Wednesday, October 1, 2008

Mansoureh Ashrafi


John Ross

John Ross
____________


منصوره اشرافی




ای عشق،ه

کجایی؟ه

که تباهی زیستن

بر دوش آدمی

مرگ را حضوری قاطع

می بخشد.ه

کجایی،عشق؟ه

که اندوه آدمی

زیستن بی انگیزه،ه

شیوه همیشه ماندن شده.ه

عشق!ه

مددی

در دشواری تلخ گزینش.ه

مددی

در رهسپاری

کجایی ،عشق

تا همیشه در لحظه های تردید

در لحظه های روشن و تاریک

در لحظه های گم گشتگی

فریادت کنم

عشق

عشق

عشق

و آدمیان را

به توانایی پایدار خویشتن شان

یقین بیاورم. ه

_____________

8 comments:

Anonymous said...

خانم اشرافي
ممنونم از اظهار نظر شما نمي خواهم در برابر كامنت شما گارد بگيرم اگر من بنشينم و دوباره داستان نوح را برايتان بازگو كنم فكر نكنم كمكي به اعتلاي شعور مخاطب بكند ، كار شاعر باز آفريني ست نه مصرف زده گي ... شعر امروز تا غايت امر به گزاره هاي خبري و روايي نزديك شده است تلفيق ژانر هاي مختلف در شعر به مثابه ي شوخي نيست، شاعري موفق خواهد بود كه بتواند توليد كند ... وگرنه همه مي دانند محمد در غار با جبرئيل چه گفت و شنودي داشته است.


شعر شما داراي كنش دروني نيست زبان شعرتان مرا ياد شاعران دهه 40 مي اندازد.
شما هيچ گونه تلاشي را براي ارتقاي شعر صورت نداده ايد شما از همان عشقي سخن مي گوييد كه حافظ شيرازي... زيركانه از آن سخن گفته است البته اين يك مقايسه مع الفارق است بد نيست پيشينه ي شعر نوين ايران را مطالعه كنيد شعر شما نه بن مايه اجتماعي دارد نه بن مايه سياسي يك عده كلمه را پشت سر هم چيده ايد كه چه ؟


من هرگز به اين صرافت نيفتاده ام كه با اين متر معيار به سراغ يك متن ادبي بروم، شعر را بايد در كليت اثر بررسي نمود اگر شاعران بعد از نيما را در نظر بگيريد شاملو فروغ رحماني به مراتب تجربه هاي درخشاني در حوزه زبان داشتند

آي عشق/ آي عشق/ چهره آبیت پیدا نیست... شاملو

و زخم‌های من همه از عشق است / عشق، عشق، عشق / من این جزیره سرگردان را / از انقلاب اقیانوس / و انفجار کوه گذر داده‌ام / و تکه‌تکه شدن / راز آن وجود متحدی بود / که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد

حتي در تجربه هاي نئو كلاسيك حسين منزوي : نام من عشق است آيا مي شناسيدم / زخمي ام زخمي سر پا مي شناسيدم؟ ...


البته كمي انصاف هم خوب است اين ها نمونه هاي درخشاني هستند اما قرائت شعر منصوره اشرافي... ای عشق کجایی / که تباهی زیستن/ بر دوش آدمي / مرگ را حضوري قاطع مي بخشد.
شما اين سطور مذكور را در نظر بگيريد آيا اين عبارت ها گزافه گويي نيستند كه در نسل نوين شعر امروز هم كلاسيك به شمار مي رود، تا انتهاي اين شعربا روند رو به رشدي مواجه نيستيم" آركائيسم" متاثر از زبان شاملو، ان قدر در اين اثر ريشه مي دواند كه اين شعر را با تجربه هاي درجه" سه " شاملو اشتباه مي گيريم

عدم قطعيت و استفاده از فضاهاي مستعمل و تك سيستمي شعر را تا غايت امر ذهني مي كند شعر يك روايت خطي را دنبال مي كند تو گويي مولف با يك ترفند از پيش تعيين شده اي ما را به خوانش شعر دعوت مي كند كلي گويي يكي از آفت هاي جدي اين اثر است انگار مولف الهه عشق بوده و براي تكوين تدابيرش مانيفست صادر مي كند ...

Anonymous said...

ممنون از اظهار نظر شما آقای رحمتی . از اینکه این همه نکته در شعر من بود و شما تا قبل از اظهار نظر من در مورد شعرتان آنها را بازگو نکرده بودید متاسفم . متاسفم برای اینکه نخواستید گارد بگیرید ولی عملن اظهار نظر شما را من در هاله ای از خشم و احساسات آنی می بینم . من در اینجا از اینکه شما نظرات خود را ابراز کردید خیلی خوشحال شدم ولی اظهار نظر کردن در مورد یک شعر الزامن منتهی به نتیجه گیری در مورد شاعرنمی شود. از راهنمایی تان در مورد مطالعه پیشنه شعر نوین ایران متشکرم بهرحال ما باید یاد بگیریم که نقد پذیر باشیم و در مقابل انتقاد سعی نکنیم جبهه گیری کنیم . من برای نظر شما و یا هر کس دیگری در هر جایگاهی که باشد احترام قایلم و باید بگویم که بن مایه اجتماعی و یا حتا سیاسی و یا حتا فردی و یا شخصی در شعرمقوله هایی سلیقه ای و جدا هستند و چه بسا شما نیز از این بن مایه اجتماعی شعرتان فراتر رفته و زمانی برسد که مقوله ها و دغدغه های شخصی برایتان پر رنگتر شود.
آقای حامد رحمتی جدن توصیه می کنیم با اینهمه صحبتهایی که کردید و معتقدید که تلاشتان به عنوان یک شاعر دهه 80 در راه ارتقای شعر است پس به خاطر شعر هم که شده انتقاد پذیری را در خودتان تقویت کنید . چرا که به به گفتن در مقابل هر شعری کار چندان ساده ای نیست و اگر ما بخواهیم به همین به به گفتنها و آفرین گفتنها شاد و خرسند و از خودمان راضی شویم روزگارمان از این هم که هست بدتر خواهد شد.

Anonymous said...

خانم اشرافي
همانطور كه اشراف داريد شما بايد "مادر بزرگ" من باشيد چرا اذعان مي كنيد هم نسلان من در روزگار آرامي به سر برده اند ما همان نسل سوخته ايم وقتي صداي بمباران را مي شنيديم به زير زمين هامان مي گريختيم خوب يادم مي آيد مادرم كه "دختر" شما باشد من و بردار كوچكم را به آغوش مي كشيد تا اتفاقي براي ما نيفتد همان روز پدر كارمندم از محل كارش تا خانه را يك نفس دويده بود ... نسل من هماره در ترس و تاريكي قد كشيده است كه عوالم بيولوژيكي از آن رخت بر بسته اند ولي نشانه هاي كدر جنگ هنوز روي پوستمان را كبود مي كند اگر شما فرزندان انقلاب باشيد ما فرزندان جنگيم ...

من قرار نيست اگر در روز واقعه نبودم برايش شعر نگويم نسل من بسيار آگاه و با سوادتر از نسل شماست حداقل تلاش آنها فراگيري آموزه هاي قدماست اما نسل شما امروز كجاست ؟
كه ازآن دم مي زنيد...

در اين قهقراي ادبي چاپ 1200 نسخه اي//// برآيند يك نظام فرهنگي نيست نسل من خود خواهي شما را بر نمي تابد من نمي خواهم بگويم شاعرترم چون بساط دكان داري را سالهاست ترك گفته ام و مطمئن باشيد آن قدر جنم دارم كه بتوانم با مادر بزرگ هاي نسل شما نيز به گفتگو بنشينم ...

من به نقاط بالقوه اي در شعرتان اشاره كردم و مطمئنم كساني كه به طور حرفه اي شعر پيش رو را دنبال مي كنند نقد مرا رفتار شناسي شعر نمي دانند چون حقيقت تلخ است ... شعر من اگر هيچ نداشته باشد علي رغم به كار گيري زبان خيال فرم و ساختار مناسب ...شائبه هايي مصنوعي و مشكلات شعر شما را حداقل ندارد

در ثاني اين شعر يك تجربه در كنار تجربه هاي ديگر شعر من است اگر شخص شما پست قبلي رندان را ورق بزنيد متوجه مي شويد من دغدغه نوشتن چنين شعرهايي را ندارم چون راهم مشخص است ولي شما به يك خانه تكاني حسابي احتياج داريد چه در زبان چه در نحوه ي به كار گيري اركان شعر چه در گفتمان ادبي بالاخره شما بزرگ مائيد . متاسفانه وقتي كامنت شما را ديدم، مطمئن شدم گاهي قلم به دست مي گيريد و مي نويسيد!!!!


معهذا...
اين بار پيش نهاد مي كنم به جاي مطالعه پيشينه ي شعر نوين تاريخ فلسفه را نيز بخوانيد چون به سوال هايي كه هم اكنون ذهنتان را مشغول كرده پاسخ قابل قبولي خواهيد داشت نقد شما الان رنگ اخلاقي به خود گرفته، در عوالم ذهني خود سنگ كدام بت را به سينه مي زنيد بت ها را ابراهيم شكست حالا شما هم سنگي پرتاب كنيد گنجشك مفت است به همان اندازه كه شيشه گران ...

Anonymous said...

خانم اشرافي من نمي دانم شما چگونه نوشته خود را نقد مي دانيد ما در كشورمان بعد از براهني و عده اي سياه لشگر منتقد نداشته ايم... مگر عبدالقاهر جرجاني كه علم او علم شرح است حتي خود براهني هم چيز تازه اي نداشت او همان حرفي را مي زد كه مكاتب شكست خورده ادبي آن ها را گفته بودند

شما اگر تاريخچه نقد را از زمان ارسطو تا به امروز در نظر بگيريد متوجه مي شويد منقدان بزرگ در حوزه ادبيات در ابتدا فلسفه را خوب درك كرده اند بر عكس شما بعدها منقد شده اند


يك منقد هميشه پشت سر شاعر حركت مي كند شما يك مشت حرف را از سر كم دانشي به شعر من نسبت داده ايد بعد از من مي خواهيد اين نوشته ها را كه اصلن قابل استناد نيستند به عنوان نقد بپذيرم نه ! من نمي دانم در حوزه ادبيات نقد شما را در كدام مجموعه بايد بررسي كنم : نقد ساختاري ، نقد فرماليستي ، نقد زيبا شناسي چه و چه ... شعر امروز مبتني بر روايت هاي سالم و مجاز مرسل است چيزي كه در آراي انديشمنداني بزرگي چون ياكوبسن به چشم مي خورد او از زبان شناسي به مباحث بلاغي در شعر مي رسد شعر خاستگاه اجتماعي دارد من دغدغه انقلاب را نداشتم كه شما از انقلاب حرف زده ايد با اين حساب فكر مي كنم حتي شما شعر مرا خوب نخوانده ايد چون من از اورشليم حرف مي زنم نه از ايران ....



به قول رولان بارت ادبيات تبديل به ابژه يي مي شود که خود را ببينيد، من حرفهاي شما را اصلن نمي فهم رسالت شاعر هم و غم اوست من نمي توانم نسبت به جهان پيرامون خودم بي توجه باشم علم روان شناسي، امروزه به اين نتيجه رسيده حتي كودكاني كه در شكم مادر هستند حوادث و اتفاقات ناخوشايند در ذهن آنها تاثير مي گذارد آن وقت شما چه طور مي گوييد يك كودك 7 يا 8 ساله چگونه مي تواند آن شرايط را به ياد بياورد ايضا ... وقتي شاعري مثل شاملو شعر مي سرود يعني همان زماني كه شما به دنيا نيامده بوديد كوتادي 28 مرداد به رغم زنده بودن نيما اخوان سپهري كسرايي ... چرا فروغ و شاملو مهم شدند چون دغدغه اجتماعي داشتند،آن روزها علم ان قدر پيشرفت نكرده بود كشوري مثل آمريكا نيز رو به توسعه بود اگر شعر شاملو با اقبال مواجه شد به خاطر اين بود كه شعر را به تربيون سياسي روزگار خود تبديل كرد و مردم با دنبال كردن شعر شاملو مسائل روز را نيز دنبال مي كردند ولي امروز شما با چند كليك مي توانيد بفهميد در دنيا چه مي گذرد

شما چه طور با ذهن عادت زده ي اي كه داريد... خود را مدرن مي دانيد و در باره نسلي حرف مي زنيد كه آسوده اند يا شما چشم هايتان را به دنيا بسته ايد يا من چيزي را در اوهام خود به ياد نمي آورم به قول اخوان دزد حاضر و بز حاضر .... همين امروز چه كسي تبعات جنگ و انقلاب را تحمل مي كند نسل من خانم اشرافي شايد كساني كه روزي شعار مي دادند از قيمت گوجه فرنگي خبر نداشتند آنهاي كه رفتند ... رفتند آنهائي كه ماندند ماندند من به اين بحث در اينجا خاتمه مي دهم شما خودتان هم نمي دانيد چه مي گوييد اگرمي خواهيد علمي حرفي بزنيد فبها! پس اين مته به خشخاش گذاشتن ها چيست؟ راستش را بگويم حوصله سر و كله زدن با شما را ندارم به طلايه داران ادب و فرهنگ فارسي پيشنهاد مي كنم به شما كورس دانشگاهي بدهند شما واقعن حيف هستيد چون نمي توانم با منطق شما برقصم سازهاي نا كوك را باد مي نوازد و ما بي چرا زندگانيم !

Anonymous said...

نیازی نمی بینم که همچون آقای رحمتی کامنتهای مربوط به شعرشان را در اینجا هم بگذارم . چون آقای رحمتی علاوه بر اینکه جواب نظر چهار سطری مرا در یک کتیبه دادند علاوه بر آنکه آن کتیبه ها و فضل فروشی ها و اتهام بی سوادی زدن را همان زیر کامنتها مربوطه و هم که در اینجا و حتا در وبلاگ بنده هم گذاشتند . من با آقای حامد رحمتی هیچ حرفی ندارم چون ایشان رفتارشان دیکتا تور مابانه است چرا که بنا بر گفته چون من دانش لازم برای نقد را نداشتم پس بنا براین حق حرف زدن در مورد شعر ایشان را ندارم . حالا این دانش را کی تعیین می کند که البته معلوم است حتمن خود ایشان . شیوه و شگرد ایشان شیوه دیکتا اتورها برای سلب آزادی بیان و حق اظهار نظر است . چرا که آنها هم همیشه از این ابزار سرکوب استفاده کرده اند . احتمالن منتقدی که ایشان دانشش را قبول داشته باشد منتقدی است که در چهار چوب اصول فکری ایشان حرکت کند و فکر می کنم این اظهار نظرها و واکنش ها تجربه خوبی شد برای همه ما . .

Yashar Ahad Saremi said...

منصوره در نوشتن شعر بنابه وضعیت پیش و حالایی زبانش همیشه در موضع خطاب و خطابت قرار دارد. زبانی که با شاملو ( بیهقی و عطار و دیگر نثریان خرآسانی ) در ادبیات ایران قرابت دارد. آیا این نوع زبان در روایت و سرایت شعر ایراد هست ؟ این سئوال از گونه‌ی کازماتیکی‌ زبان و نحوه‌ی زبان ست در حق شعرهایی که حامل معنا و پیام هستند. به نظر من نباید ایراد باشد یا به آن بتوان گرفت. به نظر من هر شعری و نوشته‌ای نقد و تحلیل خودش را در حوزه ی زبانی و متنی‌اش دارد. یعنی با همان نقدی که می‌شود مثلا نوشته ی حسین فاضلی ( نانام ) یا و. میم. آیرو را سنجید بنا به داده‌ها و اندازه‌های زبانی زمانی‌ِ و درونی بیرونی نوشته ، نمی شود آن سنجش و مقیاس را برای زبان‌هایی مثل منصوره اشرافی یا لیلا فرجامی پیش آورد و سبک و سنگین‌شان کرد. هندیان را اصطلاح هند به!

Anonymous said...

ياشار عزيزم
من نگفتم شيوه نوشتن خانم اشرافي ايراد دارد و دوست ندارم اين بحث را ادامه دهم، بله دوست گرامي نيماي بزرگ در ابتداي افسانه يك يادداشت درخشان دارد او از يك ساختمان سخن مي گويد از ساختماني كه صدا ها در آن دخل تصرف دارد او با بر هم زدن قاعده هاي كلاسيسم شعر ايران را متبلور كرد او با استفاده از زبان طبري اين زبان مهجور را دوباره احيا كرد به همين دليل شاخصه هاي شعر نو در سراسر ايران متجلي شد منوچهر آتشي از ني زارهاي داغ جنوب گفت شاملوي خسته از انسان... و در شعر فروغ كه به مراتب مدرن تر از هم نسلان خويش بود شهر نشيني متداول شد به همين دليل بوميت و عوامل زيست محيطي يكي از اركان هاي حقيقي شعر بعد از نيماست.


بايد اذعان كرد ظرفيت هاي شعر نيما شناخته نشد چون شاگردان او هر كدام راه خود را رفتند از بين شاگردان او فقط اخوان وفا دار ماند او با رويكرد خراساني در قالب نيمايي شعر سرود... به عبارتي مي شود گفت هر شاعري در مواجه با تجربيات شخصي خود مي نويسد البته من در آن كامنت ياد شده عنوان كردم اين يك مقايسه مع الفارق است.

اما مي گويم چرا اين مثال دهه 40 را براي شعر خانم اشرافي آوردم ،شمس لنگرودي در مجله گوهران كه به شاملو اختصاص داشت حرف قشنگي زد... او خاطر نشان مي كند شاملو يك نهالي را در شعر معاصر كاشت اين نهال تبديل به يك درخت كهنسال شد اين درخت يك ميوه داد و آن را شاملو خورد ... من به نوشته هيچ شاعري توهين نكرده ام اصلن خود را در چنين جايگاهي نمي بينم

اليوت حرف زيباي دارد او مي گويد شاعران بزرگ هميشه يك نسل ادبي را نابود مي كنند چرا؟ چون همه مي خواهند مثل او بنويسند ... شاعراني مثل منصور اوجي ... ميرزا آقا عسگري به روشني شعرهايي بهتر از شاملو دارند اما چون شاملو يكه تاز اين گوي بزرگ است شايد به چشم نيايند ... اما اگر آنها راه خود را مي رفتند شايد مي توانستند شاملوي ديگري باشند!


دكتر براهني چرا از فروغ به عنوان حماسه ساز شعر ايران سخن مي گويد چون هيچ گاه پروين اعتصامي نتوانست مثل او شعر بگويد اميدوارم توانسته باشم در ايضاح مواضع خود كمي روشن تر سخن بگويم .


باري ياشار عزيز
از تو سپاس گزارم به خاطر اين ضيافت شاعرانه اي كه به پا كرده اي ضمن تعديل مناسبات شاعرانه مان احترام خانم اشرافي بر من واجب است حداقل به لحاظ سني ... ولي بايد بگويم من نه ديكتاتورم نه آدم كش حرفه اي ... من شاعرم همين... و تمام دلخوشي من اين كلمات بخت برگشته است كه به پاي من سوخته اند چرا من به پاي آنها نسوزم.

Anonymous said...

دوستان! چون معتقدم که یک سیب گندیده در یک سبد میوه می تواند در سلامت بقیه اثر منفی بگذارد و این خانواده ی ادبی را دگرگون کند، و با نگاهی به این همه واژه که در این …مثلآ نقد ادبی( بالا).. مورد مصرف قرار گرفته و همانطور شخصی گرایی به جای نقد گرایی…و تبر به دست گیری ادبی به جای برخورد منطقی و علمی...مرا برانگیخت که چند جمله ای، نه درکلیت و چگونگی شعرها، که در رابطه با طرز برخورد ها اینجا بیاورم.



بی آنکه قصد توهین به حضور دوستان، رحمتی و اشرافی داشته باشم، اما چند نکته ای را اینجا یادآوری می کنم.


یک اینکه : هیچ کدام از ما اینجا یا هر جای این دنیای مجازی نمی توانیم ادعا کنیم که منتقد شعر هستیم به جز تک و توکی منتقد ادبی که آنها هم بطور رسمی و دانشگاهی (در زمینه ی نقد ادبی) خودشان ادعایی به منتقد بودنشان ندارند و تنها به لطف شمه ی کنجکاو ، بررسی نقد های ادبی اروپا و غرب، تجربه و نگاه منتقدانه و درک و فهم شان از مقوله شعر از تمام جوانب است که خریدارانی چند هم البته دارند.


در مقاله ای در سال 2000 در دانمارک به این معضل اشاره کردم که ایرانیان با این سابقه ی با ارزش و مستحکم ادبی، لیاقت داشتن رشته ای مستقل بنام نقد ادبی را در دانشگاه دارد. به سبب حجم و وسعتی که این رشته دارد و بالطبع با تمام رشته ها اعم از فلسفه، تاریخ، هنر، جغرافیا، فرهنگ ملل، زبان، روانشناسی و ریاضیات سر و کار دارد، لذا نمی بایست در رشته ی ادبیات ادغام شود و به صورت دروس در آید. تا کی به آن دست یابیم...
مسئله ی نقد ادبی در اروپا و در غرب مدت هاست که جزئی از دروس دانشگاه به حساب می آید که در واحد های جدی و جداگانه به آن می پردازند. اما به صورت وسیع و همه جانبه با اوقات فراوان و دانش آموزان بایستی واحد سنگینی را در رابطه با نقد بگذراند. این معضل در ایران متاسفانه به سبب دخیل بودن مناسبات مذهبی، قبیله ای، اخلاقی و سیاسی…و همانطور بینش شرقی، تقریبن همیشه تحت الشعاع نظرات شخصی(و نه تکنیکی و علمی) بوده ، که همین ضعف، ما را در شناخت صحیحی از نقد ادبی نا کارآمد گذاشته.



واژه ی نقد که با انتقاد و منتقد همخانواده است و از واژه ی عربی "النقد" به معنی نقد ادبی در فارسی ست، در ذهنیت ایرانی یک معنی می دهد. اما واژه ی منتقد و انتقاد به یکباره در ذهنیت ایرانی منقلب می شود و معنای دیگری به خود می گیرد…معنایی کمی وحشت آور! هم از این است که اینجا و آنجا می بینیم تا اسم نقد می آید جبهه گیری ها شروع می شود. و این واژه ی معصوم و مثبت با این همه کوله بار سازنده و انسانی ، به یکباره برای بعضی به صورت کابوس در می آید و آنها را در موضع دفاعی قرار می دهد.


دو اینکه: چیزی که در این" گفتم گفت های" کامنتی در اینجا( بالا) مشاهده می کنیم، نه نقد است و نه نظر از روی خیر خواهی ، بلکه خشم است و ...بچرخ تا بچرخیم ...که ذره ای به دانش هیچ کس اضافه نخواهد کرد و به جز یک جنگ روانی بی انتها چیز دیگری نیست. خیلی راحت است…خانم اشرافی در چند جمله نظر خودشان را ( نه نقد، که نقد می بایست ملات دار و از روی بینشهای گوناگون و کلاسه بندی شده باشد و در یک خط و چند خط نمی گنجد) در مورد این شعر رحمتی داده اند( گفتم این شعر، نه اشعار و حتی نه خود آقای رحمتی). این چند جمله، آقای رحمتی را برنمی تابد و گویی به شخصیت ایشان و مجموعه ی کار و سابقه ی ایشان توهین بدی شده. این، به نظر من دیدگاه نادرستی از نقد و یا نظر است.


آقای رحمتی، ( طبق روال معمول که برای پایین آوردن حریف دست به یارگیری ادبی می زنیم) شاید بصورت زیادی از داشته های خوانده شده خود و از تعدادی کد ها و شنیده ها ی خود در اینجا به صورت شاهد و یا عصا و یا پشتیبان فکری استفاده کرده اند و حرف ها یی هم در خصوص نقد گفته اند (که جالب هم البته هست)، اما خود ایشان به این اصول پایبند نبوده و نظرات را بسیار شخصی تلقی کرده اند و تبرِ شخصیت کُشی بدست گرفته اند. ( باز هم متأسفانه به عرض برسانم که ما نظرات دیگران را تاب نمی آوریم). شخصیت کشی حربه ای قوی در کشتن ذوق و استعداد هاست…


اهم قضیه و اشکال اینجاست که نقد ادبی که آقای رحمتی شعارش را می دهند چه ربطی به سن و قد و قامت و خط و خطوط ذهنی کسی دارد که آقای رحمتی با گفتن " مادر بزرگ" ازاین حربه ی مستعمل و کودکانه استفاده می کنند. آیا براشان لذت بخش است اگر در جواب مادر بزرگ یکی به ایشان بگوید" جوجه جان"؟؟؟من فکر نمی کنم ایشان این را هم تاب بیاورند.
و دیگر اینکه شما که دلتان برای نقد می سوزد چرا تا حال هیچ کدام از کارها را در اینجا نقد نکردید و نظری ندادید؟ هیچ نظری روی هیچ کاری نگذاشتید و تنها زمانی که کسی دو کلام نظر خودش را تنها در مورد یکی ازااشعار شما ، در اینجا بیان کرد ..شما برافروخته شدید و با آویزان شدن به حافظ و شاملو و …وارد مقولات شخصی یک انسان دیگر شدید؟
دوست عزیز آقای رحمتی، آیا این برای شما که کار ادبی می کنید شایسته است.
این چند جمله برای این نیست که به تداوم یک اشتباه دامن زند و بالعکس برای این است که یادآوری شود که ما، قبیله ی قلم بدست، چه قوی چه ضعیف…چه در راه و چه به مقصد رسیده…چه بالا و چه پایین ، چه مطرح و چه بی نام …چه حرفه ای و چه مبتدی…همه و همه به عشق قلم و حرمت شعر اینجا به صورت اتفاقی جمع شده ایم. بعضی مان ادعا داریم که برای جهانی بهتر می نویسیم…بعضی مان کمتر. بعضی مان وقتی قلبی می ایستد …دستمان ناخودآگاه به سوی قلم می رود و کاغذمان پس از شعری خیس می شود، بعضی مان کمتر. بعضی مان دلمان اندازه ی گنجشک برای آب و برگ و آسمان می تپد…بعضی مان کمتر. اما در اینکه روحمان یک هدف را دنبال می کند شکی نیست…شاید رفتارمان این را باز گو نمی کند اما…

به هر روی…به این دوستان نویسنده ام ، رحمتی و اشرافی هر کجای دنیای شعر که هستند ،چه بالا چه پایین، عرض کنم که دوستان!جا برای همه است…فضا برای همه است و حتی بیشتر…بگذاریم با هم رشد کنیم نه به قیمت افتادن دیگری…
ما اینجا به مثابه ی انسان هایی ، که تفکر دغدغه شان است، کوچک و بزرگ ، همگی برای حق انسان ها می نویسیم…رفتارمان هم بایستی اینگونه باشد.

برای هر دو احترام قایلم و دوستدارتان.
علیرضا طبیب زاده

از یاشار عزیز که فرصت تبادل نظرات را اینجا فراهم کرده دوستانه سپاسگزارم، باشد تا این گفتگوها نتیجه بخش باشد و ما همگی از این صافی به سلامت عبور کنیم تا بتوانیم جلا بخش روح دیگران باشیم