Minoo Nosrat
![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjkRsZPlGjrtbhXxV87JyyoWcuUaw4xOrEU_IzG15C1K-TIVzBZAhLN5DHLX28ubZcg7hqrNww4I8F14siua7GsP0XOvjMzoKXzLjCpOP7sgHmlG_YiBuiOpnL9XfssL4Y_S9ZizxUFLIPY/s400/856318076_e2aee4978b.jpg)
مینو نصرت
دلها هم صدا می خوانند
دست ها هم آهنگ می نوازند
آب می شود
قندیل ها
وبدن سپید بوم
با آسمان یکی می شود
انگشتانم رها
اسبی شیهه کشان عبور میکند
حادثه ای که گونه ی گلها را سرخ می کند
تاریکی که می رسد
خود را بر میدارم
آهسته از پله ها بالا می روم
دراز می کشم روی بستری که
نیمی از آن را ماه پر کرده است
نیمی را خورشید
____________
2 comments:
زیبا بود. کارهای مینو همیشه بر بستر اساطیر نفس می کشند. تجمع اضداد: خورشید و ماه. اگر حضرت یونگ تشریف داشت احتمالا اسمش را می گذاشت
Mysterium Coniunctionis
سلام عزیز. . مینو جان در سطر اول منظورشان (دلها آواز میخوانندیا ...)شعر قشنگی ست . ممنون
Post a Comment