Saturday, November 1, 2008

Mahmoud Darwish

_________



محمود درويش
_____________

فارسی : آزیتا قهرمان





باقی مانده ی یک زندگی




اگر کسی بگوید تو امشب خواهی مرد

فکر می کنی در وقت باقی چه خواهی کرد ؟
به ساعت نگاهی می اندازم
آب میو ه ای می نوشم
و سیبی گاز می زنم
و مدتی خیره نگاه می کنم
به مورچه ای که غذایش را پیدا کرده
بعد به ساعت نگاهی می اندازم
هنوز وقت دارم اصلاح کنم
و درآب غرق شوم

با خودم گفتم
برای نوشتن آدم لباسی آبی می خواهد
فکر می کنم زنده تا وقت شام
پشت میز تحریربنشینم
وحتی نگاهی گذرا به رنگ کلمات نیندازم
سفید ، سفید ، سفید
در آخرین لحظات می خواهم شام آخررا آماده کنم
و دو گیلاس شراب
یکی برای من و یکی برای آنکه می رود
چرتی کوتاه بین دو رویا
تا از خور و پفت بیدار شوی
بعد نگاهی به ساعت می اندازم
هنوز وقت هست که چیزی بخوانم
بخشی از دانته را می خوانم و نیمی از معلقات سبع
می بینم چطور زندگی ام
از من دور می شود
وبه سمتی دیگر می رود
و نمی پرسم
چه کسی بعد من این خلا را پر می کند
فکر می کنی تو ؟
خب البته !
و بعد ؟
شانه می زنم موهایم را
و این شعر ها را پرت می کنم
در سبد کاغذ های باطله
شیک ترین پیراهن ایتالیایی را می پوشم
تا همراه نوای ویلونی اسپانیایی
با خودم خداحافظی کنم
بعد
بروم
به محل مراسم تدفین ...ه


____


1 comment:

Anonymous said...

چقدر مرگ در این پیراهن آبی زیبا بود.