Monday, December 1, 2008

Pablo Neruda

_____________


Pablo Neruda
July 12, 1904 - September 23, 1973

_____________


پابلو نرودا


فارسی: یاشار احد صارمی

امشب می توانم بنویسم


امشب می‌توانم غمگین‌ترین سطر را بنویسم.
مثلا بنویسم ، "شب سرد و پر از ستاره های آبی که می‌لرزند آن دور."
باد شبانه در آسمان می‌چرخد و می‌خواند.

امشب می‌توانم غمگین‌ترین سطر را بنویسم.
چه عاشقش ‌بودم هی ، گهگاه او هم عاشق من.

در شب هایی مثل همین او را چه به آغوش می فشردم.
زیر آسمان بی‌ در و پیکر چقدرها هی می بوسیدمش و می بوسیدمش ومی بوسیدمش.

دوستم داشت. گهگاه من هم دوستش داشتم.
محال است کسی بتواند عاشق آن چشم‌ها نباشد.

امشب می‌توانم غمگین‌ترین سطر را بنویسم.
که دیگر او از آن من نیست. که او را از دست دادم من

که صدای شب عمیق را بشنوی،هنوز هم بی او چه عمیق‌تر
و جمله‌ها که روی روح می‌افتند انگار که چکه ها شبنم روی برگ‌ها

عشق من چه مرگش بود که نتوانست او را نگه دارد.
شب
ستاره باران است و او دریغ که کنارم نیست.

چه بگویم. در دور کسی دارد می‌خواند. در دور.
و ا.ین روح هنوز ناراضی من از گم کردنش

نگاهم هی‌ در سگدو که شاید او را پیدا کند بیاورد اینجا
دلم او را می خواهد و او هوم م م چرا دیگر با من نیست.

حالا این همان شب با همان درختانش.
ولی ما، ولی ما ، ولی ما از آن ساعت دیگر همان دو عاشقی که بودیم نیستیم

دیگر عاشقش نیستم، اینجایش دیگر روشنِ روشن است، ولی وه چه عاشقش بودم.
صدایم حتی در پی بادی‌ست که گوش او را لمس می‌کرد.

از آن دیگران. او از آن دیگران خواهد بود. همانطوری که پیش از بوسه‌های من
صدایش، تن هشیارش، چشمهای جادوگرش.

دیگر دوستش ندارم، خب معلوم است، ولی شاید هنوز اینجای دلم او را می خواهد.
آخ که عشق چه کوتاه است و فراموشی آخ چه دراز.

در شب‌هایی مثل همین شب که او را به آغوش می‌گرفتم.
نه دل من ، دل من هنوز به از دست دادن او رضا نمی دهد.

با این همه این آخرین دردیست که او به جانم انداخته ،
و اینها آخرین سطرهاییست که برایش می‌نویسم.ه



_____________________






Puedo escribir los versos más tristes esta noche

Puedo escribir los versos más tristes esta noche.

Escribir, por ejemplo: "La noche está estrellada,
y tiritan, azules, los astros, a lo lejos."

El viento de la noche gira en el cielo y canta.

Puedo escribir los versos más tristes esta noche.
Yo la quise, y a veces ella también me quiso.

En las noches como esta la tuve entre mis brazos.
La besé tantas veces bajo el cielo infinito.

Ella me quiso, a veces yo también la quería.
Cómo no haber amado sus grandes ojos fijos.

Puedo escribir los versos más tristes esta noche.
Pensar que no la tengo. Sentir que la he perdido.

Oir la noche inmensa, más inmensa sin ella.
Y el verso cae al alma como al pasto el rocío.

Qué importa que mi amor no pudiera guardarla.
La noche esta estrellada y ella no está conmigo.

Eso es todo. A lo lejos alguien canta. A lo lejos.
Mi alma no se contenta con haberla perdido.

Como para acercarla mi mirada la busca.
Mi corazón la busca, y ella no está conmigo.

La misma noche que hace blanquear los mismos árboles.
Nosotros, los de entonces, ya no somos los mismos.

Ya no la quiero, es cierto, pero cuánto la quise.
Mi voz buscaba el viento para tocar su oído.

De otro. Será de otro. Como antes de mis besos.
Su voz, su cuerpo claro. Sus ojos infinitos.

Ya no la quiero, es cierto, pero tal vez la quiero.
Es tan corto el amor, y es tan largo el olvido.

Porque en noches como esta la tuve entre mis brazos,
mi alma no se contenta con haberla perdido.

Aunque este sea el ultimo dolor que ella me causa,
y estos sean los ultimos versos que yo le escribo.

[Otras Vidas]




Puedo escribir los versos ... en la voz de Jaime Sabines audio con poema en texto

en la voz de Jaime Sabines




_________________

No comments: