Sohrab Rahimi
____________
سهراب رحیمی
______________________
۳۲
۳۲
دیگر نمی نویسم این روزها
یا می نویسم و پاره می کنم
خسته ام
خسته ام از این وبلاگ ها و سایت ها
از این رنگ ها، نورها،صداها
آف لاین می کنم خودم را
چراغ را خاموش می کنم
در تاریکی دنبال گمشده ی سالیان می گردم:م
و ناگهان می بینمش!م
برگی که درباد لگد می خورد
باران که بی رحمانه عابران را خیس می کند
غم که بی انقطاع دلم را چنگ می زندم[ اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلک های من ]م
که بود که می گفت چنین مهربان و دردناک؟
همین جا روی این کاغذهای مَحرم می خوابم
و اسرارم را به درها و دیوارها می گویم.م
در نقش های قالی
دنبال طرحی از اشک می گردم
و با همین مداد
همین طوری می نویسم :م
حیف!!!م
حیف از این همه عمر که ندانستم چگونه زیستم!م
این را گفتم به دیوار و
باد، پنجره را بر پیشانی ام کوبید.م
_____________
No comments:
Post a Comment