Sunday, July 1, 2007

Yashar Ahad Saremi

_________


Uwe Ommer, Do It Yourself
______________

یاشار احد صارمی

آریاهای کوراوغلو برای نگار که

گینه آشوفته ی بیر نرگیسی شهلایم من
ابولقاسیم نباتی


1

دهانت بیا را که تازه می‌کند من می
می ولی چشم ها، هایِ تو ، در صورت این بیا را
سوار بر هر چکه‌ی باران در هر چهار طرف
وَ من چه بچرخم چه نه ، کم می‌آورم از استقبال از آ ! ه
باز از رحم تو سهمی ندارم در آینده در آسمان درکاج . در آینه‌هایت هی بر سرم تاج و دور سرم خورشید. می‌خواهم بگویم ... که می‌گویم که زا منم ! ه
ها؟ ه
و دیگر دیر از گریز، از انکار
و خنده‌های تو در اشاره‌ در پژواک در سوراخ‌های آب در صدای عقاب! ه
آورده‌اند که روزی خودت را خواستی ببینی آینه را به دست سپردی وَ ! آمدم تا ! دیدم هیچوقت من نبودم وَ . وَ در زبان تو یعنی دخترکی پشت همه‌ی پنجره‌ها در چشمانش بیا که سبز که عسلی که سرخ ، بس کن نفسم گرفت! ه
باشد زا منم ذاتنم ! ه
تازه‌گیها شب‌ها شمنم! ه
ها
سَنم! ه


______________
2

خونخوارِ دیار‌ توام با من حالا بالایی نکن با توام
بلا آمده‌ام نه به تورانت دل بسوزانم نه به
چشمانت را به این سگ بدهم ، ‌می‌دهم دستانت را به سبکتگین
قلبت را به اسبم برادر خورشیدخان، زهره‌ات را به آلپ تگین
مرا نخندان از صدای آن همه مگس در طبل‌هایت
من روح هزار کوه و دشتم از شرق از حنجره از بالا
و اوتراق وسط همین شعر است
تا نگار از چادر من وارد بهشت شود
امشب کباب بره و خونِ ماه خواهیم داشت
یا برگرد یا کی باش تا فرّت را نستانم منی که ریشم سرخ ‌است
و شمشیرم حوصله‌اش تنگ ای! ه
زبان این جا دیگر می‌ایستد و عقاب در آسمان ! ه

_______________



3

ها نفس‌ها هایِ صورتی کجا ؟ ه
در آب در تاریکی در پژواک
خاکی نرم و خیس که بیشتر از باران. ه
کجا ، امروز هفت قلم زیبا در بیشتر از باران بیشتر از ها! کجا، نوشتنِ آهسته‌ روی بالش روی لحاف حتی دورِ چاهی که از کبوتر بیشتر
کجا؟ ه
آتش با بال‌های فرشته آرام خیلی آرام خیلی خیلی از سوراخ‌های زبان من
در مرگ در تعظیم در تکانِ سر !ه
با هوشتر از کوهستانم امروز عزیزم
هولاگوتر از همه جنگ‌ها
من دیوانه شده‌ام در دهان‌های همواره
در مزه و رازهای میخی در گوشم
همه‌ی موهای سرم مال تو
السلام‌ علیکِ یا اُم القلوب ! ه

_________________

4


هفت هزار سال از پی حالا حالم می‌پوسد در این طی ! ه
هفت هزار سال دُرنای زخمی در نای در نی
و مویه در های در هی در می
حال آبی ندارم لال و بی‌بال تلخم ای
یادم نمی‌آید در ری بود یا در بلخ، بگویم هشتم دی و عیسی مسیح در ظهورش نشسته بود و من کمی دورتر در برف روییده بودم مرا به دوستانش نشان داد از تو حرف زد از تا کی؟ ه
و جایی در شاید تو در سایه در تذهیب در دل‌ای ... ه

________________

5

محبوبم عاشق تنِ توام با دهان‌های کوسه‌ی خیلی ریز که مرا که این‌طوری که در این آبها از پهلویم ، ه
نترس طوری نیست هنوز لذیذم‌! ه
خسته‌ی بالهای سرد و
یخ‌زده‌ات آبی‌هایم را که این طوری کبود و . نفس‌هایِ یکی بود ...ه
نه ، نه عزیزم‌ دلت نگیرد بخند! ه
بیمارِ پاهای زشت تو‌ام نگاه‌هایم را زیر هجوم کرگدن‌هایت ،ببین اینجایم نرم است زود تمام می‌کنم
چرا ماهی‌ قرمز من این روزها در چشمه‌؟ یعنی منظورم ... ه
کشته‌ مرده‌ی آغوش ترسناک توام با دست‌های هی فروکشنده‌ات،مال توام دره‌ی تاریک من! ه
چرا هی زشت زشت زشت؟ کلمه‌هایم را کی از دهانم؟ این دهان من نیست باور کن! ه
چشم‌هایت را نمی‌بینم راهزن‌ها آسمان را در هی هی هی
لاشخورها دریا را می‌می‌می‌می چشم‌هایت را نمی‌بینم ملخ‌ها اشهد ُ اَنّم را جی‌جی‌جی‌جی

همین دو قرن پیش پیشِ دریا نشسته بودی و باران. از دور دوستانت آبی، فیروزه‌ای، نارنجی، بنفش، شنگرف یکی یکی پیاده‌ می‌شدند.من هم بین زخمی‌های جنگی داشتم قدم می‌زدم. من هم. تنها کسی که شکست خورده بود و داشت زنگ می‌زد. سرم را بلند کردی و خدا را قاه‌قاه خنداندی. زیر ابرو که رسیدیم چشم‌هایت لااله‌الاالله بود. خیلی گرم خیلی سلام. همین دو قرن پیش یعنی! ه

پ؟!!ه
بَ نیه بَ دیلیم سنی گورمور ایندی؟ سوزلریم نیه بَ سنی تانی‌میر؟ پِ؟! ه
عاشق تنِ،ببین یعنی من عاشق ،وای من دیگر بلد نیستم با تو حرفبزنم
منیعنیمنیعنیعاشقِوایدرچشمهماهیبادکرده‌اممیعنی، نه! ه
راهزن هاچشمهایتورادرهیهیهیهیمیبرندو منهمهیایرانمرابهتومیبازمبخند! ه


_______________
6


من در پنج و شش با شاعری که در آرخالُق قلمکار دارد .. نمی‌تواند، می‌میرد
که شاد و حنایی پیش می‌کشاند شاباش را باد، ایلچیِ ملکزاد
هفتاد اسب بالدار از هفتاد ستاره‌ی بخت، شن و روشن! ه
صدها پرنده‌ی تازه نقاشی بر صنوبر در آواز
صدها جلد رویای سرخابی و نسخه‌ی طلایی نوشدارو
هشتاد صندوق پر از جزیره‌های آزادی از بهشت
و دری باز وسط ساعت شماطه‌دار
از این دیوارها حالمان می‌گیرد امیر
از این دوپاهای کوکی خیلی ملول می شویم
خریطه‌ها و فتوحات را بگویید از روی میز بردارند
بوی چیلک‌ها لب‌های خدا را قرمز می‌کند
به کوه و کتل هم بنویسید که کلاه از سر بردارند
دو به غروب مانده باید برویم طرف‌های قرائت
ستاره‌هایمان را بگویید شب را مست و تلو تلو می‌خواهیم
حسین بهزاد هم بیاید و چشم‌هایمان را در دشت، در سه شیشه ، در زُل، چهره‌ی گلچهره را رسم کند
ایران هم بال‌های ایلچی را حسب‌الامر تذهیب کند به یادگار
کی زنده کی مرده امیر
ما امروز تاج را بر سر عشق خواهیم گذاشت
دلمان را در دست آن دُردانه
ملکزاد را هم خبر برسانید که کابین دیوانگی را دونفره رزرو کند
...
وقت الله اکبر رسیده بود. باران از دهان خداوند در تبریز در قونیه در برطاییل می‌بارید و مردی خوشبو از دور داشت به کابین قرمز در آب نزدیک ، نزدیک ، نزدیک ... شاعر اینجا که رسید فارسی مگو شد و عایشه‌ او را از درِ معروف به گبرها به سوی گمنامی برد! ه

________________
7

هوا گزارشِ گستاخی دارد و تگرگ رگِ راه را می‌بُرد که مرگ از دور
عزم ولی خیلی خونخوار و جزم سوار و در پی
فارسی کم دیده‌است چشم‌های مرا این همه از خون از هِی
هزار شیر اگر در دل داشته باشی گیر می‌کنی در نخجیری که تیرش من باشم
نقال در نقاشی از شهربانویی کلاش و آلتون باشی می‌گوید که فنون رزم و بزم می‌دانست و کُشتی چنان همی می‌گرفت که آلپرسلان از ترس! ه
به دکمه‌هایت هم رحم نمی‌کنم به فیل‌هایت هم به ماسه‌های سفید و گرم دریاهایت به جاشوهایت ! ه
نقال نمرد و دید از شاخه‌ي طور توبره‌ای آویزان و در آن همه‌ی بتها و آسمان و تو تسلیم و در بیم ! ه
و دست که می‌رفت آهو از یاهو سرنوشت پتیاره در چَم در خَم ... ه
افتادم و گریه‌ی اسب در زبان در چنین وَ چنان ! ه

____________
8

دست‌های من بلرزند که در چشم‌های تو می لغزند تا
صدای خنده‌ی من نبود که شنیدی روی دیوار بود سایه‌ها که خندیدند و مرا ، چرا کلید‌هایم را دست‌آنها دادی ؟ پوشیدندم و نوشیدندم و آوردندم و تو را، ه
پرنده‌های من بیفتند که در گوش تو گفتند تا
صدای پای من نبود که شنیدی روی دیوار بود سایه‌ها که خندیدند و مرا ، در دهانشان زبانم را چرا گذاشتی؟ شکستندت و شکستندت و شکستندت و هفت شبانه زیر پوست تو رقصیدند و مرا، ه
روح من هی بلنگد در تاریکی که در دریای تو لنگر انداخت و توِ منگ، توِ طفلکی حالا در دمشق ، در فرغانه بی صدهزار مردم تنها با صدهزار مردم تنها!ه
تبریز که رویین تنم پی تو فرستاده بود نگفت که تیر از کمانِ آهِ تو مرا به زمین می‌زند چرا؟ ه
کلیدهایم را دست آنها دادی
و حالا آسمان در چشم‌های عقاب

________________

9

کوری ؟ه
وقتی که قرار است ماه تمام باشد؟ ه
امروز باید آسمان آفتابی و موهای بلند نخل‌ها را باد چرا نمی‌شنوم دیگر؟ ه
تو عادت کرده‌ای به ندیدن عقاب و جفتش در آسمان‌های بنفش ؟ ه
با این سکه‌های چینی از کجا دری و پنجره‌ای و صدای سایه‌ای که پارسال
پارسال دلی پر از صدای‌های غایب . ه
من ؟ه
هوم‌م‌م‌م ... ه
سایه‌ی‌ دست و پا شکسته‌ی موجی در یخهای قطب جنوب!ه
تو ؟ه
پیراهنی که باد از لوله‌ی آستینش می‌گذرد آرام و کم حافظه!ه
هوم‌م‌م‌م ... ه



______________
10

سلام شهرهای سبزی دارد
اجاقِ چایِ نبش خیابان عُشاق. وارد که می‌شدیم دو نفر بودیم .دو صندلی چوبی و سیگار و رنگ لب‌هایت ریخته در چشم‌های من. خیس و حواس پرت. عکس‌های بارانی. مک‌های بی‌باک و پاک. سر سلام که گرم می‌شود یک دفعه دست راست من اِ این که دست توست. آ ... ه
گنبدهای بازیگوش دارد
باروهای خوشبوی درخشان در
تخت‌هایش یک نفره ، تُخس و ملنگ
تا تکیلا می‌ریزی سلام، لیمو می‌درخشد در شب
یادت می‌آید؟ ه
وقتی گفتی بیایم دست به پوست نرم خدا بکشم
کمی سرخ شدم کمی کور رنگ خیلی ؟ ه
سلام دستِ دکمه باز کن دارد
صدای یاریاریار
مثلِ! ه

خداحافظی ولی راه ‌است عزیزم
ترسناک و تنها
چشم‌هایم بسته می‌شوند و این صدای کشیده‌ی ... ه
دست هی خالی بر می‌گردد از
چقدر همه‌ی شب این بال‌ها را بلیسم دوباره زخمی برگردم به ؟ ه
محله‌های خداحافظی اسم ندارند.کلاه‌های خداحافظی بی ماه و ستاره آرام مثلِ. بعضی‌های این طرف بال‌هاشان را می‌خورند. بعضی‌های آن طرف را بال‌هاشان. نگاه کن مثل همین قویی که زنگ زده است در. ه
مثلِ ! ه

شنبه 2 تیر 1386


2007 - آمریکا
______________


Hope Sandoval & the Warm Inventions: Satellite - from Through The Devil Softly, 2009


_________


No comments: