Thursday, January 1, 2009

Ahmad Shamlu

____________


______________

عمران صلاحی

اصل قضیه

تهران ، ۵ خرداد ماه ۱۳۷۶


یک بار احمد شاملو گفته بود فلانی با این که نامش " عمران" است، همیشه باعث خرابی بوده! حالا ما برای اثبات این حرف، اقدام به نوشتن مطالبی در باره ی خود او کرده ایم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بچه که بودیم، خیال می کردیم شاعران موجوداتی هستند که از فضا آمده اند و روی سرشان شاخک هایی دارند!مثل اینکه خیال باطلی هم نبوده است! شاعران واقعا با گیرنده های خود چیزهایی را می گیرند که بقیه نمی توانند بگیرند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
خلاصه خیلی دلمان می خواست یک شاعر را از نزدیک ببینیم. اما به جای شاملو، استاد عباس فرات را دیدیم. این دیدار در انجمن ادبی صائب صورت گرفت که رئیسش خود فرات بود و دبیرش خلیل سامانی متخلص به " موج". و استاد همیشه در این باب می گفت " «فرات بی "موج" نمی شود!»ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در مجلس یادبود استاد فرات به ما هم گفتند:« صلاحیا! تو نیز پشت تریبون بیا و سخنی بگو.»ما هم رفتیم و گفتیم:« استاد از بزرگترین مشوقان ما در شعر بوده اند.»حسین توفیق که در ردیف جلو نشسته بود ، با صدای بلند گفت: « برای همین است که هیچی نشده ای!» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در دبستان با اولین نام هایی که اشنا شدیم، ایرج میرزا و پروین اعتصامی بود و بعد شهریار. اصلا نمی دانستیم " نیما" کیست"، چه برسد به شمالو و اخوان. بعدها با نام فروغ و چند نفر دیگر آشنا شدیم، اما هنوز به شاملو نرسیده بودیم. حتی شعر نو را دست هم می انداختیم! به قول امروزی ها هنوز متحول نشده بودیم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در مراسم ۱۳۴۵ یک شب با حسین منزوی سرِ شعرِ نو بحث مان شد. گفت : «تو چون نمی توانی شعر نو بگویی،از آن انتقاد می کنی!» همان شب رفتیم و از روی لج و لجبازی یک فقره شعر نو سرودیم به نام " سپیده دم" و فردا اول وقت نشانش دادیم تا بداند ما هم می توانیم! و آن اولین شعر نیمایی ما بود. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در همان سال عضو هیئت تحریریه ی روزنامه ی توفیق شدیم. در جلسات هیئت تحریریه ، پرویز شاپور هم شرکت می کرد و ما نمی دانستیم او کیست. یک بار شاپور نظرمان را در باره ی شعرِ " فروغ" پرسید. ما هم بی آنکه بدانیم " فروغ" چه نسبتی با شاپور داشته است ، صادقانه نظرمان را در باره ی شعرش گفتیم. شاپور خیلی خوشش آمد و پرسید شاملو را هم می شناسی؟ و باز صادقانه گفتیم : نه والله!
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جلسه ی بعد شاپور کتاب " هوای تازه" را برای ما آورد که این مالِ تو. آن را بخوان و نظرت را بگو. کتاب به خود شاپور تقدیم شده بود، با یکی از زیباترین تقدیم نامه ها. همان شب تا صبح کتاب را یک نفس خواندیم و دیدیم عجب شعرهایی. دفعه ی بعد که شاپور را دیدیم ، روی ماهش را بوسیدیم و گفتیم کتاب را برای مان امضا کن! گفت:« هر وقت کتاب خودم در آمد ، برایت امضا می کنم.»بعد یک روز شاملو برای دیدن شاپور به دفتر توفیق آمد و ما پریدیم دستش را ماچ کنیم که جا خالی داد و لب ما به هوا اصابت کرد!
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اولین شعر کلاسیک ما سال ۱۳۴۰ در مجله ی "اطلاعات کودکان" چاپ شد. یک مثنوی بود بنام "بادِ پاییزی". پانزده سالمان بود و شعر را از تبریز فرستاده بودیم. یکی از سئوال هایی که آن مجله در صفحه ی جدول و سرگرمی از خوانندگان کرده بود ، این بود:« فرستنده ی باد پائیزی کیست؟»که البته منظورش « فرستنده ی شعر باد پائیزی » بود!
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اولین شعر نویِ ما هم سال ۱۳۴۷ در مجله ی " خوشه" چاپ شد. به سردبیری احمد شاملو. یک شعرِ نیمایی بود به نام "مرگ"که بعدها به نام "عیادت" معروف شد. یک مصرع آن به صورت بهتری اصلاح شده بود. ما نوشته بودیم: زندگانی دم در/قصد رفتن دارد، که شده بود: زندگی از دمِ در/ قصد رفتن دارد. بعدها بی انکه در " شب های شعرِ خوشه" شرکت کرده باشیم، این شعر در کتاب " یادنامه ی شب های شعرِ خوشه" چاپ شد که کلی عشق کردیم!
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شب های شعرِ خوشه به مدت یک هفته در باشگاه شهرداری آن زمان( در خیابان خانقاه) برگزار شد. و به راستی چه شب هایی بود." شب شعر" از همان زمان باب شد. یادمان می اید یک شب وقتی شعرِ " آی آدم ها" خوانده می شد، یک نفر تصادفا توی حوض شهرداری افتاده بود و دست و پا می زد! آن روزها شعر در اوج رونق و رواج خود بود و مثل حالا تویِ سرِ مال نمی زدند!
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در خوشه، قبل از چاپ شعرمان، کارهای مشترک ما با پرویز شاپور چاپ می شد . شاپور " سوژه" فکر می کرد و ما آن را می کشیدیم. مثل سوژه هایی در باره ی چراغ و چتر و غیره. زیرش هم می نوشتیم شرح از شاپور و طرح از فلانی! شاپور از خیلی وقت پیش چیزهایی برای توفیق می نوشت که زیر عنوان « بر خورد عقاید و آرا»در آن روزنامه چاپ می شد. شاملو برای اولین بار در خوشه به این نوشته ها اهمیت بخشید. مقداری از آنها را با عنوان " کاریکلماتور" در خوشه چاپ کرد. این کلمه ی نو ظهور تر کیبی بود از کاریکاتور و کلمات که بعدها کاملا جا افتاد و به عنوان نوع ادبی تازه ای رایج شد و پیروان زیادی پیدا کرد. " یادداشت های آدم پر مدعا" از جواد مجابی و " چنین کنند بزرگان" از نجف دریا بندری هم نخستین بار از "خوشه"ی شاملو سر در آوردند که هر دو از آثار برجسته ی طنز معاصر ایران به حساب می آیند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
یکی از ابعاد درخشان کار شاملو حضورِ طنز در فعالیت های اوست. شاملو به طنز علاقه دارد. در هر نشریه ای هم که آورده ، جای خاصی را به طنز و کاریکاتور داده است. در کارهای خودش هم جا به جا طنز حضور دارد. چقدر هم آثار طنز آمیز ترجمه کرده است. شاملو با پشتوانه ای که از فرهنگ مردم دارد، نثرش در طنز بیداد می کند. بررسی طنز شاملو در شعر و نثر بحثی جداگانه می طلبد. شاملو اگر دست به قلم ببرد کاریکاتور هم می تواند بکشد. یک بار همین طور سر دستی کاریکاتور اردشیر محصص را کشیده بود که خوب از آب در آمده بود.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ما دوست داریم با خیلی از افراد از نزدیک اشنا شویم، اما رویمان نمی شود به سراغ آنها برویم ! با هر کس هم که آشنا شده ایم ، کاملا تصادفی بوده است. با شاملو هم همین طور. سال ۱۳۶۵ در خانه ی دوست بسیار عزیزی با شاملو آشنا شدیم . وقتی به شاملو گفتیم ما دلمان می خواست شما را ببینیم ، اما روی مان نمی شد، گفت: « ولی ما وقتی دلمان می خواست نیما را ببینیم ، درِ خانه اش را از پاشنه در می آوردیم!»
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شاملو اخیرا یک پایش آسیب دیده است، اما از پا نیفتاده. وقتی با شاپور در بیمارستان به دیدنش رفتیم ، شاپور به او سلام نظامی داد و گفت :« ما آمده ایم از شما روحیه بگیریم!» در همین جا درود می فرستیم به " آیدا" که به راستی "حافظِ شاملو"ست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
یک روز در کتاب فروشی با شاملو نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید : « انبُر دست دارید؟» شاملو گفت : « جلد چندمش را می خواستید؟»
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حالا حکایت ماست. معلوم نیست این حرف هایی را که می زنیم، چه ربطی به اصل قضیه دارد و اصلا هم معلوم نیست اصلِ قضیه چیست! و باز از کجا معلوم، شاید همان چیزی که اصل قضیه نیست ، خودش اصل قضیه باشد. چی گفتیم ؟
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

این نوشته در فصلنامه ی دفتر هنر ، ویژه ی احمد شاملو، به تاریخ مهر ۱۳۷۶ در نیوجرسی ، آمریکا به چاپ رسیده است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

___________

2 comments:

Anonymous said...

خيلي خوب بود. دست دست اندر كاران درد نكند!

Unknown said...

چه قدر قشنگ بود .
جای لبخند روی لبم ، اشک توی چشمام جمع شد که چرا نسل ما این قدر بیخیال گذشته شده