Friday, August 1, 2008

Mansoureh Ashrafi

______________


Silence
Dora Maar

___________


منصوره اشرافی



چوپانان

رهایمان کرده اند. ه

همه چیز
مبهوت و گنگ
همچون ابتدای آفرینش. ه

ماه
همچون یتیمی
با دل ملتهب
در سیاهی
رها شده. ه


پرندگانیم
در برهوت کویر
بی شاخه ای حتی. ه

و حدیث مکرر
زیستن
فانوسی است
در باد. ه





______________




کدام دست آیا
اعتبار رفته آدمی را
با این کهنه جهان
به نبرد بر خیزد
تا در گلوی سرخ صبح گاهیش
فریادی رسا شود. ه

جهان
ه_ این هیبت سنگین غبار خواب بر تن گرفته _ ه
و اشتیاق آدمی
برای زیستن. ه
کدام دست آیا
آبروی رفته انسان را... ه


جهان
زمخت و نا هنجار
و آدمی ناتوان و تک
قامت خم شده اش را
بر خواهد افراشت
ه_ عاقبت_ ه
هم چون
لوایی بلند و سپید از ایثار
در حمایت دوستی
در حمایت عشق
...



________________

3 comments:

Anonymous said...

نگاهتان به جهان و انسان و آنچه پیرامون اش می گذرد نگاهی ست حاصل رنج و تفکر که همانا دغدغه ی انسان واقعی امروز است. ( بی آنکه بخواهم به سادگی گفتاری و تکنیک زبانی این دو شعر اشاره کنم)، اما ذات معنایی این دو شعر ثمره ی طی طریق راهی است که آسان پیموده نشده است. سالم و سربلند باشید

Anonymous said...

برایم جالب بود که وقتی شعر شما را بدون تقطیع و بر سطر نوشتم اتفاق تامل برانگیزی بود،ببینید:چوپانان رهایمان کردند،همه چیز مبهوت و گنگ همچون ابتدای آفرینش.
ماه،همچون یتیمی با دل ملتهب در سیاهی رها شده.
اگر قرار است فاصله ی بین شعر و نثر این چنین کوتاه و کم باشد به راستی چطور شعر را از نثرهای شاعرانه تفکیک کنیم؟نکند داریم نثر شاعرانه ای را تقطیع می کنیم؟واز شوق شعر ،شاعرانه نگاهشان می کنیم
هرچه هست ادامه دهید،پر انرژی ادامه دهید تا به زودی آن شعری را بخوانیم از شما که حتا به زور هم نتوان مثل نثر خواندش(راستی گول وزن درونی و تصویرهای شاعرانه و از این دست حرفها را نخورید،ها)شعراز شما خواهد جوشید،این را دیگر مطمئن هستم
می خوانمت.می بینمت

Anonymous said...

پاسخ به کامنت ناشناس_
دوست من برای من حیرت انگیز است که معیار شعر بودن برای شما اینست که شعری را نتوان به صورت نثر خواند! دوست من گویا شما سخت پایبند وزن و قافیه هستید ولی الزامن هر چیز وزن و قافیه داری را هم نمی توان شعر نامید . هر چند که به گفته شما آنها را نمی توان به نثر خواند!