Ziba Karbassi
_____________
Lois Greenfield Maria Benitez Teatro Flamenco 1980
_____________________________
زیباهو کرباسی
فلامینکومی داند!ه
کبودی سینه ام را بمالد و بگوید جای پای آفتاب است این لکّه ی درشت
نمی ماند
تبِ فنجان ِقهوه ام را بشوید ولبخندی پاره کند میان شعرهام
لباس های زیر و جورابهای شسته ویک جفت بال
در چمدان ِنیم بسته
پول هایش را با دست های لرزان از لای سینه ه در کیف ِپول صورتی ام جای دهد
نیم بوسه ای بر سرانگشتانم و به سلامت ه ه اینهمه عاشق ندیده بودَمت ههرگز! برو
پیر شوید به پای هم
فلامینکو می داند در رقصی که این بار چرخیده ام سینه ام تمام است
تمام دل افتاده ام
با تمام ِخود آمده ام این پنجره پرده نمی خواهد بچرخ ه ه ه تا بچرخیم
نفس هات هنوز می تپند بر پوستم که مالیدی لب ه ه ه لبالب پُریم از هم ه ه ه بپیچ تا بپیچیم ه ه ه در پرده های سرخ و سیاهی که روزی دامن ِپُرتاب و تبِ من ه ه ه می شوند تا در چین چین ِ پُرپیچ و خمش گم شویم
در هیچ گوشه ی این جنده خانه ی بزرگ زمین
زمین ِنمور ِاین همه پاییزکه هیچ پایی در آن نبسته پا نمی شود
برای برهنگی ِمن آیا پایی نبود
در میان ِاین همه ایستاده به صف، با موهای آتشگرفته ی سرخ و طلا
و قهوه سوخته
نه ه ه ه من یکی هرگز درخت نمی شوم
پای غریبِ جاده ای شده ام که از سراسر ِمن می گذرد
سر انگشتی می خواستید و من دستهایم را قایقی کرده ام
چند ستاره تا کهکشان ِشما باید فرو غلطید
شما که مرتّب در حواشی ِساحلی غریب لَم می دهید و از آغاز با غریبه ها
می لولید و چمباتمه می نشینید وهی از دور فوت فوت در آفتاب می کنید
تا سطرهای جنایتکاربیرون نپریده از لب هام
این شعر بیهوده را خاموش کن
این شعله تا آفتاب قد دارد
خاموش کن می توانی اگر ه ه ه این هم آب
شعرم پیاده از این حرف هاست سوار کار
من با ما موافق نبود
فاصله بین ِلبهای ما مرگ بود که مثل ِکاما
ما را هورت می کشید بالا
چه درد ِخوشی دارد لب های دوخته وقتی سطرهای جانی تب می کنند زیر ِلب هام
می روم تا دوباره گریه پاره کنم میان ِخوابهات
کو مادرم
کو مادرم . ه
نمی ماند
تبِ فنجان ِقهوه ام را بشوید ولبخندی پاره کند میان شعرهام
لباس های زیر و جورابهای شسته ویک جفت بال
در چمدان ِنیم بسته
پول هایش را با دست های لرزان از لای سینه ه در کیف ِپول صورتی ام جای دهد
نیم بوسه ای بر سرانگشتانم و به سلامت ه ه اینهمه عاشق ندیده بودَمت ههرگز! برو
پیر شوید به پای هم
فلامینکو می داند در رقصی که این بار چرخیده ام سینه ام تمام است
تمام دل افتاده ام
با تمام ِخود آمده ام این پنجره پرده نمی خواهد بچرخ ه ه ه تا بچرخیم
نفس هات هنوز می تپند بر پوستم که مالیدی لب ه ه ه لبالب پُریم از هم ه ه ه بپیچ تا بپیچیم ه ه ه در پرده های سرخ و سیاهی که روزی دامن ِپُرتاب و تبِ من ه ه ه می شوند تا در چین چین ِ پُرپیچ و خمش گم شویم
در هیچ گوشه ی این جنده خانه ی بزرگ زمین
زمین ِنمور ِاین همه پاییزکه هیچ پایی در آن نبسته پا نمی شود
برای برهنگی ِمن آیا پایی نبود
در میان ِاین همه ایستاده به صف، با موهای آتشگرفته ی سرخ و طلا
و قهوه سوخته
نه ه ه ه من یکی هرگز درخت نمی شوم
پای غریبِ جاده ای شده ام که از سراسر ِمن می گذرد
سر انگشتی می خواستید و من دستهایم را قایقی کرده ام
چند ستاره تا کهکشان ِشما باید فرو غلطید
شما که مرتّب در حواشی ِساحلی غریب لَم می دهید و از آغاز با غریبه ها
می لولید و چمباتمه می نشینید وهی از دور فوت فوت در آفتاب می کنید
تا سطرهای جنایتکاربیرون نپریده از لب هام
این شعر بیهوده را خاموش کن
این شعله تا آفتاب قد دارد
خاموش کن می توانی اگر ه ه ه این هم آب
شعرم پیاده از این حرف هاست سوار کار
من با ما موافق نبود
فاصله بین ِلبهای ما مرگ بود که مثل ِکاما
ما را هورت می کشید بالا
چه درد ِخوشی دارد لب های دوخته وقتی سطرهای جانی تب می کنند زیر ِلب هام
می روم تا دوباره گریه پاره کنم میان ِخوابهات
کو مادرم
کو مادرم . ه
___________
No comments:
Post a Comment