Thursday, May 1, 2008

Fariba Sedighim

__________


Serge Lutens Undated
________________

فریبا صدیقیم






آنقدر کرکره ها را برای هم کشیدیم

تا شب؛ ه
روی پیراهن روز چند لک لک سیاه کشید
خورشید سگ کوچکی شد
که روی دامنم خوابش برد

و شب
در گهواره اش آنقدر جنبید
که دیگر نفهمیدم
در کدام اتاق
ساعت، زنگ صبح را زد
و در خیابانی که هوایش طعم آه می داد
قطار
کِی سوت رفتن را نواخت



________________

No comments: