Azita Ghahreman
_______________
Photo by Xuxanov
____________
آزیتا قهرمان
شبیه خوانی کلاغ
دریا از
روی خواب
باد از روی ما گذشت
مرا صدا میزد اسمی که صورت نداشت
باران حروف کهنه را نو مینوشت
جز افتادن دستی نبود تا بگیردم
باد از روی ما گذشت
مرا صدا میزد اسمی که صورت نداشت
باران حروف کهنه را نو مینوشت
جز افتادن دستی نبود تا بگیردم
ترسی که سایهاش از تو بود
افتاده بود روی دیوار دو بال سیاه
کلاغ رفته بود کمی خشکی بیاورد از حدود فرار
کلاغ رفته بود کمی خشکی بیاورد از حدود فرار
هرچند نمیدانم! تا کجا را آب بردهاست؟
باقیام هنوز از آنکه بست پلک
و خوابش مرا نبرد
بادبان تا کجا نقشه را صاف رفته بود؟
تا انتها چقدر سمت من است؟
راه باید مرا تمام کند
سینهام سنگ سنگ کوهی شود
جریره با یال اسبهای مرده؛ دزیره در کتاب قطور؛
دستکش سیاه مادام بواری روی برف
نامه ای پاره به روایت هد هد
این کلاغ هم برنگشت!
زنی از نمک در راه پاشیده بود
نوح تا بشمرد طوطی شتر گاو و پلنگ
کلپاسه و نهنگ، دیو دوسر
در بسته شد ماه بارید
عمر شماره میانداخت
و سقف چکچک نشست
این کلاغ هم بر نگشت!
فرصت نبود
رفتن وارونه در چاه میدوید
دیوانه از تنگیاش سر رفته بود
و چاقو در رگ پارو میزند هنوز!
این کلاغ هم برنگشت!
لهلهزنان دارم از خودم بالا میرسم
زیبا میشوم روی صخرهات
تازه میخواهم زن شوم
بیتنهای از پایین شبیه خودم
نامه ای پاره به روایت هد هد
این کلاغ هم برنگشت!
زنی از نمک در راه پاشیده بود
نوح تا بشمرد طوطی شتر گاو و پلنگ
کلپاسه و نهنگ، دیو دوسر
در بسته شد ماه بارید
عمر شماره میانداخت
و سقف چکچک نشست
این کلاغ هم بر نگشت!
فرصت نبود
رفتن وارونه در چاه میدوید
دیوانه از تنگیاش سر رفته بود
و چاقو در رگ پارو میزند هنوز!
این کلاغ هم برنگشت!
لهلهزنان دارم از خودم بالا میرسم
زیبا میشوم روی صخرهات
تازه میخواهم زن شوم
بیتنهای از پایین شبیه خودم
بدون شرح ِسنگها
و پرچمی که دوخت رگهایم را به مار
و پرچمی که دوخت رگهایم را به مار
سینهام را به چشمه بست
خوابهایم را با قیچی برید
خوابهایم را با قیچی برید
جزیرههایت
بی حرف اضافه به من چسبیدهاند
هزار بار مردهام
و تابستان میان دندانهایم سبز میشود
چهلسالگی از تو گذشت
و این کلاغ برنگشت !
گلهای دامنت راهراه میروند
و دنیا چقدر کوچکتر
از وقتی بزرگ بودیم و آینه اتاق امنی بود
برای تسلی این غروب لازم است
یکی مرا فرار کرده بود
با سرعتی که خون از درزهایم...
گفتی بپر!
برنگرد!
از من جلو بزن!
شکل گفتن دارد از کلمات میافتد
طرح حروفی که زخم را اسلیمی نوشت
حلقهای با مورخ و بِسمل
و قصد ما برای خانهای که...
یادش بخیر!
دیر است برای دوباره!
برای روزی که بعد ...
زخم تو روی عبور دل میزند
نرو! نمان!
از بریدگیهایت پیاده شو
آنقدر هزار سالهام که دیگر فقط خودم
همین که هستم
تلِ استخوان ِریخته
ویرانهای از جملههای سربریده!
مرگ روی کاشیهای لیز
دست خونیاش را به گلوی تو میگرفت
تا نیفتد
حالا آسمان به هیچ بگیردم
زمین دارد در تنت فرو میرود هنوز
دارم از تو بالا میروم
تا آدم شوم
خشکی مربعی کبود است
اندازهی دو پای کبوتر
زبان مادری بغبغکنان دورخودش میچرخد
میگردد و پر پر
می رقصد و بغبغ
این کلاغ هم که ...!
تلِ استخوان ِریخته
ویرانهای از جملههای سربریده!
مرگ روی کاشیهای لیز
دست خونیاش را به گلوی تو میگرفت
تا نیفتد
حالا آسمان به هیچ بگیردم
زمین دارد در تنت فرو میرود هنوز
دارم از تو بالا میروم
تا آدم شوم
خشکی مربعی کبود است
اندازهی دو پای کبوتر
زبان مادری بغبغکنان دورخودش میچرخد
میگردد و پر پر
می رقصد و بغبغ
این کلاغ هم که ...!
___________
No comments:
Post a Comment