Thursday, February 1, 2007

Hashem Khosroshahi

____________



هاشم خسرو شاهی

______________________

شاخه ی سرخ جنوبی



به رضا براهنی



همین حالا برگشته ام از مرگ مکرر خود که بگویم نه!
ه
دیدن ها همه بیگانه اند وقتی یادم نمی آید کجا دیده ام این شاخه زقوم سرخ جنوبی را از لابلای انبوه این همه‌‌ ولی می شود شنید یا نه همین بهتر که بو کنم من بو می کشم
وقتی که برگشتم از مرگ مکرر خود بوی شیر پستان مادرم که بو زبان دیگری که نداشتم نه همین!
ه
روشنتر بگویم گرچه کورم هنوزخوب می فهمم بوی کلام تبعیدی کوچه های زبان مادریم را ولی
سنگینی صد ساله را نشانده اند روی زبان چند هزار ساله ام شوخی نیست
می دانی چه می کشم و نمی داند او گرچه با زبان مادریش می گویم!
ه
تازه! من که قلعه بابک نیستم یا که دیوار ارک که نریزم
وقتی بریزم به شراب لب تو می مانم چشیدنی!
ه

ه(چقدر که دارد این شعر لعنتی!)ه
هاااااان آن دامن چرخان به قونیه یا تبریز فرقی نمیکند
من مرگ مکرر خود را بر میگردم از شمس میپرسم و می خندد او
و این خنده مرا می کشد و یادم نمی آید بوی یاس سفید و اطلسی های غروب سرخاب‌‌‌ - دوه چی
بو می کشم
بوی هزار ساله ده دم ده ده قورقوت

قِص قِص نمیشود
آن سرنوشت شقه شقه تو ست در قصاص قصه های نا نوشته ات
گیرم که جلاد تو هم راست میگوید با ما که هی چپ رفته ایم
سنگینی صد ساله را چه کنم با این شاخه زقوم سرخ جنوبی؟
ه

هی ی ی ی ی که زدی برگشتم
حالا به جان آزاده خانم ببخش مرا با لکنت باستانیم
دیوانه را قصاص نیست برگردیم به قونیه هان؟!
ه

2

از غارهای زَلوه که بگذریم به کندوان رسیده ایم می دانی
شانه که به سرخی آفتاب می زند زانو کنار صبوحی بیداری دیر میکند هی میرویم هفتاد پله زیرزمین
عجب بادی میوزد از این سوی بازار صحافان استانبول
می ماند به کوچه جهانگیر که یادم هست یا نیست؟
ه
نبوده شاید از تولد اولین زن شعر را کسی باید بداند گیسوان شبرنگ گورستان چوخورلار
وگرنه من برنمی گردم از مرگ مکرر خود
حالا قصاص زبان بریده مرا می‌گذرم از چای قراغی
ترانه ماه بدر مانده در مانداب سیل صد سال پیش را نمی ماند ولگرد غم شبهای آنکارا
گفتم که! من به پشت سر خود نمی نگرم
حالا می توانی شماره کنی زخم های پشتم را
ه(چقدر را و که دارد این شعر لعنتی!)ه
این شاخه زقوم سرخ جنوبی خم می شود از پیشانی تو باد ساوالان نمی‌شود کم
ابرو که کج نمی کنم می روم کورمی نشینم به سکوی پیر پیاله قونیه
آنکه آلوده نمی شود نمی سوزد به این زبان
حالا گوشم به توست
حرف بزن به شعر معنی از حرف بزن به شاخه ها همین!
ه



بیداری صبح را به خواب شب بیائی چه میشود
یا اینکه استخوان شَوَم لای گلوی باد اگر در کوچه‌های برزخیانِ هرزه ی شبخوانِ گم
ناخن می شکند آچاندا شعرین قاپیسین قادین گولوشلری دوزولوب ساچین دارا دالیا!
ه
شانه به سرخی ....ه
من باشقا باغریمی قان ائیله رم گئجه نین تورپاغیندا قول قولا یاتان یاشیل قارداشلاریمین آچیق قوللارینا
سه سیم هئچه توتولماییب کی توتولوب آی هئچه شمسین سه سینده بیر قویو!
ه

لطفا کنار نایستید اینجا کنار شعرهای من همه داغانند
ه(و اما تو! دندانهایت را نشانم میدهی که نبینم خنجر پنهانت را؟ حیف از آن همه گُل!ه
برو دعا به جان این گیسوان شبرنگ چوخورلار که از پیشانیش ساوالان نمی شود کم!)ه

تئلینی آلنیندان آتاندا دئمیشدین اونود منی ایندی اونودموشام
هئچ بیلمیرم قاپینی چالاندا یاسمنلریله من هاردا اؤلمؤشؤدؤم

ه(جیب هایت را بگردی زبان بریده مرا فراموش کرده ای آی ی ی ی ترسوی باستانی!ه
می دانی که برمیگردم از مرگ مکرر خود اگر این شاخه سرخ جنوبی خواب مرا به شعر دیگری نرَوَد!)ه

استانبولدا بیر گـول ایتیب عطری اووجومدا یارپاغی راستا کوچه!
ه
سن بیلمیسن کی من سنین سوورولان ساچیندا آنادان اولموشام کی دربدره م
یوخسا ده لیلر حلقه سینده ایندی گیره ک قول قولا قولا قول قولا قونیه قاپیسیندا یئره یومولاخ تاپاخ سنی
داشدان داشا داشلاناخ حاقسیز یئره تؤکولن شعریمین قانی تک هارای ته په ک سنی
اگر این شاخه سرخ جنوبی همین!ه




_________________

No comments: