Azita Ghahreman
___________
![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjicoTM8QNg_GBCQJinwzpWRkaA2sU_uszAhjuRWJ4O8OiltTeeAK72poFOr5UYHpmmS18ZKk09dINMmhbUDijh7BA8_qgRTcQB4txIo9i2D_cwh2Q77rHnuv-LDaQBlSJCWE-ANKMUh7CL/s400/Jorge+Molder.jpg)
Jorge Molder
___________
آزیتا قهرمان
گمشده
از خواب ها که پیاده می شدیم
صبح روشن بود
روز گرسنه، گربه وار می چرخید
به گرد پاهایش
عطر جوشانده ها و خش خش جارو
نورهای شادمان سر می رفت
از قاب کهنه ی چوبی
ماجرا از فرط سادگی کمی سخت است
چیزی نبرده
لخت رفته است
با انگشت ها، با صورت و صدایش
بی اجازه، عینا دختر بچه ای پابرهنه و سرخود
ردش تا همینجاست
دیگ خالی ، شمعدانی های خشک
و تسبیحی سیاه لای کتاب.ه
بعد بادها می چرخند
و برگ ها می ریزند
روی صفحه ای که از سنگ است
و دیگر ورق نمی خورد
___
كل واحد منا في قلبه حكاية
سعاد ماسي
الراوي
_______________
No comments:
Post a Comment