Fariba Sedighim
__________
![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg6Oy9VzI3Jd088xsTgq24-nEtrQVCGX6tjwX2AcHXMhlZbrnjZVC7BCaPcwZ7YkyLqsHxV1IEVsVHk_s_-zpYlujtVo4bXy52T6qOrEvcsMOe0dJuDlgSdlpr0VEPbP4qTRZb2psPpKDY/s400/Serge+Lutens++Undated.png)
Serge Lutens Undated
________________
فریبا صدیقیم
آنقدر کرکره ها را برای هم کشیدیم
تا شب؛ ه
روی پیراهن روز چند لک لک سیاه کشید
خورشید سگ کوچکی شد
که روی دامنم خوابش برد
و شب
در گهواره اش آنقدر جنبید
که دیگر نفهمیدم
در کدام اتاق
ساعت، زنگ صبح را زد
و در خیابانی که هوایش طعم آه می داد
قطار
کِی سوت رفتن را نواخت
________________
No comments:
Post a Comment