Mansoureh Ashrafi
____________

Marcel Broodthaers, The visual towe1966
____________
منصوره اشرافی
____________
منصوره اشرافی
...
کودکی ام
دوید
از سرازیری کوچه
بعد،ه
ان پایین
آب شد.ه
جوانی ام
دوید
از سر بالایی کوچه
بعد،ه
آن بالا
سنگ شد.ه
سنگ
فرو غلتید
در آب.ه
و من چشم هایم بسته شد.ه
__________
...
چون بنفشه ای
به موسم بهار
اما به زیر برف
ماندم.ه
و طاقت آوردم.ه
خورشید من کجاست؟ه
تا برف ها را آب کند.ه
______
1 comment:
در بعضی از شعر ها ما با شعر سروکار داریم در برخورد و خوانش نخست. در بعض دیگر با شاعر ، همان لحظهی اول . یعنی در خوانش با شعر نیست که ارتباط برقرار می کنیم با شاعر است که به تماشا یا به گفتگو می نشینیم. هیچ یک از این دو به نظر من بر یک دیگر ارجحیت ادبی ندارند. در این سه کار که به قلم منصورهی اشرافی آمده است در اولین برخورد ما حضور خود شاعر را می بینیم هم در گفتگو و هم در اجرا و نمایش. حالا در همین شقهی دوم برخورد و نقد شعر که حضور شاعر را می بینیم گزینهی جالبی هم داریم به اسم خود خود خود داستان شاعر. به این سه کار نگاه کنید . شاعر دارد مستند خودش را هم در خلوت زبان که خود خودش است نشان می دهد و هم در جمعیت زبانی که خود را ( حتی اگر این خود نماینده انسان زمینی امروزی باشد ) به اجرا در می آورد. همهی اوضاع و شرایط زبانی و زمانی در باره شاعر و با حضور و بازی خود شاعر انجام می گیرد. ولی جنس این اجرا و گفتگو به نظر من جنس کلامی دارد. جنس فرزانگی کلامی . عقلانی. شاعر همه ی اجسام و اقسام ادبی را می چیند تا به ما حرفش را برساند . لذتی که از این نوع کارها می شود برد لذت تفکر و گفتگوست.
Post a Comment