Thursday, November 1, 2007

Yashar Ahad Saremi

_________



یاشار احد صارمی
_________

تحریرهای محرمانه با موسیو کغی



زمستان بی رحمِ 2006. پالاس وردیس.ه


۱


وقتی که برمی‌گردد از، من بر می‌گردم به. ه
حرف‌های خطرناک می‌گوید که. ه
می‌فهمی موسیو، موسیو کغی؟ ه
آتش سوراخ می‌شود هی پرنده هی پرنده هی ... ه
دیگر از خودم حالم نمی گیرد به درخت ها فکر می کنم
به پیرزنی که همین حالا... نه! نباید بیفتد. ه
عشق چه جانِ دیوی دارد موسیو
خودش را توی بشقاب می گذارد جلویت
خودش را هی آسمان هی نفس هی کلمه
حرفهای خونی اش ولی
تا می رسم وای دهانم آهسته وای نمی شود نمی رسم به پِ
کاش بلد نبود پلک بزند، عاشق شود، گریه کند
بلرزد و دندان‌هایش تکه تکه
چه مرا بی‌رحمانه می‌خواهد چه! ه
چه شرط های خونینی آن بالا می بندند موسیو!! ه
آن بالای بالاها ! ه
مادرم به عذایم بنشیند اگر مرگش را به تاخیر نیندازم . ه



2


معشوق من یخچالِ ایرانی‌ست آن‌جا زیر برفِ‌ وحشی سهند
تویش آب پرتقال، گوجه، سیب، هندوانه و ران مرغ
و یک بطری ودکا
ها و تنبوری از قرن پنجم که تحریرهای محرمانه را سمرقندی در گلو . شب که در ایوان می‌خندد.صدای معشوق من بیاهای فضایی دارد کغی. بیاهای سفید.بیاهای خفه. و در حاشیه پچپچه‌های مخفی و زیر ابروها مراسمِ شکار. ه
وَ! ه
ولی این سفر‌ آسمانی چرا بخاری ندارد؟ ه
پوتین و دستکش و پتو در این سفینه نیست
حالا اگر نروم مردن مرا کجا می‌اندازد؟ ه
وای بیاهایِ گَرد
بیاهایِ چشم‌هایت را ببند و برگرد! ه

3



خانه‌ی قرمزش آن‌جا در طبقه‌ی عقاب
دیشب که بلاخره ... ه
سیب و سه چهارم از فتح هم آن‌جا بود
مستی میان باد و باران
مستی با صدای صورتی
مستی با... اصلا به تو چه؟ ه
جای دندان و ناخن‌ها روی تیتر فردا
جای دندان و ناخن‌ها در اتوبا‌نی که نمی‌خواهد برگردد. ه
...
کَغی زبان وقتی اشاره باشد حرف‌های اضافی را حذف می‌کند. ه



4

قطع و وصل کَغی
قطع و وصل ! ه
هی که می‌دوم هی که بال می‌زنم پاهایم از زمین.. می‌ترسم
هی‌ که بال می‌زنم هی که باد وای چقدر شیرین است می‌افتم
هی‌ که دوباره شروع می‌کنم شد شد شد فاصله پاهایم را کرخت می‌کند
اسم این شهر همیشه ساعت بیست و پنج به روی نقشه. و نی قلیان از پشت برکه، از کنار علف ها. پُک و حالِ اهالی در جل الخالق. ه
کغی
حالا یکی از راه‌های آسمانی به نام من است . ه



5

به «ناگهان» اگر دست بسایی اشاره کرخت می‌شود گفتم
نگاه رندی ناگهان دارد، سوراخ می‌کند می‌ریزی
استکانم هر بار ترک بر از ناگهان که هی چه می‌آید از زبان! ه
چه، همیشه دل از ناگهان می‌برد منِ مترسک خیره می‌مانم به
زود بیا کغی آفتابگردان‌ها را تو زود برایم نگاه کن ببین که
اِ ... ! ه
گوشه‌ی چشمِ «چه» به دو نوکِ جادوگر! ه
و ناگهان، ملنگ و شنگ در بازارِ ساعت فروش‌ها! ه



6

من ؟ ه
هر بار اذیتش که کنم یکی از قناری‌هایم پر می‌کشد می‌رود، آخِ منِ خنگ! ه
لغتی از زبانم می‌افتد، منِ احمق
یکی از پرهایم می‌سوزد، چقدر آخر! ه
حلزونی در بعد از ظهرِ بارانی‌ام باغ را ترک می‌کند، منِ کودن! ه
اسم یکی از دوستانم را برای ابدیت فراموش می‌کنم، تاریکیِ متعفن موسیو کَغی !!! ه


7

داری راری را داری راری را راری راری را داری را
از صدایش آبِ انار می‌ریزد و هی مرا
در چشم‌هایش زنی دایره می‌زند و شانه‌ی من این جا داری راری را
و انگشت شست من کغی راری راری را
موسیقی زنی‌ست که هی این همه مرده در من بیدار می‌کند و در زبان من آب انار
موسیقی زنی‌ست که هی این جا در اتاق من حتی این صندلی چرخان را
و چقدر انگشت و چقدر فشار و چقدر بازیگوش
انگشت روی سیب
روی آبهای قرمز و داغ
روی همه‌ی دکمه‌های رنگارنگ روی سیاهی‌های آن مردی که با شلوار خیس‌اش نمی‌تواند برقصد ولی من فقط یک تن با دو دست کبود دارم با خودم کغی،تا می‌روم کنار زخمی‌اش دراز بکشم کنارِ شادش در کابل حسودی می‌کند می‌روم کنار شادش، کنار بیمارش در یَروان درآ درآ می‌خوانداز در که‌ در می‌آیم کنار طاووس‌ش در آینه دارد خودکشی می‌کند از نرگس از هروئیین طرفِ آینه که می‌رانم طرفِ خدایش می‌خواهد در سمرقند از صدای من تاج محل شود و گنبدها و گنبدها و گنبدها کغی و تویِ جویی که دهان‌ها غنچه شده نفس نفس می‌کشند و کشاله‌های رویین می‌درخشند و در من زنبق‌های گرسنه دهان‌های کو کو کو را در خوابم در پهلویم در گلویم نمی‌دانم چه می‌گویم که دست به این سیب زدم اسمم رفت و لغت‌هایم رفت و من دیگر نمنم که دانی که من به عالم یالقیز سنی سِوَرمی * از منقار تو صدایِ مخمورش صدایِ زعفرانی‌اش، صدایِ هروئینی‌اش، سوراخ‌ها کبود، زخم‌ها کبود و حتی تو نشسته‌ای روی شانه‌ی مغنی‌اش همه‌ی دودکش‌های این شهر دارند آرام آرام تکان به شانه تکان ، به پا و داری راری را ...ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و منِ کبود شده‌ام عودِ یتیم و هم اتاقِ خوکی خواب آلود و او گیتارِ ناز و طنازِ گریز پا و هرجایی!ه
حالا به پستچی برو بگو دهان مرده‌ام دارد می‌ریزد دوستان خدا را یکی یکی

یکی اینجا
حتی آنجا !ه



8



کمی عمیق‌تر از مرگ‌ کغی
دامِ سرخی که ص د ا یِ گوشت، گوشم را نپرس
سرخیِ بی‌هوش و خماری که باز هم تا
تخت گاز هم
باد سرخ بوی زبان‌های منسوخ می‌دهد
می‌فهمم می‌گوید که بیا می‌گویم که آمدم نعره نزن
و لب‌تکانی‌های ماهی نقره‌ای که یام یام
عبور مرا به مرور فرو می‌برد
و دست وحشی می‌شود


9



تنها دست نیست که کبود آرام خداحافظ
پیراهن قهوه‌ای هم هست پیر می‌شود در حین
فولکس زرد هم زیر باران
یا این نخ بی‌فیلتر سیگار هم که بی نفس می‌سوزد
خداحافظی منقاری ندارد نمی‌خواند فقط کز
و جلز و ولزِ خاطره‌ای که می‌سوزد در
زیر صلیب جایی تاریک و تنهایی دیده‌ می‌شد رفت و دراز کشید تا، برخاستند و رفتند از کنارِ کج. ه
مرده‌ها دلشان از گذری که بوی دریا و صخره نمی‌دهد، می‌گیرد
خاک تلخ می‌شود در کامشان کغی
تنها سایه نیست که با گردنی مایل آرام خداحافظ
چنار هم هست می‌شکند ناگهان در اِی ! ه


10




جای خالی بنفشه در باغ
جای خالی آفتاب گردان در
جای خالی یاس
و بوسه‌ها در هوا در جعبه جواهرات و در چشم‌هایِ دست
و صدای خیسی که شبیه باران شبیه خاک شبیه قلقلک
باغ اگر زن باشد زانو دارد مگر نه کغی؟ ه
زانوها دورِ اگر می‌پیچند و چند شاخه آبشار از دل کوه می‌زند بیرون و مگر می‌شود به بانو‌ها گفت که من در باغی دیگر قرار دارم و هوای پستان و توت و بلوط ندارم و زیر بالم خالی‌است از شراب و خواب و معراج و تحفه‌ از هند در جیب ؟ ه
و تعارف سیب در چشم‌های اریب! ه
کلاهم که کج شد بویی شدم بر شانه با کوزه‌ای پُر و هی می‌ریختم می‌ریختم می ریختم! ه
اگر اما بدخواهی دارد به اسم ولی
ولی پادشاهی بود در دیار ثمود. یک روز خواب دید که از باغ عقابی روییده‌است با تاجی زرد. صدایش عمیق‌تر از کوه‌های سهند و سبلان . تعبیر کردند که
آمدند و کندند و سوختند و بردند و زانوها دورم پیچیدند و برگ‌هایم یکی یکی یکی ... ه

11



یاری از ابر اگر، می‌شود کغی؛ می‌بارد درشت و بعد می‌روی زیر طاقِ بازی با
از سنگ هم ، تنگ دلش صدای عقیق دارد عبدالرحمان می‌نشیند حتی اگر نگویی و
وقتی که دست، دیگر همان دست نباشد ولی صدا هنوز در گلو‌ها پرپر بزند
وقتی که اتوبان بعد از آن همه سال بیاید تو را نخواهد برساند به، بگویم ؟ ه
زمین گرد است کغی، مثل گردو، گردو را تو آوردی که از دستم افتاد در باد که توی ساعت گیر کرده بود. موهای قشنگش بوی لیمو می‌داد. از شب‌های باغی آمده بود تا مرا ببرد سراغ چراغ‌هایی که خیره بودند به دالان دراز و تاریک! ه
من به گوری که در آستین‌ش توکایی سبز داشت و چشم‌های قپچاقی و چشمی هم به تبریز و گرمتر از آب حیات بود گفتم کمکم می کنی ... ه
کرد و بلند بلند خندید و گفت باز هم حرفهای خطرناک ؟ه

12



رُزهای بشقابم کوکو ؟ ه
این قاشق و چنگال چرا رنگ و رویشان رفته است؟ ه
دوستانم چرا دارند جای خالی بال هایشان را می‌لیسند؟ ه
سی‌دی هایم چرا خش و خش می‌کنند؟ ه
ماشینم چرا له و لورده شده‌ است؟ ه
چینی‌ها کو گرجی‌ها کو؟ ه
موسیو کَغی تو چرا دیگر نیستی؟ ه
کلیسای سر خیابان هم سر جایش نیست. ه
رفته است و با او حتی ، با او حتی کوکو ... ه
موسیو کَغی ، کغی ! ه


13


مسیو کغی
حالا نه من هستم در آنجا نه او
تعریف کن جای خالی قرمز و آبی را در باد
در کوه
در آن خط سفید نازک روی میز
در آن عکسی که بوی بنفشه می‌دهد
ما این جا ... ه
نمی‌توانم بگویم !ه

_____

*
زیر نویس برای شماره ی هفت.ه

دانی که من به عالم یاقیز سنی سورمی
گر در برم نیایی اند غمیت اولر می ؟ه
من یارِ با وفایم بر من جفا قیلیرسان؟ه
گر تو مرا نخواهی من خود سنی تیلر می ؟ه

شعری از جلال‌الدین بلخی





___

No comments: