می دهند
داخل کیلسا مقدسین همیشه آبی خواهد بود
و شناور با پاهای ظریفشان اطراف نیمکت ها
دست و صورت هاشان سفت و سخت از قداست
ماه هیچ یک از این ها را نمی بیند او که زنی ست کور و وحشی
و حرف درخت سوختال تاریکی ست - تاریکی و سکوت
The Moon and the Yew Tree
This is the light of the mind, cold and planetary.
The trees of the mind are black. The light is blue.
The grasses unload their griefs on my feet as if I were God,
Prickling my ankles and murmuring of their humility.
Fumy, spiritous mists inhabit this place
Separated from my house by a row of headstones.
I simply cannot see where there is to get to.
The moon is no door. It is a face in its own right,
White as a knuckle and terribly upset.
It drags the sea after it like a dark crime; it is quiet
With the O-gape of complete despair. I live here.
Twice on Sunday, the bells startle the sky——
Eight great tongues affirming the Resurrection.
At the end, they soberly bong out their names.
The yew tree points up. It has a Gothic shape.
The eyes lift after it and find the moon.
The moon is my mother. She is not sweet like Mary.
Her blue garments unloose small bats and owls.
How I would like to believe in tenderness——
The face of the effigy, gentled by candles,
Bending, on me in particular, its mild eyes.
I have fallen a long way. Clouds are flowering
Blue and mystical over the face of the stars.
Inside the church, the saints will be all blue,
Floating on their delicate feet over the cold pews,
Their hands and faces stiff with holiness.
The moon sees nothing of this. She is bald and wild.
And the message of the yew tree is blackness—blackness and silence.
Sylvia Plath, “The Moon and the Yew Tree” from Collected Poems.
Copyright © 1960, 1965, 1971, 1981 by the Estate of Sylvia Plath.
Editorial matter copyright © 1981 by Ted Hughes. Used by permission of
HarperCollins Publishers.
___________
No comments:
Post a Comment