Tuesday, April 1, 2008

Hashim Khosroshahi

_____________


Old Tabriz Map
__________

هاشم خسروشاهی




در این که من مرده ام شکی نیست



در این که من مرده
ام شکی نیست
می توانم به چشمهای تو بنگرم از آن
و بیادم بیاوری حالا بگو:ه
گیرم بهار تازه از پشت کوه آمده، شب از نیمه گذشته و من می بوسمت هنوز
فرقی نمی کند میان فرق خود یاسمن بکاری یا گل انار کوچه در کوچه
می دانی؟ه
من بدجور گریه می کنم
گریه من شبیه شیهه ی رمه ی رمیده ی اسبها می ماند میان دو کوه
گریه من نبّاش گور چلچله هاست -لب از لب تو نمی گشایم-
گریه که نایستد عاشقانه و عاصی
و از رو بریزد و از رو نرود اشک مسخره است نیست؟ه
حالا گیرم دلم گرفته و گرم است به هوای داغ گیسوان تو فردا هم!ه
می دانی؟ه
وقتی تو می خندی هزار معنی گنگ و شارح از پنجره ذهن من پر می کشد!ه
هزار شبیه باد بارانی کمی ستاره و یکعالمه ماه
و شهر تو را قدم قدم قدم زدن رایحه مه آلودی دارد مثل گذار غایب نگاه هات
تازه
گذشته را نمی شود از دوش کناری گذاشت و رفت
سرباز بی سلاح و آذوقه یعنی چه مسخره است نیست؟ه
ها
تو شاید این فصل را طور دیگری بسرایی طور دیگری نیلوفران تو به دیوار زبان من
ولی من بوقت توفان همیشه نگران شاخه های شکسته ام
تازه
در این که من مرده ام شکی نیست
کودکان غزه را به یاد تو می آورم از آن
گلهای اطلسی دم غروب را یا گلهای انار دم پله های حیاط
می دانی،ه
در این فصل من همیشه از زهدان تو دوباره زاده می شوم
دو آفتاب همزمان می تابند به چشم های من، دو تپه ی مهتابی دو سیل شقایق دو پرتگاه
دیگر اینکه من دیوانه ام -گیسوانت را از صورتم پس مزن-ه
یعنی که این میخانه ی تاریخ خصوصی من است
چیزی شبیه کوچه های تبریز
زبان تو لذت عجیبی دارد در مکیدن مرگ
در زبان تو مردن لذت عجیبی دارد



_______________



1 comment:

Unknown said...

ژرف .. سايه , خواب و نگراني از شاخه هاي شكسته..آفرين