Thursday, January 1, 2009

Firoozeh Mizani

_____________



Albanian Dancers , Alexandre-Gabriel Decamps, French. 1835
____

فیروزه میزانی

دور عشاق



ه ۱ . پیش خوانی



کودک به ململِ سپید

شاپرک
به چاربست
از ملیله ی سرخ

سیاهک
بار بیخته
از گلوگاه سنبله.ه



ه۲. حزین

چادر گرفته به رو
ه ه ه ه ه ه ه سفت

تا که نبینندش
نه خروش می کند
نه فراموش

پای ناربُنی به گلدان
انگشت می نهد
ه ه ه ه ه ه ه بر سنگ
به کوتاهی حیات و
ه ه ه ه ه ه سوره ی حمد.ه



ه۳.گلریز


کرتِ آتش
به آیش

کودک
چه ساده گرفت
بازی را
گوش به زنگوله ی
شاخ شکسته ی شیطان

دوان دوان
به سراشیب
تمام شد
پی شاپرک
راه

به وسعتِ خاک
لبخند می زند
آتش :ه
مالک الاموات.ه

ه۴. مویه


به صحنه
نه فاتحی
نه مغلوب

عقرب
می پیچد
به ماه خفته در کرباس
سیاه می شود
بازوانِ ستاره

در خواب باکره گان
نه هلهله ای
نه شیون.ه



ه۵. عقده گشا


باد برده

نسترنم گشوده
بند از بند

افشانده
ساحتِ خاک

اینجا همه جا
می زند گشت
مثلِ اختری مرده


گرگ و میش
می چرد
بر چاشتِ محقر فراموشان
قاریِ روزگار. ه




ه ۶. بسته نگار


به نیمرخ
شقیقه هاشان
هلاکِ هیچ

برهنه گاه و
گاه در قاب
پیادگانِ منهزم عشق اند
بارآورانِ داغ

شهاب سوخته
فشرده دهان بر هم
زخم

ای شهر خوب
شهرِ یک زمانی ترانه هایی از
ه ه ه ه ه ه ه نسیم و لاجورد
در پنبه زاران

چگونه آه چگونه
آب و درخت
از حواشیِ ملحفه و پرده
ه ه ه ه ه ه ه ه پس نشست
و بافنده
رگ گشود
بر روانِ ساده ی پنبه

ای شهر سرخ
شهرِ هزار هزار ماهیِ بر شن
شقیقه هاشان
هلاکِ هیچ.ه


ه ۷. مجلس افروز


به ضیافت
سیاه
هم عروس
هم مادر

زمین
که می سپرم
نام است
پا کجا بنهم
پا؟
ه

نبوده ای انگار
جز همین شمایل به قابِ حلبی
ه ه ه ه ه ه یا
جنازه ای
به ریشه ی سنگ.ه


ه ۸. گنج سوخته


بهشت قریه
بی حور
بی قصور

فراز بقعه
یکریز
ه ه ه فریاد می زند
کلاغ چرک
به حصه ی ناچیزی از حیات

کاسه گردانان
خراجِ مغفرت
گوش
از قریه می بُرّند.ه



ه۹. فروداشت


پاچین سرخ را
به صندوق می نهد و
سر بند سرخ

مکررند
به ایوان کومه
ماه و آفتاب

بی هیچ زاد و رود
فراموش می شود
عروس.ه


______________

5 comments:

Anonymous said...

شعر هفتم را دوست داشتم شاید به خاطر اینکه قوی ترین تصویر را داشت

Anonymous said...

سلام عزیز.در این شعرهای لطیف و بسیار شاعرانه برای لحظاتی گم شدم در زمانی که نمیدانم تاریخش را و در مکانی که فقط میدانم آشناست ...

Anonymous said...

در خواب باكره گان نه هلهله اي نه شيون..بي زاد و رود فراموش مي شود عروس..در اين شعرها يك آرام خوب مانند باكره گان يا عروس يك دفعه به سوي سردي مخوف مي روند..نه شيون, نه هلهله..و عروسي كه فراموش مي شود.. چه درد ادامه داري..اما قوي.. و اين شعرها چيزي را در وجود آدمي ادامه مي دهد به سرزميني دور و سرد.من دوستشان دارم اما

Anonymous said...

من اگرچه شعر شناس نیستم؛ امّا سالهاست شعرهای "فیروزه میزانی" عزیز را دوست داشته ام. این 9 شعر را نیز دوست داشتم.وخوشحال شدم که ، فیروزه پس از مدّتها، دارد شعر منتشر می کند.

از یاشار احد صارمی نیز ممنونم که در انتشار این شعرها، سهم اساسی دارد. وبرایش آرزوی موفقیّت بیشتر می کنم.

با دوستی واحترام: بیژن بیجاری

Anonymous said...

من اگرچه شعر شناس نیستم؛ امّا سالهاست شعرهای "فیروزه میزانی" عزیز را دوست داشته ام. این 9 شعر را نیز دوست داشتم.وخوشحال شدم که ، فیروزه پس از مدّتها، دارد شعر منتشر می کند.

از یاشار احد صارمی نیز ممنونم که در انتشار این شعرها، سهم اساسی دارد. و برایش آرزوی موفقیّت بیشتر می کنم.

با دوستی واحترام: بیژن بیجاری