Tuesday, May 1, 2007

Azita Ghahreman

___________


Jorge Molder
___________

آزیتا قهرمان
گمشده
از خواب ها که پیاده می شدیم
صبح روشن بود
روز گرسنه، گربه وار می چرخید
به گرد پاهایش
عطر جوشانده ها و خش خش جارو
نورهای شادمان سر می رفت
از قاب کهنه ی چوبی

ماجرا از فرط سادگی کمی سخت است
چیزی نبرده
لخت رفته است
با انگشت ها، با صورت و صدایش
بی اجازه، عینا دختر بچه ای پابرهنه و سرخود
ردش تا همینجاست
دیگ خالی ، شمعدانی های خشک
و تسبیحی سیاه لای کتاب.ه
بعد بادها می چرخند
و برگ ها می ریزند
روی صفحه ای که از سنگ است
و دیگر ورق نمی خورد

___



كل واحد منا في قلبه حكاية

سعاد ماسي

الراوي


_______________


No comments: