Wednesday, December 1, 1999

Gholam Hossein Saedi

_______________


غلام‌حسین ساعدی
__________________

امروز، روز خوبی‌ست

امروز
روز خوبی‌ست
بعد از هزار روز
در را زدند
یک لحظه پیدا، بله، پیدا و ناپدید
و آن‌گاه
یک تلگراف، تلگرافِ سبز به‌ظاهر شاد
آمد برای من

ه« آماده باش! خسته!ه
یک ساعت دگر
با داس می‌رسم
با دستِ بسته می‌بَرَمَت
می‌بَرَمَت توی کوچه باغ
هرچند که تو بخواهی
می دهمت سیب
سیبِ درشت، سیبِ درشت سرخ
آن‌گاه تو، رها ز عذاب همیشه‌گی
هی سیب می‌خوری، می‌خوری هی در باغ ».
ه

شش‌لول به دست
پشت درِ بسته
من منتظر
او زنگ می‌ زند
داس‌اش به دست
او منتظر
ای کاش باز شود در
شش‌لول قادر است و یا داس؟
ه

من جمله را
من هر که را بخواهند به زور داس
راهی‌ی باغِ پر از سیب سرخ کنند
با شش‌لولم
با قدرت تمام آزاد می کنم
بله، آزاد
من می‌کَنم بنیادِ
ه ه ه ه آن داس در دستِ سرخْ لبِ تشنه کام را.ه

____________

No comments: