Monday, September 1, 2008

Ali Reza TabibZadeh



The Buddha in Afghanistan

_________

علیرضا طبیب زاده


خوشا به حال فردا ی دور از ما، صدف جان!ه



پس دلمان چی ، صدف جان!ه
دل مان که گرفته ست؟ه

بر جا پای یک روز سر به راه
یک میز از عضله های درخت گردو
و یک ما
اینچنین آویخته به رازناکی زمان

هزار برگ در شکوه های نارنجی
و دالان های خفاش
با لهجه های غلیظ سکون

معبرهای شکسته
پلی عصا به دست
و یک ایل کوچیده به انتهای ذوب صدا

آواز دسته جمعی ستارگان
روی این همه شب و بی جوانی
و گیتاری خیس اشک

خوشا به حال فردا ی دور از ما صدف جان
و بدا به حال این نیمه شب های بسیار،ه
که دلشان گرفته است
اندازه ی ما


________

2 comments:

Anonymous said...

شعری زیبا و صمیمی بود.

Anonymous said...

سلام. خواندم و دوباره خواندم. بار ديگر كامنت مي نويسم. اميدوارم كه بماند. خواندم و ...
بماند كه درد از كومه ي دور بر مي خيزد و در راه همه را به خود مي كشد از بودا تا ما ...